چرا سلبریتیها اینقدر در زندگی امروز ما مهم شدهاند؟ چرا کسی به خود زحمت میدهد که به مدل مو، لباس یا کفش آنها توجه کند؟ چطور به اینهمه شهرت و ثروت رسیدهاند؟
گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، شارون مارکوس؛ چرا خیلی از آدمها این همه به سلبریتیها اهمیت میدهند؟ هر نسلی همانطور که باور دارد رابطهٔ جنسی را اختراع کرده، فکر میکند خلق سلبریتی هم کار خودش بوده است. از متولدان قرن بیستویکم بپرسید که چه چیزی تعیینکنندهٔ فرهنگ سلبریتی است تا بر رسانههای دیجیتال انگشت بگذارند. رسانههایی که به دارندگان گوشی هوشمند امکان داده ظرف چند ثانیه «لایک» بزنند و ریتوییت کنند و زیر پستهای کیم کارداشیان کامنت بگذارند.
تئودور آدورنو و دانیل بورستین، منتقدان فرهنگی میانهٔ قرن [بیستم]، بدبینتر بودند: نظر آنها این بود که ستارهها را رسانه بر مردم بیفکر تحمیل کرده است. بعدتر و در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، اندیشمندانی از قبیل: جکی استیسی و هنری جنکینز مردم را مسئول دانستند که ستارهها را میسازند یا نابود میکنند. در دورههای رونق و شکوفایی، زندگینامهٔ سلبریتیها معمولاً شهرت و آوازه را به استعداد و اقبال و سختکوشی گره میزنند و در دورههای خطر و بیثباتی، از خودویرانگریِ افراد مشهور بیشتر میشنویم.
هر یک از این دیدگاهها قدرت را به فقط یکی از اجزای معادله نسبت میدهند: رسانه، مردم یا ستارهها. همهٔ این دیدگاهها اشتباهند، زیرا همهشان درستند. هیچ گروهی بهتنهایی قدرت آن را ندارد که ستارهای را بسازد یا نابود کند. سه گروه همقدرت، تهیهکنندگان رسانه، افراد جامعه و خود سلبریتیها، در تبانی و رقابت با یکدیگر سلبریتیها را به شهرت میرسانند. قدرت هیچ کدام تعیینکننده نیست و هیچکدامشان هم ناتوان نیستند.
این تلاش سهجانبه برای ایجاد و تعیین و ساقط کردن سلبریتیها خستگیناپذیر است. کاردی بی۱، رپر آمریکایی، برای آنکه معروف شود نمیتوانست فقط به ضبط آهنگهای جذاب بسنده کند. لازم بود کاردی بی این آهنگها را بین علاقهمندان به این آهنگها بهشکلی مؤثر ترویج کند. میبایست کار غیرمتعارفی انجام بدهد و بدننمایی کند تا دنبالکنندگان بسیار زیادی در اینستاگرام درو کند. میبایست با گروه موسیقی مشهوری به نام مارون ۵، ۲همکاری کند و با ستارهٔ رپ نوظهور، نیکی میناژ، دشمنی کند. (این آدمها را نمیشناسید؟ خیلی از دختربچههای دوازدهساله میتوانند با خوشحالی شیرفهمتان کنند).
در ژانویهٔ ۲۰۱۹، کاردی بی ویدئویی در اینستاگرام منتشر کرد و گفت: تعطیلی دولت ترامپ «احمقانه» است تا برندهٔ نبرد آنلاین با دونالد ترامپ باشد. رئیسجمهوری که دیوانهٔ توییتر است شکستش را با سکوتی غیرمعمول نشان داد. بعد از یک ماه، ترولهای اینستاگرامی به کاردی بی حمله کردند و گفتند لیاقت جایزهٔ گرمی را نداشته است. کاردی بی در پاسخ اینستاگرام را ترک کرد، ولی دو روز بیشتر نگذشت که برگشت. ماجرا هنوز ادامه دارد.
شبکههای اجتماعی کنش و واکنش مخاطبان و رسانه و ستارهها را تشدید کردهاند و سرعت بخشیدهاند، ولی فرهنگِ مدرنِ سلبریتی را یوتیوب و توییتر خلق نکردهاند. فرهنگ مدرن سلبریتی صدوپنجاه سال پیش و به لطف مطبوعات عامهپسند، عکاسی تجاری، راهآهن، کشتی بخار و سازمان ملی پست پدید آمده است.
•••
ادوین بوث (۱۸۳۳ تا ۱۸۹۳) را در نظر بگیرید که یکی از پرآوازهترین بازیگران آمریکایی قرن نوزدهم بود. اگر امروز نامش در خاطرمان مانده، فقط به این دلیل است که برادرش آبراهام لینکلن را به قتل رساند، اما ادوین بوث در زمان خودش به خاطر بازی در نقش هملت و ریچارد سوم و بروتوس در نمایشنامهٔ ژولیوس سزار مشهور شده بود. ادوین بوث از بازیگری بهقدری پول درآورد که چند سالن نمایش و عمارتی در پارک گرامرسی نیویورک خرید. بوث این عمارت را به باشگاهی مردانه به نام پلیرز تبدیل کرد تا جایی برای معاشرت بازیگران و نخبگان باشد. خودش در طبقهٔ بالای ساختمان، جایی در میان کتابها و یادبودهای تئاتر و صدها نامهٔ برگزیدهای که از دههٔ ۱۸۶۰ تا ۱۸۹۰ دریافت کرده بود، زندگی میکرد.
