آن استعداد حقیقی که میتواند کاری از پیش ببرد یا مشکلی را حل کند یا افقی رانشان دهد یا... نه در چنان سیستم مدرنیزهای جایی خواهد داشت و نه در چنین «استعدادیابی» هایی.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، با آغاز پخش برنامه عصر جدید در فضای نخبگان گفتگویی پیرامون «عصر جدید» و زمینههای بروز و ظهور چنین برنامههایی شکل گرفت که همچنان ادامه دارد. یادداشتهایی از اهالی فرهنگ و ارتباطات پیرامون این برنامه منتشر شده است که از نظر خواهید گذراند و امید است گفتگوهایی از این دست، کماکان ادامه یابد.
محمد علیبیگی دبیر گروه اندیشه/
صنعت استعدادیابی و قربانیان آن
۱. چهوقت نیاز به مسابقههای استعدادیابی پیدا میکنیم؟ وقتی قفس آهنین مدرنیته (بهتعبیر ماکس وبر) و فرآیندهای آموزشی و تحصیلی مدرن، جایی به امور خارج از «چارچوب متصلب مدرنیته» نمیدهند و فهم سامانبخشیدن به سایر شئون حیاتی انسان را ندارند. در این وضع است که به جایی خارج از سازوکارهای رسمی نیاز است تا امیدها ناامید نشود همچنانکه به بلیتهای بختآزمایی نیاز است تا کورسویی از امید در کار باشد. اما این امید تا چه حد جدی و حقیقی است امید و هیجان و استعدادی که در این برنامههاست، چه چیزی را تحکیم خواهد کرد؟
۲. کدام استعدادها هستند که توان طرح خود را دارند؟ آیا استعدادهایی که وضع و افقی غیر از مدرنیته را دنبال میکنند و با چارچوبهای تنگ آموزشی مدرن کنار نمیآیند؟
نه. شرکتکنندگان باید بتوانند در وقتی محدود، عموم مخاطبان را سرگرم کنند و موجب کسالت (حتی چند دقیقه) نباشند. اما این مقدار از سرگرمیسازی کافی نیست و هر کسی از سرگرمیسازان، شایستگی برنده شدن ندارد و باید رقابتی در کار باشد تا این صنعت سرگرمی، از هر حرارت ممکنی استفاده کرده باشد.
ادعای «استعدادیابی» برای چنین صنعتی، زیاده «بزرگ و نامربوط» است. سرگرمیسازان، ابزار دست «صنعت سرگرمیسازی»ای هستند که بر زمینه فشارها و ناخواستنیهای مدرنیته (یا شبهمدرنیته)، بر درک عمومی و اجمالی از «قفس آهنین» استوار شده است. عموم هم خواهناخواه برای فرار از «فشار روزمرگی» در عالمی که ناگزیر «در حال توسعه» است، برای گریز از «کسالتها» و «ملالتها»ی ملازم با فرآیندهای توسعه، بهدنبال سرگرمی میروند؛ تا شاید چیزی ببینند که از «boring» و «boredom» دائمی، قدری خلاص شوند.
۳. «ترحم به آن مستعدان» و «دلسوزی برای آنان» و «خارج از قانون و معیار داوری کردن»، از لوازم چنین برنامهای خواهد بود. چرا؟ چون عموم با اینها «سرگرم» میشوند و میتوانند به خارج از سازوکارهای رسمی مدرن، امیدوار باشند و اگر نه، چطور عیوب و فشارهای مدرنیته و مدرنیزاسیون را تحمل کنند؟ آیا بر مدرنیته و مدرنیزاسیون نخواهند شورید؟ آیا به ذبح استعدادهای ریز و درشت در «قفس آهنین» معترض نخواهند شد؟ آیا در آن صورت «وضع موجود» به خطر نخواهد افتاد؟
۴. سلبریتیهایند که میتوانند داورانی شایسته برای «عامهپسندی» باشند. سلبریتیها عامهپسندند و عامهپسندی و مزاعم همگانی را خوب دریافتهاند. سلبریتیها نمادهای گریز از ملال مدرنیزاسیون و گریزاندن خلایق از تأمل و تفکر در «چرایی این ملال» هستند. اشکال کردن به «متخصص نبودن» سلبریتیها، اشکال بجایی نیست. برای چنین صنعتی و برای چنان غرضی، باید داوران، «هرچه سلبریتی تر» و «با مزاعم همگانی آشناتر» و «در مزاعم همگانی مضمحلتر و محلولتر» باشند. منطق برنامههای الگو (نه برنامههای رونویسی شده) چنین اقتضا میکند.
