آرزویم این بود که دستشان را به طرفم بگیرند و به من بگویند خوش آمدی و من هم دستم را به آنان بسپارم و همراهم شوند و از تمام هیاهوها و بی راههها در امان بمانم، ولی حیف و هزاران افسوس ...
به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، با شروع اردوهای راهیان نور مسابقه ره آورد سرزمین نور برگزار میشود و دانشجویان دلنوشتهها و خاطرات سفر خود را مینویسند. دانشجویان پیام نور استان که امسال از این سفر معنوی جا مانده اند دلنوشته خود را پیش از سفر نگاشته اند. بسم رب الشهداء والصدیقین
هر که دارد هوس کرببلا بسم ال...
متن بنر نصب شده در دانشگاه بود جهت ثبت نام راهیان نور. همه چیز از اینجا شروع شد. چشمانم خیره شد و پاهایم سست شد، یعنی شهدا امکانش هست مرا هم دعوت کنید.
آرزوی چند سالم بود که به راهیان نور بروم هنوز قسمتم نشده ان شاءال... به لطف شهداء امسال روزی من شود
رفتم ثبت نام کردم و کلی ذوق و شوق به هر کسی رسیدم گفتم قراره بروم راهیان نور آن هم با چه ذوقی. نمیدانم چه شوری در دلم پیدا شد. زیاد شنیده بودم که شهدا خودشان دعوتت میکنند و برایت بهترین همسفر دنیا میشوند و مهمان نوازی میکنند، ولی شنیدن کی بود مانند دیدن. بعد ثبت نام حس عجیبی داشتم. حس سبکبالی، شنیده بودم که مناطق جنوب فقط بیابان است. اما بد جوری آتیشت میزند. شنیده بودم قسمت هر کسی آنجا نمیشود، ولی وقتی پا به آن سرزمین بگذاری و سرت را روی شانههای خاک بگذاری، چشمانت کهتر شد سرِ دعوت شهدا را میفهمی. تشنه دانستن دعوت شهدا بودم. میگفتند شهدا به استقبالت میآیند. خیلی لحظه شماری میکردم و بیقرار بودم و منتظر درک این لحظهها ... واقعا حضور شهدا را از اعماق وجودم میخواستم لمس کنم. آرزویم این بود که دستشان را به طرفم بگیرند و به من بگویند خوش آمدی و من هم دستم را به آنان بسپارم و همراهم شوند و از تمام هیاهوها و بی راههها در امان بمانم. ولی حیف و هزاران افسوس رویاهایم، چون آرزویی دست نیافتنی امسال هم در دلم ماند. دیگر دلم طاقت این درد بزرگ را ندارد کارت دعوتم صادر نشد با دلی پر از اندوه و حسرت جا مانده ام بیقرارم نمیدانم چرا؟! دلم گرفته بیشتر از آنچه که فکرش را بکنی دلم گرفته دلتنگم. هوای دلم اصلا خوب نیست. خسته ام، خسته از جا ماندگی. در دلم غمی سنگینتر از جاماندگی ام احساس میکنم. دلم از دست کسانی که در اعزام سهل انگاری کردند پر است. پول را بهانه کردند و دیدار با شهدا از اولویت برنامه هایشان حذف شد؛ و غافل از این که شما جانتان را فدایشان کردید؛ و امروز امنیت و آسایش و جایگاهشان به خاطر خون شهداست، قربانی مصلحت اندیشی و محافظه کاری شده اند. ولی شما بدانید تا آخرین قطره خونمان پای انقلاب و اهدافتان ایستاده ایم. دلم کنجی میخواهد مثل شلمچه، فکه، طلائیه. در آن حوالیها زار زار گریه کنم. در حسرت دیدار فکه جامانده ام. هر که از فکه میامد از عطش و لبهای خشکیده از فرط عطش میگفت:. سه روز حصر نه آب مانده بود و نه غذا. قتلگاه، آوینی، رمل. چه بگویم از شنیده هایم. تشنه دیدار اروند بودم که دلم را به آن بسپارم و با خود ببرد و به شهدای غواص بسپارد. خواستم به اروند بگویم ک. سلامم را به قاسم تازیکه برساند و او سلامم را به امام زمان برساند. او که شب عملیات سر طناب را به امام زمان عج میسپارد. بیش از پیش شرمنده امام زمان شدم که دعوت نشدم. بیش از پیش دلتنگ هویزه ام. میدانم که متعلق به شهید علم الهدی و یارانش میباشد. او هم مثل من دانشجو بود، اما او کجا و من کجا؟ شاید دلیل بیقرای ام جاماندن از دو کوهه باشد. شنیدم که صدای پای حاج همت را آنجا میتوانی بشنوی! نمیدانم بیقراری هایم زیاد است و همه شنیده ها، چون گنجشکی در سرم پرواز میکنند. فقط بدانید که خوب میدانم که میدانید دلم نمیتواند درد دوری شما را تحمل کند. مرا به آرزویم برسانید و نام مرا هم بنویسید. من جا مانده ام. آیا جای خالی ندارید برای من؟ نام مرا هم بنویسید. بنویسید که من هم آماده اعزامم. پس چشم به راه، دعوت شما میمانم. بخوانید نامم را به سرزمین عشق، به سرزمین نور؛ که تشنه دیدارتان هستم .. دلتنگتان هستم. به حق مادرتان قسمتان میدهم که بزودی زود مرا هم بخوانید منتظر دعوتتان هستم.