میثم موسائی؛ اقتصاددان و استاد دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای گروه اقتصادی خبرگزاری دانشجو نوشت: وقتی از پیرمرد پرسیدم چرا ناراحتی؟ گفت: «هشت ماه پیش پولی را که بهعنوان پاداش بازنشستگی گرفته بودم، به تشویق مسئولان، وارد بورسکردم، پاداشی که تنها سرمایهام پس از ۳۰ سال کار بود و خانوادهام امید زیادی داشتند که با این سرمایه سر و سامانی بگیرند، اما اکنون پس از هشت ماه، سرمایهام در بورس به یک چهارم رسیده و شرمنده زن و بچههایم شده ام. آنها مرا مقصر میدانند، و وضع بورس نیز هر روز بدتر میشود» پرسیدم چرا از بورس خارج نمیشوی؟ گفت: «همه در صف فروشاند و کسی نمی خرد و نمیتوانم سهامم را بفروشم.»
روایت پیرمرد، حکایت تلخ میلیونها نفر است که در سال جاری به تشویق ارکان اصلی نظام، سرمایههای اندک خود را وارد بازار بورس کردند و با ریزش پی در پی و مستمر آن، از اواسط تابستان تا کنون هر روز زیان دیده و سرمایه خود را باختهاند. آن ها امروز احساسی جز شکست و دلشکستگی و سرخوردگی ندارند
بلاتردید آخرین سال قرن 14 برای بورس ایران بهعنوان "سالی تاریخی" ثبت خواهد شد. آنچه اتفاق افتاد قابل مقایسه با هیچ یک از تحولات آن در نیم قرن گذشته نیست. این حادثه تاریخی را میتوان در دو گام زیرخلاصه کرد:
گام اول از اواخر اسفند 1398 و اوایل سال 1399 شروع و تا نیمههای مرداد 1399 ادامه دارد؛ در این مدت براساس تشویق و حمایت دولت و تبلیغات گسترده صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، میلیونها خانواده ایرانی کد بورسی دریافت کردند، با سرمایههای خرد و درشت خود به بورس هجوم آوردند؛ یکی اندک پسانداز سالها کار و تلاش خود را از بانک خارج کرد و چند سهم خرید؛ دیگری خانهاش را فروخت؛ آن دیگری وسیله نقلیه خود را فروخت؛ و بدتر از همه کسی که از بانکها وام گرفت و... هر یک به طریقی به دنبال این بودند که از این کاروان عقب نمانند. شاخص بورس ظرف چند ماه حدود ۴ برابر شد و به ۲ میلیون 100هزار واحد رسید، ارزش معاملات چندین برابر شد... والی و رعیت خوشحال، اولی خزانه اش پر و پیمان شد و کسری کیسه اش جبران، دومی سرخوش از سهیم شدن در غنائم. امری که تاریخ بورس ایران هرگز به خود ندیده بود؛ از یک طرف دولت بهدلیل تحریمها با کمبود بی سابقه بودجه مواجه بود و از طرفی بهدلیل تورم شدید مردم برای حفظ قدرت خرید پول، نقدینگی خود را وارد بورس که حالا هم توسط دولت تشویق میشد و هم دارای سود قابلتوجهی بود، کردند.
ورود اکثر خانوادههای ایرانی به بازار بورس میتوانست به بیسابقهترین و درخشانترین نوع مشارکت مردم در فعالیتهای اقتصادی تبدیل شود؛ و به سهیمشدن آحاد جامعه در تولید و توسعه و سهمبردن از منافع آن منجر شود. چنین مشارکتی اگر مدبرانه مدیریت میشد، میتوانست سرآغاز مبارک خروج نقدینگی از سفتهبازی و ورود آن به بازارهای حقیقی پس از نیم قرن اخیر باشد. کنترل تورم و افزایش اشتغال در صنعت و خدمات و کشاورزی، رونق تولید، و واگذاری منصفانه داراییهای دولت به مردم براساس تفسیر اصل ۴۴ قانون اساسی و جبران کسری بودجه و... فقط بخشی از پیامدهای شیرین این واقعه بود.