۵. آنچه ما را رهایی و نجات تواند بخشید، جایی در چنین برنامهای نخواهد داشت. در چند دقیقهای که هر شرکتکننده در این برنامه فرصت دارد تا خود را عرضه کند، هیچ مطلب مهم، اساسی و روشنگر، طرح تواند شد؟ آیا این برنامه ما را به سمت افقی دیگر و به سوی حل چیزی سوق خواهد داد یا «استعداد سرگرمکنندگی افراد» را بهکار خواهد گرفت تا ما راهرچه بیشتر نسبت به قفس آهنین و قربانیان آن، خودمان و دیگران، بیحس کند؟ از آن «صدها استعداد شرکتکننده» هیچکدام از آن «قفس مدرن و معقول و سفت و سخت»، نجات نخواهد یافت. نه بازندگان و نه حتی برندگان. در این میان آن استعداد حقیقی که میتواند کاری از پیش ببرد یا مشکلی را حل کند یا افقی رانشان دهد یا... نه در چنان سیستم مدرنیزهای جایی خواهد داشت و نه در چنین «استعدادیابی» هایی.
داوود طالقانیدانشجوی فرهنگ و ارتباطات/
نقادیِ نقدِ عصرِ جدید
هفت روزنامه موسوم به اصلاحطلب در یکروز، با مضامینی یکسان به تمجیدی بیسابقه از یک برنامه تولیدشده در سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پرداختند. هر مخاطب عاقلی میتوانست درک کند که این تشویقها و کفزدنها برای برنامهای تقلیدی که دچار نقصهای فنی اساسی است، بیغرض نیست. هدف و رسالت نوشته شدن این یادداشتهای مجیزگویانه از برنامه عصر جدید، در خود آن متون هم قابل رویت بود. تمام آن یادداشتها حاوی یک «اما» بودند. عصر جدید برنامه خوبی است، «اما» .... عصر جدید بهترین برنامه صدا و سیماست، «اما» .... عصر جدید مناسبترین برنامهای است که میتوان در تلویزیون مشاهده کرد، «اما» .... تمام «اماها» و «ولیها» در این یادداشتها به یک شخص بازمیگشت: «سید بشیر حسینی». آنچه مایه ناراحتی کنترلناشدنی و بروز نکردنی روزنامههای مذکور شده، حضور شخصی است با گرایش مذهبی که از نظر سیاسی، با آنان همراه و همدل نیست، بلکه از منتقدان آنان نیز شمرده میشود و از همه نابخشودنیتر، سابقه تحصیل و تدریس در دانشگاه امام صادق (ع) را هم دارد. پس این رسانههای مکتوب و دیجیتال، از حربه قدیمی «الاکلنگ» استفاده کردند. یک طرف الاکلنگ را بالا میبری تا طرف دیگرش پایین بیاید. فقط با ستایشی بیسابقه و اغراق است که میتوان به نقد معطوف به تغییر پرداخت؛ کاری که این رسانهها به خوبی در آن استاد شدهاند. اما هر محصل و طلبه و دانشآموخته و استاد دانش ارتباطات و مطالعات رسانه میداند که فقط نقدهایی ایدئولوژیک است که شخص را هدف میگیرند تا با او یا گروههای سیاسی و اجتماعیای که به آن تعلق دارد، تسویهحساب شخصی و سیاسی کنند. یادداشتهای مجیزگویانه و انتقادی این روزنامهها هم نه علمی است و نه اخلاقی.
نقد فرهنگی، ابزاری است انتقادی که مواد خود را از متن، محتوا و مضمون رسانه دریافت میکند. حتی برای نشاندادن پروژه سیاسی و غیراخلاقی این گروه، میتوان به نحوه تدوین برنامه عصر جدید نیز اشاره کرد. در مونتاژهای تصویری و تدوین برنامه، بهعمد، ایماژ خاصی از دکتر حسینی ارائه میشود تا او را در نگاه مخاطب تلویزیونی بهگونهای خاص بازنمایی کند.
