به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، «عبدالله گنجی» در یادداشت روزنامه «جوان» نوشت:
شاید نسلهای متأخر انقلاب اسلامی ندانند که چرا حضرت امام فتح لانه جاسوسی را «انقلاب دوم» خواندند. تصرف یک ساختمان با دیواری به ارتفاع یک و نیم متر، از نظر فیزیکی هنری نبود که اگر بود سال ۱۳۹۰ نیز برای سفارت انگلیس تکرار شد، اما تاریخساز نشد. آنچه باعث گردید امام با صراحت از اقدام دانشجویان حمایت کند، اسنادی بود که در فردای تصرف سفارت بهدست آمد و ماهیت عدهای از کسانی که آن روز کنارش بودند، اما در تابستان و پاییز ۱۳۵۷ بهعنوان آلترناتیو در آستین امریکا جاسازی شده بودند را روشن ساخت. تلخی ذائقه امام از آن اسناد به صورتی بود که تا پایان عمر حملات خود به نهضت آزادی را قطع نکردند. تندی ادبیات امام نسبت به این جریان نه یک بار و در یک نامه که به صورت مکرر در تاریخ ثبت و ماندگار است که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.
علی مطهری به نامه امام به محتشمیپور (وزیر کشور وقت) – و پس از او مطرودین امام - و همچنین نامه ۶/۱/۱۳۶۸ امام به آیتالله منتظری تردید کردند و برای این ابهامسازی ادله متقنی نیز ارائه نکردند. قطعاً عصاره ذهنی وی به سابقه تردید در این نامه از سوی مرحوم دکتر یزدی و مهندس بازرگان برمیگردد. حرف آنان این بود که بعید میدانیم امام درباره ما چنین ادبیاتی را استخدام کرده باشد. محتوای نامه خصوصاً عباراتی مانند «نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی ایران به امریکاست»، «منافقین فرزندان عزیز مهندس بازرگان» یا «نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت هیچ امری اعم از اجرایی، قانونگذاری و قضائی را ندارد و باید با قاطعیت با آنان برخورد شود و نباید رسمیت داشته باشند»، این جماعت را به تعجب واداشته بود. اما به جای اینکه از خود بپرسند چرا باید امام به این نتایج رسیده باشد، درصدد پاککردن صورت مسئله و اصل نامه برآمدند که کارشناسان خط دادگستری در تطبیق آن نامه با دستخط امام صحت آن را تأیید کردند.
اخیراً نیز رسانههای اصلاحات از قول موسوی تبریزی نوشتند که نامه را مرحوم سید احمد نوشته و به امضای امام رسیده بود. فرضاً اگر این ادعا را حمل بر صحت کنیم، باز حضرت امام شخصاً پاسخگو است. در عرف حقوقی ایران آنکه نامه را امضا میکند، پاسخگو و مسئول آن است و نامه وی شناخته میشود و به نام وی در تاریخ میماند و اگر دهها مشاور هم در کنارش باشند، تاریخ یادی از آنان نکرده و نمیکند. در این میان نکتهای نباید فراموش شود؛ از زمانی که چپهای انقلابی اصلاحطلب شدند، درصدد بازخوانی و درک مجدد از مهندس بازرگان برآمدند و او را اصلاحطلب یافتند و احساس قرابتشان گل کرد. تراژدی عجیبی شد که خط امام- خط بازرگان چطور با هم جمع یا جابهجا شدند؟
در همین دهه فجر چهلم انقلاب سری به سخنان اشخاص و رسانههای اصلاحطلب بزنید، یکصدم آنچه درباره بازرگان گفتند و نوشتند و تیتر و عکس کردند، برای امام نکردند و کمکم با فریاد بلند میگویند که بازرگان اصلاحطلب بود و امام انقلابی و راه بازرگان درست بود. او مشروطهخواه بود که میگفت: شاه سلطنت کند نه حکومت و ما هم دیروز و امروز همین را میخواستیم؛ لذا افسوس تقابل دیروز خود با بازرگان را میخورند و با گردن کج او را جایگزین امام میپسندند تا عمق اصلاحطلبی را در تاریخ بیابند.
اما آنچه مدنظر نگارنده در این وجیزه است، اثبات حقانیت آن نامه از جهت انتساب به امام است که شاید امثال مطهری از این منظر به آن نیندیشیده باشند. گیریم کارشناسان خط امام به مسئله انطباق وارد نشده بودند و گیریم امثال موسوی تبریزی هم صرفاً امضای امام را معتبر بداند و گیریم اعضای نهضت آزادی محتوای نامه را منطبق با نگاه امام به خود ندانند و خالق آن را سید احمد خمینی یا دیگری بدانند و گیریم مرجع رسمی این امر که مؤسسه نشر آثار امام است نیز با صراحت ابهامآفرینی مطهری را رد نکرده باشد، آیا حجت و سندی وجود دارد که قطعیت انتساب آن محتوا به امام را ثابت کند؟
برای درک این موضوع باید به «قرائن» محتوایی امام رجوع شود. آیا حضرت امام ادبیاتی مشابه نامه مذکور در خصوص این تشکل و نسل آن روزش را دارد؟ اگر دارد کسی در انتساب آن به امام تردید کرده است؟ قطعاً وجود دارد و هیچکس هم تردید نکرده است پس باید دید آیا امام صرفاً در این نامه با شدت و حدت با آنان برخورد کرده است یا درجای دیگری نیز چنان گفته است؟ در برخورد عتابآلود امام به صورت شفاهی و کتبی با این جماعت استناد متعددی وجود دارد. از صحبت و عتاب حضوری امام به مهندس بازرگان که «پاشو برو دنبال کارت، شما چکارهاید که خبرگان منحل کنید» تا مکتوباتی که بسیار دردمندانه است.
