وقتی میخواستیم بیرون بیاییم، امام فرمودند: اجازه میدهید آقازاده را نصیحت کنم؟ که ما هم با این فرمایش برای خروج قدری تامل کردیم...
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، دکتر منافی وزیر بهداری زمان جنگ اخیرا در گفتگویی به بیان برخی از خاطرات خود از زمان حیات امام راحل پرداخت که خواندن صحبتهای این یار دیرین امام خمینی آن خالی از لطف نیست.
امام خیلی اهل صرفه جویی بود امام خیلی اهل صرفه جویی بود و اصلا کاری به کار خودش نداشت که برای خودش چیزی بخواهد. ما اصرار کردیم به امام که این دندانهای شما، فک تان را اذیت میکند و اجازه بدهید تا آنها را عوض کنیم. ایشان هم اجازه نمیدادند تا بالاخره انقدر ما سماجت کردیم ایشان هم به ما رحم کردند و راضی شدند.
ماجرای چند درس سبک زندگی در یک برخورد ساده امام یک روز با پسرم محمد خدمت امام رفته بودیم که امام از وضعیت دندان تعویض شده خود گلایهای کردند که دهان شان را اذیت میکند. من هم که کار دندان سازی بلد بودم و قبلا انجام داده بودم خواستم تا آن را تعمیر کنم. این اتفاق سبب شد آنجا چند درس مختلف از امام بگیریم، که خیلی برای من جالب بود. نخست آنکه ما هرکاری کردیم اجازه دهند ما دندانها را طبق روال همه دندان پزشکها از دهان ایشان خارج کنیم، اجازه ندادند و خودشان رفتند دندان را از دهان بیرون آورده، شسته و به ما دادند. سپس من به محمد گفتم تا مقداری از آن دستمال کاغذی بیاور تا وقتی دندان را میساییم چیزی روی زمین نریزد. او هم رفت چهار ورق از آن دستمالها را آورد و پهن کرد جلوی من. در ادامه مشغول شدم به درست کردن دندان ایشان هنگامی که این امر تمام شد بازهم امام اجازه ندادند که دندان را ما ببریم و بشوریم و این کار مربوط به نوبت دوم شست و شو را هم خودشان انجام دادند و در دهان قرار دادند و ابراز رضایت از وضعیت دندان کردند.
نصیحت یک آقازاده توسط امام راحل وقتی میخواستیم بیرون بیاییم، امام فرمودند: اجازه میدهید آقازاده را نصیحت کنم؟ که ما هم با این فرمایش برای خروج قدری تامل کردیم. امام از محمد پرسید که چرا این دستمالها را برداشته، محمد هم گفت: قصد داشته از ریختن آشغال روی زمین جلوگیری کند. امام به محمد گفتند که به نظر تو چند دستمال برای اینکار لازم بود و محمد گفت: آقا یکی هم کافی بود و امام از او پرسید که چرا پس تعداد اضافه تری را صرف این کار کردی؟ (اشاره به سبک زندگی و پرهیز از اسراف حتی در ریزترین امور) وقتی بیرون آمدیم دیدم محمد روی همان دستمال کاغذی نوشته، روز ۱۳ خرداد ۶۲ امام بابت همین دستمال کاغذی من را نصیحت کرده است....
بزرگترین نعمتی که خدا نصیب من کرد امام انقدر باز برخورد میکرد که کسی فکر نمیکرد اگر حرفی بزند برایش خطر دارد یا او عصبانی و ناراحت میشود و ما هر حرفی میخواستیم به ایشان عرض میکردیم و ایشان هم با کمال سعه صدر مینشستند و حرف جاهلی، چون من را گوش میکردند. بزرگترین نعمتی که خدا به من داده این بوده است که چند صباحی توانستم زانو به زانوی امام بنشینم.