نحوه پرداخت به استعداد، صنعت سرگرمی، چگونگی تقلید و کپیبرداری از نمونههای غربی، نتایج پیشبینی شده و پیشبینی نشده برای برندگان این مسابقه و... میتواند مثالهای مرسومی برای پرداخت به عصر جدید باشد. برای مثال میتوان به این تناقض اشاره کرد که در رسانه ملی که نشان دادن آلات موسیقی ممنوع است، یکی از شرکتکنندگان عصر جدید با دسته بیل، تار میزند! یا اینکه سازندگان و حامیان این برنامه در سازمان صدا و سیما -که خود منتقد هر نوع غربی و مصرفیشدن رسانه هستند- چه طور حاضر شدهاند به یکی از غربیترین و مصرفیترین برنامههای تلویزیونی یعنی «استعدادیابی» تن بدهند؛ نقد فرهنگی به این قسم مسائل میپردازد. اما نقد شخصیت، علاوهبر سویههای غیرعلمی و غیراخلاقیاش، تقلیل نقد نیز هست. چه پرواضح است که هرطور نقدی بر برنامه عصر جدید، مقبول نیست و با توجه به نظریه مهم و مشهور «مالکیت رسانهها» باید صاحبان و اهداف رسانههایی را که به این برنامه میپردازند، شناخت و هدفشان را مورد مناقشه قرار داد. هرچند نهضت سواد رسانهای که دکتر حسینی نیز پیشقراول آن است، میتواند آنتیتز قدرتمندی در برابر جریانهایی باشد که فقط دغدغه ناحقیقت دارند. فقط با قرقشکنی و کوبیدن بر طبل رسوایی نقدهایی از جنس ایدئولوژیک است که میتوان میدان را برای ارائه نقدهای درست علمی -که متکی بر مفاهیم و نظریات دانش ارتباطات هستند- باز کرد. از این حیث، عصر جدید نهتنها عصر جدید تلویزیون ایران است، بلکه میتواند محرک و کاتالیزور خوبی برای عصر جدید دانش ارتباطات در ایران نیز باشد تا دانشجویان و اساتید این رشته نیز دانش و بینش خود را در برابر نقد آن محک بزنند. با خوانش این نقدهای علمی است که سره از ناسره تشخیص داده شده و نقدهای مغرضانه، کینهجویانه و جنگطلبانه آشکار خواهد شد. اما دعوای ما بر سر شخص نیست. درکی که من از نقد فرهنگی دارم، به سوی شخص خاص یا یک دیدگاه شخصی نیست، چون نه اخلاقی است و نه علمی. باید توجه داشت که هر نقدی به هر برنامه تلویزیونی، الزاما ماهیتی نخبهگرایانه دارد، و این امر نه رفعشدنی است و نه رفعش به صلاح است. تلویزیون، رسانه همگانی است، ولی نقد، ابزار روشنفکری. از اینرو نه رسالت روشنفکری را باید به فراموشی سپرد و نه میتوان از عموم افراد توقع «نقادی فرهنگی» داشت. عصر جدید و برنامههای از ایندست -که در صدا و سیما رونق پیدا کردهاند- مصداق بینقص فرهنگ لیبرالی و مصرفی هستند. پرداختن به آن برنامهها از این وجههنظر، موجب آشکارتر شدن این فرهنگ و زوایای پنهان آن خواهد بود، از اینرو موافقان و مخالفان، هر دو گروه در یک جبهه قرار دارند و سرباز حقیقت محسوب میشوند.
محمدجواد بادینفکر دانشجوی فرهنگ و ارتباطات/
«نمایش استعداد» یا «استعداد نمایشی»؟
در جهانی زیست میکنیم که تصاویر عناصر سازنده آن هستند. تصویر در لایههای عمیق زندگی بشری ریشه دوانیده است. انسانها با تصاویر فکر میکنند، با تصاویر ارتباط بر قرار میکنند، با تصاویر اعتراض میکنند، با تصاویر تبریک میگویند و بهعبارت کلیتر، با تصاویر زندگی میکنند. در این عصر هر چیز که به تصویر درآید، اصالت دارد. عنصر تصویر و ایماژ با مفهوم «نمایش» ارتباط تنگاتنگی دارد. «جامعه نمایش» (۱) اصطلاحی بود که گی دُبور (۲) آنرا وضع کرد و آن را «نتیجه و هدف شیوه تولید مسلط» تفسیر کرد. مفهوم نمایش، جامعهای رسانهای و مصرفی را توصیف میکند که پیرامون تولید و مصرف تصاویر، کالاها و رخدادهای نمایشی سازمان یافته است. به بیان دیگر دُبور، نمایش را مجموعهای از انگارههای بصری و تصاویری میدانست که در جریانی فراگیر با هم ترکیب میشوند و از آمیزش آنها، جهانی ساختگی پدید میآید که به کلی از مناسبات اجتماعی زندگی واقعی جداست. نمایش، عنصر حیاتی عصر جدید است. به عقیده دُبور نمایش ایدئولوژی تمامعیار است چرا که ذات هر نوع نظم ایدئولوژیک را در حد کمال نشان میدهد و نمایان میسازد. نمایش، قالب شیءواره شدن انسانهاست که باعث یکپارچهسازی و استانداردسازی آنها میشود. نکته اساسی دیگری که دُبور به آن اشاره میکند این است که نمایش معلول «مناسبات مبادله در نظام سرمایهداری» است. باید توجه داشت در این نگاه، نمایش مجموعهای از انگارهها و تصاویر نیست، بلکه مجموعهای از روابط اجتماعی است که انگارهها و تصاویر بهعنوان یک میانجی، وسیله تحقق آنها میان انسانها هستند. حال رسانهها در این اوضاع با خلق نمایش، باعث انزوا و از خودبیگانگی مصرفکنندگان رسانهای میشوند. رسانهها مخاطبان خود را تبدیل به مصرفکنندگان تصاویر میکنند؛ تصاویری که خصلت نمایشی نیز دارند. با این مقدمه به سراغ یکی از پرطرفدارترین برنامههای تلویزیونی و محبوب در سطح جهان میرویم که این روزها نمونههای آن را نیز میتوانیم در تلویزیون جمهوری اسلامی ایران مشاهده کنیم.
