امان از این تجربههای مکرر دلتنگی! این بار که بیایی دلم هزار تکه است برای هزار بغض نشکسته, هزار حرف نگفته, هزار فریاد فرو خورده, هزار شعر نگفته, هزار راه نرفته…
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو یادداشت دانشجویی*، سلام به شهدای گمنامی که چند سالی است مهمان ما شدهاند و با خود بوی کربلا را آوردهاند…
گمنام آشنا سلام! باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من! هراز چندگاهی تلنگری میشوی به خواب عقربههای ساعت روزمرگیهایم تا فراموش نکنم خیبر و سکوت هور را، زخمهای دهان باز کرده جزیره مجنون و اسارت فرزندانش را و غروب سرخ طلاییه را.
تو میآیی مثل همیشه. گمنام! ومن چه ساده دل میبندم مثل قبل. دوباره میروی از پس یک تشییع کوتاه نیم روزی و من باز هم دل برمیدارم و سلامهایم را بدوش میکشم و میروم به سمت فردا به آن نمیدانم کجا و کجا…، اما دل خوشم به آمدنی دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد.
امان از این تجربههای مکرر دلتنگی! این بار که بیایی دلم هزار تکه است برای هزار بغض نشکسته، هزار حرف نگفته، هزار فریاد فرو خورده، هزار شعر نگفته، هزار راه نرفته… شیون شعرم به زاری زخمهایم نمیرسد، اما دلم خوش است که تو میدانی چقدر زخمهایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و برخواستم، چقدر دردهای ناگفتهام را روی هم ریختم تا ناله زدم: قربان درد دلت بیبی زهرا!
گمنام آشنا! در این روزهای کجخلق و دل واپس چقدر لازم است بیایی حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک و دعوای تکراری خودیها برسر نقطه چینهای بیانتها! چقدر لازم است بیایی و دوباره دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها.
شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم میکشیم همهمه فرشتهها گم شده است. تشنگی شهر جگرم را میسوزاند و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدمهای عقل منهای درد، آدمهای عافیتطلب، آدمهای عشق به علاوه پول آدمهای دنیاطلب، آدمهایی که از گذشته خود پیشمان شدهاند و خانواده شهدای مدافع حرم را مذمت میکنند. بیا و ببین آدمهایی که در بزرگراههای شکمهایشان گم شدهاند!
بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش! به یاد عطر مردابهای مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو چه خوب شد که میآیی تا دیگر نذر زیارت عاشورایم کنار مزار نداشتهات محال نباشد.
آشناترین گمنام! همین که هر از چندگاهی دستهایم به نوازش گوشهای از پرچم تابوت تو تبرک شود، همین که نگاه سوختهام بدرقه پیکر خاکی و خستهات باشد بس است برای دل خوشی من و این دل ویرانه… باز هم محرم و بوی خاک و باروت سنگرهای سوخته با هم میآیند که قلبم بیقرار به سینه میزند. میآیی وباز هم دل حسینیه، نفس نوحه، طپش سینهزنی…. گمنام آشنا سلام! سلام من پراست از شهامت پاسداری از حرمت خون شهیدان وبه گمنامی تو که میرسد جان میگیرد و قد راست میکند تا ریزگردهای فرصتطلب زیر پرچم تو قد نکشند.
سلام من دلنوشتهایست که پر میکشد به معراج الشهدا تا قربانی شود پیش قدمهایت. سلام من اگر قابل باشد زودتر از دستهای بیتابم روی شانههایت مینشیند تا گرد وخاک غربت دیر سالیها را بتکاند از پهنای شانههای خسته و از جنگ برگشتهات. سلام من کبوتری است که زودتر از نویسندهاش به استقبال قهرمانهای بینشان میرود.
برای همیشه خط میکشم روی خداحافظیهایم. من شاعر هزار سلام سر بریده ام. سلامای غم خجسته! این سلام هرگز نمیمیرد!
بهداروند دبیرقرارگاه شهید زینالدین ناحیه بسیج دانشجویی استان قم
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.