متأسفانه اغلب کسانی که وارد این بازار شدند از آموزش کافی برخوردار نبودند و به محض کوچکترین نوسان در شاخص قیمتها، دچار رفتارهای هیجانی میشدند، مدیریت حاکم بر بورس نیز بسیار ضعیف و فاقد برنامه بود و از طرف دیگر بهدلیل بلاتکلیفی شرایط ایران در تعامل با اقتصاد جهانی و مسائل هستهای و اتخاذ تصمیمات خلق الساعه در بورس، آنچه که نباید اتفاق میافتاد، اتفاق افتاد: گام دوم آغاز شد و فصل گرم بازار بورس و ایام شیرین و کوتاه آن، جای خود را به فصل سرد پاییز و زمستان تلخ بورس اما طولانی داد.
در گام دوم سقوط آزاد بورس از نیمه دوم مرداد شروع شد - و جز چند روزی - در مجموع در تمام این مدت بورس روندی نزولی داشت، تداوم ریزش در بازار بورس، گسترده، طولانی و خستهکننده بود، کام همه سهامداران را چنان تلخ کرد که به محض کوچکترین فرصت، "علیرغم زیان بسیار" همه میخواهند از بورس خارج شوند.
آنچه اتفاق افتاد فقط این نیست که نقدینگی از بورس خارج میشود و به بازار طلا، سکه، مسکن و سفتهبازی برمیگردد بلکه امید و اعتماد مردم به بورس و بالاتر از آن به وعدههای دولت، به ناامیدی، هراس، ترس، اضطراب و بیاعتمادی کامل بدل شده است. اعتماد،گرچه ذره ذره حاصل میشود ولی میتواند یکباره زائل گردد و زمانی که از بین رفت چیزی نیست که به راحتی بازگردد. این بیاعتمادی در حدی است که امروزه و در این آخرین روزهای زمستان، مشاهده می کنیم با کوچکترین فرصتی که حاصل شود فرار سرمایه از بازار بورس شتاب می گیرد، سهامداران بهصورت انبوه و با تشکیل صف فروش، خواهان خروج از این مخمصه اند. بهعبارت دیگر پاییز و زمستان تلح بورسی، چنان کام خیل بی شمار خلق را تلخ کرده که با سبز شدن یک روز ، دو روز و یا یک هفته و مثبتشدن رشد شاخص کام آنها به آسانی تغییر نمیکند. بخش قابلتوجهی از سهامداران بهدلیل اینکه همیشه، سهامشان دایما در صف فروش اند، و نمی توانند آن را حتی با یک چهارم قیمت بفروشند احساس میکنند در چاهی افتادهاند که نمی دانند چگونه از آن حارج شوند و راهی برای رهایی ندارند. این وضعیت اگر مربوط به یک درصد، دو درصد، یا ۱۰ درصد جمعیت کشور بود شاید میتوانستیم بهراحتی از کنار آن بگذریم، اما امروز میلیونها خانواده ایرانی (بهجز گروه اندکی که در این موارد از رانتهای اطلاعاتی برخوردار بوده و هستند) احساس زیان میکنند و می گویند نباید به وعده رئیس دولت که میگفت "همه چیز خود را به بازار بورس بسپارید"، اعتماد میکردند؛ آنها احساس میکنند که سرمایه اندک شان در بازار بورس در حال سوختن و دود شدن است و راهی برای خروج از این آتش خانمان برانداز ندارند؛ این بیاعتمادی در حدی است که ارزش واقعی سهام شرکتهای بزرگی هچون پالایشگاهها، اکثر بانکها، صنایع ومعادن بزرگ که در مقایسه با قیمت های جهانی محصولات آن ها، چندین برابر ارزش اسمی آنهاست در بازار بورس نیز از دایره اعتماد مردم خارج شده؛ است آخر چگونه می توان شاهد مسابقه در فروش هر سهم مس سرچشمه به قیمت 1250تومان (معادل پنج سنت) بود در حالی که قیمت جهانی آن بیش از 9000 دلار (معادل 225000000 تومان) است؟ به همین قیاس است ارزش سهام سایر فلزات، و پالایشگاه ها و حتی بانک ها. به عنوان مثالی دیگر در حال حاضر ارزش هر سهم بانک تجارت فقط 275 تومان است. با 275 تومان نمی توان یک آدامس خرید!! با یک براورد سرانگشتی می توان گفت اگر فقط ارزش ساختمان های این بانک را در داخل و خارج از کشور حساب کنیم مقدار آن صدها برابر ارزش کل سهام این بانک است ؟ واقعا چه توجیهی دارد این سهامی که ذاتا ارزشمندند برای رهایی از داشتنشان به یک هزارم قیمت فروخته شوند؟ چرا این شرکتها که بسیار از ارزندهاند، اعتماد مردم از دست داده اند؟ به نظر ما پاسخ روشن است استمرار زیان های پی در پی سهامداران حقیقی و انتقال ثروت از حقیقی ها به خقوقی ها و بی تفاوتی مسئولان بورس.
فراگیری این بی اعتمادی عمیق می تواند آغاز تنش ها در این بخش و سایر بخش های اجتماعی و شروع یک بحران اجتماعی و حتی فاجعه ملی باشد. از آنجا که اعتماد و بی اعتمادی مسرّی است و معمولاً اعتماد و بیاعتمادی نسبت به یک جزء از یک سیستم، بهراحتی به تمامی اجزای سیستم تسرّی داده میشود، این فاصله عمیق و این بیاعتمادی بیسابقه میتواند به راحتی به کل نظام اجتماعی تسری داده شود و به عنوان آتش زیر خاکستر در زمان مناسب شعله ور شود و به آتشفشان بدل گردد آتشفشانی که اگر فوران کند احتمالاً وسعت و نرخ خشونت آن چندین برابر ناآرامیهای قبلی باشد؛ بنابراین بهنظر میرسد مسئولان جامعه نباید از کنار این مسئله بهراحتی عبور کنند.
اگر میلیونها سهامدار زیاندیده با آموزش و اطلاعات کافی وارد این بازار خطرناک میشدند الان شاید بدون اینکه ما نسخهای برای آنها بپیچیم، خود می دانستند که در شرایط فعلی "نباید به هیچ عنوان سهام ارزنده خود را به قیمت ناچیز بفروشند" زیرا در آینده حتماً "چندین برابر" خواهد شد.» اما ما با میلیون ها سهامدار مبتدی مواجه ایم.
بلی اگر آموزش دیده بودند و به قدرت دسته جمعی خود واقف می بودند، در چنین شرایطی سهامداری می کردند در صورت صفهای فروش جمع میشد در نتیجه مجدداً شاخص بالا میرفت و اعتماد به بازار بورس برمیگشت. اما آنها بهدلیل فقدان آموزش کافی و سرخوردگی طولانی، گوش شنوایی برای چنین توصیههایی ندارند زیرا بهای بسیار سنگینی برای این اعتماد پرداخته اند آنچه میتواند اعتماد را البته نه در کوتاه مدت، بلکه در میانمدت و بلندمدت ترمیم سازد، این است که آنها اقدامات عملی و اعتمادساز از بازار بورس، مسئولان اقتصادی و... ببینند. نه حرف و حدیث. و گفتار.
کارهای بسیاری میتوان کرد - که باید همه جوانب به آنها به خوبی مطالعه گردد و سپس عمل شود.- در اینجا نسخه ای ساده و البته قابلتکمیل ارائه می گردد. شاید مسئولان، احساس مسئولیت کنند و نگذارند دیوار بیاعتمادی بین مردم (سهامداران) و بورس (دولت) از این بلندتر گردد.