مسابقات تلنتشو یا «نمایش استعداد» اولینبار در سال ۲۰۰۶ در شبکه انبیسی آمریکا متولد شد. مسابقاتی با میزان سرگرمی و جذابیت بسیار بالا که مخاطب را در برخورد اول میخکوب کرده و در پای تلویزیون مینشاند. منطق برنامههای عامهپسند تلنتشو، کاملا منطق نمایش است. منطق به تصویر کشیدن استعدادها و خلاقیتهای فردی که اولین و مهمترین ثمره آن، جذابیت و سرگرمی است. خصلتی که کارکرد اصلی رسانهها نیز بهشمار میآید. با این حساب هرگاه شرکتکنندهای بتواند بیشتر دهان مخاطب و داوران را به نشانه حیرت باز نگه دارد و چشمهای گرد شده و از حدقه بیرونزده مخاطب را برای دقایقی جذب خود کند، میتواند به مرحله بعدی راه یابد و درواقع برنده فینال آن شب باشد. پس منطق ایدئولوژیک برنامه بسیار صریح و گویا، قابل فهم است و همچنین تناقضی در مرحله اجرا و بخشهای مختلف برنامه بهچشم نمیخورد. ایدئولوژیای که در آن «کشف استعداد» بهمعنای عمیق آن تنها یک بازنمایی به حساب میآید.
اما واقعا استعداد به چه معنا است؟ استعداد در یک معنای لغوی یعنی آماده شدن و مهیا شدن. اگر بخواهیم معنای اصطلاحی آن را بسط دهیم میتوانیم بگوییم استعداد خصلتها و قوههای خاص فرد است که توانایی شکوفا شدن دارد. این تواناییها در اکثر مواقع از چشم خود فرد مغفول مانده و پای یک فاعل شناسا به میان میآید تا در یک لحظه خاص که آن توانایی ویژه، خود را پدیدار میکند آن را بیابد و دریابد. بهعنوان مثال بسیار شنیدهایم که برخی از فوتبالیستهای مشهور در زمینهای خاکی استعدادیابی شدهاند آنجا که شاید هیچکس به آنها توجه نمیکرده و در یک لحظه خاص توسط یک عامل شناسا، ویژگیهای هویتیشان کشف شده است. البته ممکن است استعداد در یک محیط مصنوعی و بهنوعی آزمایشگاهی نیز شناسایی شود همانطور که بسیاری از افراد امروزه با مراجعه به روانشناسان از آنها میخواهند تا تواناییهای درونی آنها را کشف کنند.
اجازه دهید کمی با چاشنی تاریخ به مساله استعداد نظر بیندازیم. اساسا استعدادیابی محصول عصر رنساس و دوره مدرن در اروپاست، جایی که برای «فردیت افراد» اصالت قائل شدند و افراد توانستند از قید نیروهای سهمگین اجتماعی، رهایی یابند. همانطور که زیمل در مقاله «پول در فرهنگ مدرن» مینویسد: «مدرنیته از یکسو شخصیت را به حال خود واگذاشت و به آن آزادی حرکت ذهنی و جسمانی بیسابقهای داد و از سوی دیگر عینیتی بیمانند به محتوای عملی زندگی بخشید.» درنتیجه توجه به تخیل و تصور فردی از خود، ویژگیهای خاص و منحصر بهفرد هویت بشری نمایان شد و بشر سعی در شناخت هرچه بیشتر عنصر «من» و ویژگیهای آن کرد. البته ما درباره فرد اروپایی پس از قرون وسطی سخن میگوییم و این وضعیت ممکن است درباره نقاط دیگر جهان قابل مناقشه باشد. درهرحال استعداد جایی توان ظهور و موضوعیت پیدا میکند که «آزادی فردی» و «هویت شخصی» افراد اساس و مبنا فرض شده باشد. این تواناییهای فردی که از آنها به استعداد یاد میکنیم میتوانند شامل هرچیزی باشند. از منظر دیگر استعداد هرآنچیزی است که قابلیت شکوفا شدن و پدیدار شدن داشته باشد تا موقعیت فرد را نزد خودش و جامعهای که در آن زندگی میکند، تغییر دهد. بعضا حتی این تواناییها میتوانند ناپسند و غیراخلاقی باشند که محل بحث ما نیستند. اما در قالب امروزی و رسانهایشده زندگی، مفهوم استعداد کانالیزه و استاندارد شده تعریف میشود. استعداد در جامعه نمایشی و رسانهای، هرآنچیزی است که قابلیت تصویریشدن و به نمایش درآمدن را داشته باشد. این مفهوم درواقع ایدئولوژی قالب برنامههای استعدادیابی و رسانهای را برمیسازد. در این مقام نمایش استعداد علاوه بر «به تصویر کشیده شدن» استعدادها به «اجرای نمایشی» آنها نیز اشاره دارد.