نامههای هوادارن ادوین بوث نشاندهندهٔ بسیاری از پیوندهایی است که تماشاگران قرن نوزدهمی را با رسانهها و ستارهها مرتبط میکند. در نتیجهٔ کشتی بخار، در اروپا هم روی صحنه رفت و نامههایی از انگلیس و آلمان دریافت کرد. بهواسطهٔ راهآهن، در شهرهای بزرگ و محلههای کوچک، از آکرون تا زنسویل، تماشاگر داشت.
تعدادی از نامههایی که ادوین بوث نگهشان داشت «ستایشنامه»هایی بودند که میخواستند وعدۀ ملاقاتی با او ترتیب دهند. در نامههای دیگر برای پول، کار و درس رایگان بازیگری به او التماس کردهاند. عدهای دائماً داروهای تقلبی برایش میفرستادهاند و عدهای هم میکوشیدهاند عقاید مذهبیاش را عوض کنند. دهها نفر هم شعرهای بلندی برای بوث میفرستادهاند که محتوایشان ترکیبی از همهٔ موارد قبلی بود.
بیشتر نامهها در ستایش از بوث به راه افراط رفتهاند، ولی تعداد زیادی هم شامل انتقادهایی بیمضایقه است و برازندهٔ ترولهای توییتری است. سال ۱۸۶۶، مکاتبهکنندهای به ادوین بوث توصیه کرده که چطور ریچارد سوم بهتری باشد. مکاتبهکننده با گلایه مینویسد: «ظاهر شما به قدر کافی عبوس و محزون نیست. بهتر است قوز کمرتان بیشتر باشد و وقتی وارد صحنه میشوید، باید لَنگزدنت بیشتر باشد». بقیهٔ منتقدان ادب و متانت کمتری داشتند. «شکسپیر دوم» با خط خرچنگقورباغهای، که خطبهخط بدتر میشود، توصیهٔ تندوتیزی میکند: «جناب آقای بوث، هملت شما مبالغهآمیز است. کجوکولهگی دائمیتان نقش را یکنواخت میکند.
بعضی قسمتها خوب است، ولی در قسمتهای دیگری که باید مثل آدمهای منطقی بازی کنید، شبیه دیوانهها بازی میکنید».
مکاتبهکنندهای منتقدان بوث را رتبهبندی کرده است. روزنامهنگاری که اجراهای بوث در چارلستون را تماشا کرده برایش بریدههای روزنامه فرستاده تا مطالعه کند. زنی که متقاضی نسخهای از نمایشنامههایی است که بوث در اجراهایشان بیشتر حضور داشته از رنگبندی خاصی استفاده میکند تا شش مناسبت مختلفی را که شاهد بازی او در نقش هملت بوده مشخص کند.
خوانندهٔ اپرای فرانسوی، پائولین ویاردو، و شاعر آمریکایی، هنری وادزورث لانگ فلو، نامههای مشابهی را دریافت و نگهداری کردهاند. بیگمان جوامع چاپی قرن نوزدهمی کمتر از جوامع دیجیتال امروزی با یکدیگر ارتباط داشتند. اما بین فرهنگ سلبریتی گذشته و امروز پیوستگیهای واقعی وجود دارد که سرنخی دندانگیر ارائه میکند در باب اینکه فرهنگ سلبریتی دقیقاً چه جذابیتی برای مردم دارد.
همۀ ما، حتی آنهایی که سلبریتیها را نادیده میگیرند، بخشی از قصهای هستیم که میتوانیم بر بروندادش مؤثر باشیم، ولی هرگز نمیتوانیم دقیقاً پیشبینیاش کنیم. سلبریتیها نه بازیچهاند و نه خدا. هر بار که کاردی بی آهنگ جدیدی منتشر میکند، عکسی برای جلد مجلهای میگیرد و یا مطلبی در شبکههای اجتماعی منتشر میکند، ممکن است وجههاش بهتر یا بدتر شود. اعضای جامعه نه مصرفکنندگانی منفعلاند و نه خالقانی با قدرت مطلق. آنها با خودشان بحث میکنند و تصمیم شخصی هر فردی برای تعامل با یا چشمپوشی از سلبریتیها در ایجاد و نابودی ستارهها نقش دارد. روزنامهنگاران اخبار سلبریتیها را پوشش میدهند تا توجه جامعه را جلب کنند. دستهای از آنها سلبریتیها را نقد میکنند و دستهٔ دیگر خوراک سلبریتیها را فراهم میکنند.
فرهنگ سلبریتی چیزی نیست جز همین هایوهوی؛ نمایشی که عدهٔ زیادی در نگارشش دخیلند، ولی مهار کاملش در اختیار هیچ کس نیست. اگر از پایان قصه مطمئن بودیم، شاید علاقهمان از دست میرفت. اگر در عاقبت کار نقشی نداشتیم، شاید کمتر توجه نشان میدادیم. نتیجهٔ اخلاقی داستان این است که فرهنگ سلبریتی تماماً خوب یا تماماً بد نیست. اما اگر فرهنگ سلبریتی را دوست ندارید، اینترنت را سرزنش نکنید. همه را سرزنش کنید.