در سالهای انقلاب، دانشگاه صنعتی شریف دانشگاه جوانی بود که لقب شاه را یدک میکشید؛ اما نه تنها از فعالیتهای انقلاب دور نبود که یکی از کانونهای دانشگاهی جدی در مبارزه با رژیم بود.
به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، در سالهای انقلاب، دانشگاه صنعتی شریف دانشگاه جوانی بود که لقب شاه را یدک میکشید. اما نه تنها از فعالیتهای انقلاب دور نبود که یکی از کانونهای دانشگاهی جدی در مبارزه با رژیم بود. جدا از سازمان مجاهدین که پایگاه جدی در دانشگاه داشت، انجمنهای اسلامی و تشکلهای صنفی دانشگاه هم در مبارزه با پهلوی چیزی کم نگذاشتند و حتی بعد از انقلاب، نام دانشگاه با نظر استاد و دانشجو نام یکی از مبارزان جدی انقلاب شد که سازمان مجاهدین هم دشمنش شده بود.
منوچهر راد، استاد فقید دانشکده مهندسی مکانیک از حال و هوای آن سالهای دانشگاه روایت کوتاهی نقل کرده است.
وی با اشاره به روزهای قبل از انقلاب گفت: قبل از انقلاب، استادان در وزارت علوم دست به تحصن زدند. حدود ۷ تا ۸ روز تحصن طول کشید. روز آخر تحصن، عدهای از متحصنین روی پشت بام رفتند و آنجا شلوغ شد و استادان شروع به شعار دادن بر ضد شاه کردند. با واکنش سربازها رو به رو شدیم و سربازها شروع به تیراندازی کردند. خوشبختانه کسی آسیب ندید. ساعت پنج همان روز از وزارت علوم تلفنی تماس گرفتند و گفتند یک نفر از استادان را با تیر زده اند (شهید استاد نجات اللهی). شب آن روز، برخورد بدی با همة افراد حاضر از جمله دکتر صالحی کردند و ایشان را کتک زدند و عدهای را دستگیر کردند.
منوچهر راد ادامه داد: در زمان تحصیل در دانشگاه سنخوزه با دکتر چمران آشنا شدم. من و ایشان از فعالان انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا بودیم. بعدا ایشان و چند نفر دیگر که من هم جزء آنها بودم همراه آقای یزدی و دیگران یک انجمن اسلامی در آمریکا درست کردیم و فعالیتهای نسبتاً زیادی شد، کارهای سیاسی و تظاهرات هم انجام شد.
وی افزود: یک بار شاه به لس آنجلس آمد، عدهای از جمله دکتر چمران و همراهانشان به آنجا رفتند. درگیری و کتک کاری رخ داد و ایشان زخمی شد. شاید صادقترین و معتقدترین فردی که در عمرم سراغ دارم و دیده ام، شهید چمران بود. آن زمان به کلیساها میرفت و راجع به اسلام و قیام امام حسین (ع) و شیعه سخنرانی میکرد.
این استاد فقید اظهار داشت: بعد از کارشناسی ارشد، به دعوت دکتر مجتهدی برای کار در دانشگاه آریامهر آن زمان به ایران آمدم. ایشان دنبال درجة دکتری بود؛ ولی در هر صورت، بعد از مدتی به ما نوشت میتوانی به دانشگاه بیایی. ما میترسیدیم و با ترس و لرز به دانشگاه آمدیم؛ مصاحبهای با ما کردند و گفتند باید بروی فلان جا، آنها تأیید نهایی را بدهند. البته اسم ساواک را نگفتند. در حالی که باید تأیید ساواک می شدیم. گفتند فلان روزبه فلان ساختمان بروید. من در ۱۸ سالگی، تقریباً بعد از ۲۸ مرداد، یک روزی در یک کوچه نزدیک خانه مان با ذغال نوشته بودم، زنده باد مصدق و آن روز فهمیدم که این هم در پرونده من توسط ساواک ثبت شده است.
وی ادامه داد: سرانجام در ساواک ضمانت دادم که در آینده در جبهه ملی و نهضت آزادی فعالیت نداشته باشم و در دانشگاه مشغول به کار شدم.