ویژگیای که من از آن به «نمایشی شدن استعداد» یا «استعداد نمایشی» یاد میکنم. با یک جستوجوی ساده در اینترنت درمییابیم که برندگان نهایی در برنامههای استعدادیابی جهانی، یا شعبدهباز، یا خواننده، یا کمدین و یا بازیگران نمایشهای خطرناک و اعجابآور هستند. به عبارتی هیچگاه یک نویسنده که دارای طبعی وقاد و استعداد بینظیر در عینیت بخشیدن به ایدهها و همنشین کردن استادانه کلمات است، نمیتواند برنده نهایی تلنتشو باشد مگر اینکه او نیز کار خود را در هیات «یک نمایش» نمایان سازد. چرا که اصولا این برنامههای تلویزیونی برخلاف وعده و شعار خود -یعنی کشف استعدادهای برتر- بهدنبال کشف «نمایشهای جذاب و عامهپسند برتر» هستند. این یعنی منطق «فرهنگ سرمایهداری» که به انسانها اجازه میدهد تا آزادی فردی و بروز استعدادهای منحصربه فرد خود را داشته باشند، اما تنها آن استعدادها و شیوههایی که «مورد قبول فرهنگ مدرن» باشد. در نتیجه این فرایند، چه به روز شرکت کنندگان و تماشاگران آن برنامه خواهد آمد؟
در این مقام شرکتکنندگان که وارد ساختار پیچیده برنامههای تلنتشو شدهاند، تبدیل به کالاهای رسانهای میشوند که عملا در حال تحقق اهداف برنامهسازان هستند نه تحقق استعداد منحصر بهفرد خود. آنها در بهترین حالت تبدیل به سلبریتینما میشوند که طبق تعریف کریس رایک، به مشاهیری اطلاق میشود که ماهیت فشرده و کوتاهمدت دارند؛ که البته این نیز بهنوعی دنباله همان فرهنگ سرمایهداری مدرن است.
اما مخاطبان یا مصرفکنندگان بهنوعی «از خودبیگانگی» نائل میشوند. آنها با مصرف بعضا منفعلانه تصاویر و نمایشها، از تولید فعال زندگی خود بیگانه میشوند. در روزهای اخیر بازخوردهایی از مخاطبان برنامه تلویزیونی عصر جدید یا تلنتشو ایرانی دیده شد که در آن به «تقلیدی بودن برنامه» و یا «نحوه داوریها» در فضای مجازی انتقاداتی کرده بودند. شاید برخی این انتقادات را دالی بر فعالبودن و یا انتقادیبودن مخاطبان تفسیر کنند. اما باید گفت: اگرچه مخاطبان منفعل محض نیستند و فعالانه با متن در حال دیالوگ هستند، اما نتیجه این کشمکشها نیز خود، ادامه فرایند سرگرمی است. همانطور که دیوید باکینگهام درباره برنامههای عامهپسند و نقش خلاقیت بینندگان مطرح میکند، مخاطبان با برداشتهای طنزآلود و گاهی بدبینانه از متن رسانهای، با یک فاصله انتقادی آن را تماشا میکنند. به این عبارت باید این را نیز اضافه کرد که این فاصله انتقادی و برخوردهای حاشیهای با متن، برای بیشتر لذت بردن از سوی مخاطبان اعمال میشود. مصرفکنندگان برنامههای سرگرمکننده رسانهای از مصرف «صرف متن» لذت نمیبرند؛ آنها برای لذت بیشتر، نیاز به تولید متنهای مکمل دارند. آنها حواشی و نقدهای برنامهها را نیز دنبال میکنند تا به حظ کافی برسند. برای مخاطب تلویزیونی شاید نفس پدیده استعداد و استعدادیابی مهم باشد، اما مهمتر از آن پرکردن لحظات زندگی روزمره با نمایشهاست. مصرفکننده امروزی نیاز به «شبهنیاز» دارد. شبهنیازی که رسانه برایش برمیسازد. پس فرقی نمیکند که نمایش در چه سطحی رسانهای میشود، استعدادیابی، استندآپ کمدی یا دورهمی و...؛ بههرحال مهم لذت نمایش است.
پینوشتها: ۱. The society of the spectacle ۲. G. Debord ۳. Celetoidis
منابع: ۱. اسمیت، فیلیپ و الگزندر رایلی (۱۳۹۴)، نظریه فرهنگی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: انتشارات علمی. ۲. کشمور، الیس (۱۳۹۶)، فرهنگ شهرت، ترجمه احسان شاهقاسمی، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات. ۳. مهدیزاده، سیدمحمد (۱۳۸۹)، نظریههای رسانه، اندیشههای رایج و دیدگاههای انتقادی، تهران: انتشارات همشهری.
محسن ذوالفقاری دانشجوی فرهنگ و ارتباطات/
آیا عصر جدید، عصر تخصص است؟
در «عصر جدید»، شاهد استعدادهای مختلف و با تخصصهای متفاوتیم که روی صحنه میآیند و حرفه خود را به نمایش میگذارند، ولی چه کسانی آنها را داوری میکنند؟ بهتر بگویم چه کسانی حق دارند آنها را داوری کنند؟ اینکه آریا عظیمینژاد در مورد خوانندگی فرهان منصوری و پارسا خائف و نوازندگی احسان فولادی نظر بدهد قابل قبول است، ولی نظر او در مورد استعداد دوبله شیوا رضویپور قابل پذیرش نیست.