مفروضات ما در این پیشنهاد چنین است:
1) ارزش اغلب سهمها باتوجه به تورم موجود، به مراتب بیشتر از ارزش اسمی آنها در بازار بورس است.
2) دیوار بیاعتمادی به بازار بورس آنقدر بلند شده که تصمیمات معمولی پاسخگو نیست و نمیتواند تلخی چندین ماهه سهامداران را زائل کند.
3) تداوم این وضعیت، بیاعتمادی را عمیقتر و حل آن را در آینده به مراتب مشکلتر و پر هزینه تر خواهد ساخت.
4- این بیاعتمادی گسترده بهراحتی میتواند به سایر اجزای سیستم تسرّی پیدا کند.
5- بیاعتمادی، سرخوردگی، یأس و ناامیدی طبقات ضعیف و متوسط میتواند بهصورت بالقوه سوخت و انرژی لازم و کافی را برای بروز بحرانهای اجتماعی گسترده و فراگیر فراهم سازد.
این مفروضات نتیجه دهها مطالعه و تحقیق علمی است، بهراحتی میتوان قبول کرد که امروز برای علاج این بی اعتمادی هرچه هزینه کنیم بهتر از آن است که درآینده هزینههای سنگینتری پرداخت کنیم. بنابر این شاید سادهترین کار در شرایط فعلی این است که "حقوقیها و حتی خود شرکتها، خرید سهام سهامداران در سطح قیمت های فعلی و یا قیمتی در حدود ارزش جهانی محصولاتشان را تضمین کنند". بهعنوان مثال بانک تجارت متعهد شود که خاضر است همه سهام سهامداران را در قیمتهای فعلی بخرد و سهامداران آن میتوانند سهام خودشان را در قیمتهای فعلی، که بسیار کمتر از ارزش واقعی آنهاست به بانک بفروشند و در قبال تضمین قیمت سهام تضمین کنندکان، سهامداران اگر در آینده سود کردند درصد ناچیزی از سود خود را بهعنوان بیمه و تضمین قیمت فعلی آنها به نفع تضمین کنندگانبپردازند. مسئولان بورس نیز میتوانند در چنین شرایطی نوسان قیمت سهام را بین صفر و 5+ قرار دهند. و... البته جزئیات اجراییشدن این پیشنهاد قطعاً نیاز به مطالعه بیشتر و دیدن همه جنبههای آن دارد ولی کمترین فایده اجرای آن در وضعیت فعلی، این است که صفهای فروش و خرید به تعادل قابلقبولی خواهد رسید و مسابقه خروج از بازار بورس اگر خاتمه نیابد، لااقل بهشدت کاهش مییابد.
شاید اگر دیر نشده باشد، هزینه اجرای نسخه ساده گفته شده، کمترین کاری است که برای بازگشت اعتماد به بازار سرمایه و سایر اجزای سیستم لازم است صورت گیرد.
اقتصاد کشور ما حدود ۵۰ سال است که در دام سفتهبازی افتاده و در آن گرفتار است؛ فساد فراگیر جزئی از تالی فاسد اقتصاد سفته بازی و دلال بازی است. در یک اقتصاد دلالی محور، سختترین کار حضور در بخش تولید است و سادهترین راه برای کسب سود، ورود به بخش سفتهبازی بازار است. بورس تنها جایی است که میتواند بهطور گسترده همه آحاد جامعه را از منافع آن بهرمند گرداند و یا این مسیر رانتی را تغییر دهد و اقتصاد را در ریل تولید، رشد و اشتغال قرار دهد؛ حیف است که تجربه شیرین و گسترده مردم برای حضور در بازار بورس به یک "تلخکامی فراگیر" و یک "فاجعه ملی" بدل شود؛ تا دیر نشده باید کاری کرد.