امام سه ماه قبل از رحلت تندترین حملات را به این جماعت دارد و چرا اصلاحطلبان امروز و خط امامیهای دیروز حاضر نیستند در اینباره سخن بگویند؟ اما حاضرند به این جماعت تریبون بدهند و آنان بگویند: «انقلاب از مسیر خود خارج شد». حضرت امام در طول ۱۰ سال حیات پس از انقلاب ۱۱ بار از واژه «لیبرالها» استفاده میکنند که در هر ۱۱ بار آن منظور اعضای نهضت آزادی و همسویان است و جالب این اینکه چهار بار واژه لیبرالها را با منافقین با هم بهکار میبرد.
برای مثال، در پیام ۲/۱/۶۸ خود به مهاجرین جنگ تحمیلی با اشاره غیر مستقیم به نفوذ نهضت آزادی در بیت قائممقام رهبری مینویسد: «ما باید دشمن سرسخت کسانی باشیم که پروندههای همکاری آنان با امریکا از لانه جاسوسی بیرون آمد. کسانی که از منافقین و لیبرالها دفاع میکنند پیش ملت عزیز و شهید داده ما راهی ندارند.» در ۰۳/۱۲/۶۷ با خطاب غیرمستقیم به آیتالله منتظری آنها (کسانی که نامه امام به محتشمیپور درباره آنان است) را «لیبرال خودفروخته» خطاب میکند، در حالی که این کلمه با این عتاب در نامه به محتشمیپور وجود ندارد: «نباید برای رضایت چند لیبرال خود فروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیدهها به گونهای غلط عمل کنیم که حزبالله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی از مواضع اصولیاش عدول میکند.» اگرچه این مطالبه امام امروز بخشی از نخبگان تجدیدنظرطلب را هم شامل میشود، اما مجال پرداخت به آن در اینجا نیست.
امام در پیام ۳/۱۲/۶۷ با ادبیاتی تندتر از نامه به محتشمیپور درباره اعضای نهضت آزادی مینویسد: «من امروز بعد از ۱۰ سال از پیروزی انقلاب اسلامی همچون گذشته اعتراف میکنم که بعض تصمیمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهم کشور به گروهی که عقیده خالص و واقعی به اسلام ناب محمدی نداشتهاند، اشتباهی بوده است که تلخی آن بهراحتی از میان نمیرود. گرچه در آن موقع هم من شخصاً مایل به روی کارآمدن آنان نبودم، ولی با صلاحدید و تأیید دوستان قبول نمودم و الان هم سخت معتقدم که آنان به چیزی کمتر از انحراف انقلاب از تمامی اصولش و حرکت بهسوی امریکای جهانخوار قناعت نمیکنند. درحالی که در کارهای دیگر نیز جز حرف و ادعا هنری ندارند. امروز هیچ تأسفی نمیخوریم که آنان در کنار ما نیستند چراکه از اول هم نبودند. انقلاب به هیچ گروهی بدهکاری ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهای فراوان خود را به گروهها و لیبرالها میخوریم.»
بعید است جناب مطهری که لابد امام با صلاحدید مرحوم پدرش ترکیب دولت موقت را قبول کردهاند بگوید عبارت «سخت معتقدم که آنان به چیزی کمتر از انحراف انقلاب از تمامی اصولش و حرکت بهسوی امریکای جهانخوار قناعت نمیکنند» از امام نیست. حال سوال این است که چرا این عبارات را از امام میدانیم، ولی آن نامه را نمیدانیم؟ وقتی تفاوتی وجود ندارند ابهامسازی ناشیانه برای چیست؟ وقتی امام در پیام به مهاجرین و پیام به روحانیت چندین بار واژه لیبرالها را به کار میبرند چرا اگر در نامه ۶ /۱/ ۶۸ همین عبارت را دیدیم، تعجب میکنیم؟ آیا این قرائن درستی و صحت آن دو نامه نیست؟
نظر اصلاحطلبانی که امروز مرحوم بازرگان اصلاحطلب را به امام انقلابی ترجیح میدهند و در تبیین امام خجالت میکشند و بازرگان را در صدر اقدامات تبیینی و رسانه خود دارند، در این باره چیست؟ نمیپرسند چرا امام لیبرالها و منافقین را یکجا و یکجور میدید؟ و نمیخواهند تصریح کنند منظور امام از لیبرالها کیست؟
البته این بدان معنا نیست که نگارنده مزایای شخصیتی و اخلاقی و مسلمانی مهندس بازرگان را نداند، اما بحث سر این است که مدعیان امام نمیتوانند در عرصه سیاست و حکومت هر دو را جمع کنند. بازرگان خود صادقانه تفاوت ۱۸۰ درجهای خود با امام را توصیف میکند: «امام ایران را برای اسلام میخواهد و من اسلام را برای ایران.» تفاوت این است که اسلام برای بازرگان در این عبارت ابزار است، اما امام ایران را کرسی و زایشگاه سیاست دینی میداند و جامعیت اسلام را باور دارد و از التقاطگریزان است و نگاه ابزاری به دین ندارد.