اینکه رویا نونهالی در مورد استعداد بازیگری ناهید عساکره نظر میدهد قبول میکنیم، ولی نظر او در مورد مابقی افراد پذیرفتنی نیست. همچنین اینکه امین حیایی در مورد استندآپ کمدی سیدسالار میرکریمی حرفی بزند بااغماض میپذیریم، ولی در مورد استعدادهای نمایشی (شعبدهبازی) چطور اظهارنظر میکند؟
اینکه سید بشیر حسینی در مورد چگونگی طرز اجرا، شخصیتشناسی، شیوههای ارتباط با مخاطب و اقناع آنها تحلیلی کند؛ مورد پسند است، ولی در دیگر موارد، آیا قابل قبول است؟
اینکه در بین چهار داور گرامی حداقل یک ورزشکار حرفهای وجود ندارد تا بتواند در مورد استعدادهای ورزشی اظهارنظری داشته باشد، آن هم در حالی که بیشتر شرکتکنندگان در رشتههای ورزشی استعداد و مهارت دارند، قابل اغماض نیست.
مستندات نمایان این مساله در برنامهای تدوینشده، به وفور دیده شده است:
۱. نظر دادن دکتر سید بشیر حسینی در مورد موسیقی ایرانی و رد آن توسط آریا عظیمینژاد. ۲. نظر احسان علیخانی در مورد مجریگری رامین عسگریراد. ۳. روبیک سه رنگِ آبی امین حیایی (معتقدم در بازی روبیک هم باید متخصصش نظر بدهد). ۴. نظر منفی رویا نونهالی در مورد ایست قلبی کامیار یاراحمدی به این دلیل که نظر ایشان را جلب نکرده است. ۵. تغییر نظر دادن سیدبشیر حسینی در مورد گروه آکروبات کمدی، تحت تاثیر جو حاکم بر سالن و صحبتهای احسان علیخانی. ۶. نظرات احساسی داوران در مورد طنابزنی هوتن شکاری یا حرکات آکروبات نوجوان سیستانی ساسان پرکان.
علاوهبر اینها در هر برنامه بین استعدادهای شرکتکنندگان هیچسنخیتی وجود ندارد. خواننده و نوازنده و ورزشکار و بازیگر و... با هم رقابت میکنند در حالی که اگر استعدادهای خاص هر حوزه رقیب یکدیگر باشند؛ هم امکان حضور داورهای متخصص آن حوزه فراهم میشود و هم بین شرکتکنندگان، رقابتی عادلانهتر صورت میگیرد. البته که به اذعان بعضی ممکن است این حالت از جذابیت برنامه کاسته شود، ولی از طرفی دیگر فرصت شکوفایی استعدادها بهتر فراهم میشود و گامی مهم برای فرهنگسازی جامعه به سمت تخصصی شدن امور هم خواهد بود.
«عصر جدید» در کمبود برنامههای سرگرمیِ هدفمند است که پذیرفتنی است. باشد که با پیشنهادهای دغدغهمندان فرهنگ عمومی و خلاقیتهای شکلی و محتوایی، بهتر و بهتر شود.
سیدعلی شاهصاحبی دانشجوی فرهنگ و ارتباطات/
«عصر جدید» نیازمند اسلوبی جدیدتر
آنچه این یادداشت بیش از هر چیز به آن میپردازد، نحوه داوری و داوران «عصر جدید» است. حضور بازیگران و هنرمندان البته برای «داوری هنری» خوب، لازم و بجاست، اما ترکیب کنونی دو بازیگر (یک آقا و یک خانم)، یک موسیقیدان و یکی از اهالی علوم انسانی، بهنظر جمعی جبری و مکانیکی میآید. آیا درک مناسب از دیگر رشتهها همچون ورزش و شعبدهبازی، مستلزم داورانی دیگر و خارج شدن بعضی از داوران موجود از دور قضاوت نیست؟ اگر شرکتکنندگان در زمینههایی خاص (غیر از بازیگری یا موسیقی) هنری دارند، آیا میتوان با داورانی بیگانه با آن رشتهها، به داوری محکمی امید بست؟
جای شکر و خوشحالی دارد که خرق عادت شده و در میان داوران کسی هم هست که آشنا به علوم انسانی و ارتباطات و فرهنگ است. دکتر سیدبشیر حسینی نه یک سلبریتی بلکه داوری است منصف که اگر در حوزهای سررشته نداشته باشد، با شهامت اظهارنظر نمیکند گرچه در عمل، ناگزیر از رد یا تایید است. بههرحال حضور ایشان اقدام خوبی است.
