چهارپاره شاعران گروه کنگره بین المللی بانوان عاشورایی در آستانه هفته دفاع مقدس به راوی، نویسنده و نقش آفرینان رمان ارزشمند «دا» تقدیم شد.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ شاعران گروه کنگره بین المللی بانوان عاشورایی چهارپارهای را به راوی، نویسنده و نقش آفرینان رمان ارزشمند «دا» در آستانه هفته دفاع مقدس تقدیم کردند.
هشت سال از کنارمان رد شد
سایهی مهربان و آرامت
سنگر پشت جبهه محکم ماند
با طنین مقدس نامت
مادر از دستهای خسته تو
دخترت بی گمان خبر دارد
جانمازی برایمان بفرست.
چون دعاهای تو اثر دارد
*نغمه مستشار نظامی
هشت سالی کنارثانیهها
رو به قبله خدا خدا کردی
زیر پایت بهشت بود و خودت
رو به گلزار کربلا کردی
هشت سال سپیدنافله خوان
فکر فرهاد بودی و شیرین
بوی عطر نماز چشمانت میپراکند در دلت آمین
وقت رفتن نگاه تو افتاد
به دل بیقرار دستانم
یاد آن داستان آب و ادب
کرد قلب تورا پریشانم
برق زد چشم تو به من گفتی
شاه داماد، شاخ شمشادم
شرط عباس بودنت این بود
عارف عاشقی و دلشادم
* سیدمحمدرضالاهیجی
مادرمای تجسم لبخند!
مستم از عطر پاک دامانت
خنده هایت طلوع زیبایی ستای فدای صدای لرزانت
ساده همچون زلالی آبی
بین دستت صداقت عشق است
جانمازی برایمان بفرست
واژه هایت نجابت عشق است
عطر نابی زتربت مولا
بین سجاده ات نمایان است
نغمهی پاک یارب ات در شب
جلوهای از شکوه انسان است
روز پرواز عشق یادت هست؟
روز معراج سرخ بابا را مینویسم به رنگ دلتنگی
قصههای مصیبت «دا» را
بوی نعش و جنازه و باروت
کوچهها مسلخ عزیزان بود
ابر وحشت عجیب میبارید
هر طرف کودکی پریشان بود
در میان هجوم بد مستان
دیدهای کشتهی برادر را
جوی خون در معابر و کوچه
یاد کردی "حسین ع" بی سر را
توی گوشم همیشه میخواندی
صبر زینب نماد ایمان بود
لحظهی ذکر واژهی "زینب"
چشمهایت به رنگ باران بود
شعرهایم دخیل چشمانت
واژه هایت تجلی امید
در نمازت مرا دعا کن بارای نگاهت تجسم خورشید!
* مجتبی باقی
مرده شو خانه بود و از همه سو
ابرهای جنازه میبارید
دختر نوجوان گورستان
توی غسّالخانه میخوابید
درتب سرخ عاشقی میسوخت
بوی نعش و جنون و خون قاطی
زخم هارا کنار هم میدوخت
مثل یک چرخ تیز خیاطی
در تب تند یک دگردیسی
یک شبه مرد شد، دلاور شد
کفْن و دفْن پدر نخشکیده
وارث هجرت برادر شد
باور واقعه عجب سخت است
به تو سوگند و آن دقایق سرخ
چاک چاک دلت پر از زخم است
دست هایت پر از شقایق سرخ
دفتر عمرمان ورق خورده
زنده کن در نگاهمان «دا» را
ذهن تقویمها چه خواهد خواند
صبح فردا ترانهی مارا
* عطار رضایی
در دلم خاطرات زخمی را
یک به یک بند میزنی مادر
با غمی که نشسته روی دلت
باز لبخند میزنی مادر
مثل هر بار اشکهایت را
میکنی از نگاه من پنهان
دم در ایستاده ای، بی حرف
با گل و آب و چفیه و قرآن
دلم از بودن شما قرص است
اگر از خانه میروم ناچار
توشهی راه من دعای شماست
با همین توشه میروم ... هر بار
*طاهره تختی
آسمان دلش پر از خون بود، ابر خمپاره سخت میبارید
چشم خود را به هر طرف میدوخت
دخترک یک جنازه را میدید
گاه در پشت جبهه میجنگید
گاه بر زخمهای شان مرهم
غسل میداد بانوان را گاه
غرق در خونِ خنجرِ ماتم
شیرزن روز سختش آن دم بود
که پدر را شهید آوردند
کفنش را که بست بوسیدش
جان او را فرشتهها بردند
بعد بابا برادرش هم رفت
زینبانه صبور بود و صبور
آن همه درد و رنج بی پایان
هیچ او را نکرد از حق دور
باور درد تو چه دشوار است
غرق خون خاطرات تان بانو
«دا» فقط نقطهای ست از صبرت. میزنم پیش پای تو زانو