تدوین برنامه بعضا بسیار ضعیف و در برخی موارد دارای سوگیری است و میتواند در تماشاگران احساسات متفاوتی ایجاد کند. برای مثال در مواردی نقد حیایی و حسینی حذف شده و مخاطب تنها شاهد نقد عظیمینژاد است. در چنین مواردی سیر منطقی و روال عادی برنامه از بین میرود. همچنین در چندین نمونه با حذف برخی اجراها، عملا نظم اجرایی و منطقی آنها نیز بر هم میخورد. در زمینه صوت و پخش صدا نیز برنامه دارای مشکل است و گاهی صدای شرکتکنندگان با نقص و پارازیت همراه است. این نقص زمانی خود را نشان میدهد که فردی برای خوانندگی یا نوازندگی حاضر شده باشد. نوع تصویربرداری نیز تقلیدی از برنامههای مشابه خارجی است و البته تقلید، منحصر به تصویربرداری هم نیست تا آنجا که بسیاری از مردم از تشابه عجیب و زیاد این برنامه با نمونههای خارجی یاد میکنند.
از دیگر انتقادات، غلبه احساسات داوران بر ارزیابی و تحلیل است، یعنی فارغ از اینکه شرکتکننده کاری زیبا و دقیق انجام داده باشد، صرفا به دلایل مختلف (اعم از خستگی زیاد، داشتن محدودیت مالی، سن و سال و...) که ناشی از حس ترحم و عاطفه داوران به ایشان است؛ رای مثبت گرفته و راهی مرحله بعد میشود. شاید در نگاه اول این امر پسندیده باشد، اما چنین مواردی با اصل و هدف برنامه در تضاد است، زیرا شخصی بهعنوان بااستعداد معرفی میشود که فاقد آن است. همچنین این امر موجب ناراحتی دیگر شرکتکنندگانی میشود که شرایط ویژه نداشتند.
حضور مجری برنامه احسان علیخانی هم از مسائل شایان توجه است. در مسابقات مشابه و نمونههای خارجی، حضور مجری الزامی ندارد و معمولا داوران، خود به مدیریت برنامه میپردازند، اما عصر جدید اینگونه نیست و علیخانی نقشی محوریتر و کانونی نسبت به داوران دارد. همچنین مجری برنامه در برخی موارد با دخالتها و وساطتهای مختلف، موجب تحمیل رایی خاص به داوران میشود و عملا تلاش میکند که آنها در رای خود تجدیدنظر کنند. همچنین مجری بارها با قطع سخن داوران، اجازه بیان علل حذف یا پذیرش یک شرکتکننده را از ایشان میگیرد و مانع ایجاد شکلگیری تصویری دقیق از منطق ذهنی داوران در اذهان عمومی میشود. درنهایت شاید در نگاه ابتدایی، برنامه «عصر جدید» سرگرمکننده و مطلوب صداوسیما باشد، اما با مقداری اصلاح در ساختار و فرم برنامه و رفع نواقص آن میتوان کپی بهتری از مسابقات استعدادیابی جهانی عرضه کرد و کمابیش و در حد مقدورات، سطح جدیدی از داوری و استعدادیابی را به تصویر کشید.
مرتضی سمیعیمقدم دانشجوی فرهنگ و ارتباطات/
عصرجدید، عصر ما یا من؟
عصرجدید یا دوران جدید را بهعنوان ویژگی به هرپدیدهای که نسبت دهیم، دو نتیجه به همراه خواهد داشت، اولا تاریخ و زمانی را بهعنوان عصر پیشاجدید (قدیم) به ما معرفی میکند، ثانیا منادی تغییر و تحولاتی است که منجر به تحقق «عصری جدید» خواهد شد. این «گذر به وضعیت جدید» همواره چالشآفرین بوده است. حال سوال اینجاست که آیا عصرجدید (یعنی آن برنامه تلویزیونی) میتواند بهراحتی این «گذر به دوران جدید» را برای ما محقق کند؟ آیا ایرانیبودن این برنامه، اقتضائات خاصی را به برنامه تحمیل نمیکند؟ در چه جاهایی ممکن است این برنامه نتواند بهراحتی، با معیارهای اساسی دوران جدید همراهی کند؟
فردگرایی و ظهور فردیت استقلالیافته از جمله ویژگیهای اساسی دوران تاریخی است که از آن، به دوران مدرن تعبیر میکنیم. عصرجدید غربی (اروپایی) و وضعیت مدرن نیز، بر مبنای فردیت و بسط آن شکل گرفته و شکل امروزین فرهنگ مدرن (اروپایی) مجال بروز و آزادی این فردیتهاست. آنچه که این فرهنگ بههمراه خواهد داشت، ظهور ارزشهای مبتنیبر فردمحوری و فرهنگ فردگرا خواهد بود. صحبت از عصر جدید برای ما نیز، هر شکلی که داشته باشد، نمیتواند از زیر بار این ارزشِ اساسی، شانه خالی کند. در نقطه مقابل فرهنگ فردگرا، فرهنگهای جمعگرا قرار خواهند داشت. کندوکاو در آنچه که به خلقیات جمعی ایرانیان تعبیر شده، بیانگر این موضوع است که پندارهها و الگوهای رفتاری ما ایرانیان در طول تاریخ، سوگیری بیشتری به سمت جمع محوری و ارزشهای جمعی داشته است؛ خلقیاتی، چون مهربانی و نوع دوستی، میهماننوازی، همیاری و... نمونهای از خصلتهای جمعی ما بوده است. همانگونه که بسیاری از فرهنگهای شرقی دیگر نیز، فرهنگهایی جمعگرا توصیف شدهاند. البته شاید نتوان امروز از شکل ناب این جمعمحوری در فرهنگ ایرانی سخن گفت، ولی از آنجایی که منش و کنش ما ریشه در ساختارهای عمیق تاریخی دارد، ردپای آن در بسیاری رفتارهای ما قابل پیگیری است. اگر چه عصر جدید ما همانطور که از نام آن پیداست، قرار است منادی تغییر و تحولی در عصر و نسل ما باشد، اما به نظر میرسد این نقطه جایی است که برای منطق برنامه، مسالهساز خواهد بود، چراکه این برنامه بهعنوان پدیدهای که قرار است تاثیر فرهنگی آن، ورود ما به عصر جدید باشد، نمیتواند بیتوجه به ظرفیتهای تاریخی-فرهنگی ما عمل کند و همانطور که در ادامه خواهد آمد اینگونه نیز نشده است.
مرور تجربه برنامههای استعدادیابی (گاتتلنت) در سایر کشورها بهویژه نمونه آمریکایی آن که باسابقهتر از سایرین است نیز مشخص میکند آنچه که در این برنامهها موجب جذابیت است، فردیت استقلالیافته همه اجزای برنامه -از داوران تا اجراکنندگان و تماشگران- است. فرد اجراکننده ویژگیهایی از خود به نمایش میگذارد که یکتا و مخصوصبهخود [یا منحصربهفرد](یونیک) است و جذابیت آن برای حضار حد فاصل این ویژگی فردی با فردیت مخاطبانی است که آن ویژگی را ندارند. بروز هیجانات و احساسات مخاطبان نیز کاملا به صورت فردی نمایان میشود؛ چشمان گرد شده مخاطبان، دهان گشوده به نشانه تعجب، فریادهای ناشی از شگفتی و... همگی این بروز فردی را به نمایش میگذارند. اما عصر جدید ما نمیتواند بهراحتی در این دوگانه، خود را به سمتی روانه کند. اگر چه عصر جدید ما در طراحی، نمایش و میزانسن شباهت زیادی (یا شاید کاملی) به نمونههای خارجی و مورد الگوبرداری خود دارد، اما در منطق درونی خود نمیتواند بهراحتی خود را مشابه کند. این تفاوت نه به دلیل هوشمندی یا بومی کردن منطق این برنامه، بلکه نشانگر نوعی غفلت و بیتوجهی به شرایط امکان و اقتضائات درونی این پدیده بوده است. در اولین قسمت از این برنامه، مجری، رسالت برنامه را نمایش استعدادهایی گمشده عنوان میکند. گویی عصرجدید ما تلاشی است برای بازگرداندن افراد دورافتاده از اجتماع و نادیده گرفتهشده توسط آن. در عصر جدید ما، بر خلاف نمونههای خارجی آن، داوران نه قهقهه میزنند و نه احساسات منفی خود را عریان ابراز میکنند. تماشگران نیز اوج حمایت خود را با تشویق «جمعی» نشان میدهند. مجری برنامه بیان میکند که استعدادهای غیر انفرادی و جمعی برای برنامهساز اولویت بیشتری دارد. بماند که شخصیت و کاراکتر مجری برنامه که بیش از هرچیز با تصویری از برنامه پیشین او، ماه عسل، همراه است، نمیتواند نماینده مناسبی برای نمایش «فردیت استقلالیافته» باشد، چراکه او بهواسطه برنامههای پیشین خود، نمادی است از کسی که به دنبال قهرمانهای اجتماعی دیدهنشده ما میگردد و باز همان ارزشهای جمعی را تداعی میکند. ایماژ او بیش از تعجب و شگفتی عصر جدیدی، ایماژی است از اشک و همدلی اجتماعی.
حاصل سخن اینکه برنامههای استعدادیابی آمریکایی و اروپایی، فرصتی مناسب برای نمایش استعدادهای فردی است و فارغ از استانداردهایی که در تعریف استعداد وجود دارد، تلاش میکند این استانداردها را به چالش کشیده و فردیتهای جدیدی را به نمایش بگذارد، اما در نمونه ایرانی این برنامه، همزمان این فردیتها در چالش با ارزشهایی قرار دارد که بیش از هر چیز، جمعگرایی را به نمایش میگذارد و از این جهت میتواند برای منطق استعدادیابی ایرانی (گات تلنت ایرانی)، تعارض آفرین باشد.