گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- نرگس روزبه؛ همه چیز سیاه و سفید است. تا این موقع هیچوقت چنین جاهایی نرفته بودم. همۀ تلاشم را کردم تا مبادا پلک زدنی مرا از سومالی به عراق و از عراق به افغانستان پرت کند. نباید گم میشدم؛ نباید گم میکردم؛ مسیر را، تاریخ را، روایتهای گمشده را و مهمتر از همه روای را؛ باید همۀشان را جایی در وجودم با همان کیفیتی که بر آنها گذشته، ثبت میکردم. نباید از پناهگاه رحمة در موگادیشو به پشت دیوار آن خانۀ متروکه در فلوجه پرت میشدم. همه چیز باید دستهبندی شده جلو میرفت؛ نمیشود قارهپیمایی کرد و جایی میانۀ راه، آفریقا و آسیا را بهم گره زد. قحطی تحمیلی آنها هیچ وجه اشتراکی با جنگ تحمیلی ما ندارد. الشباب المجاهدین هیچ شباهتی به رژیم بعث، هیچ شباهتی به داعش و هیچ شباهتی به طالبان ندارد. همۀ تلاشم بیفایدهس؛ تاریخ بیشتر از تلاقیها، انشعابها وگوریدگیها پدید میآید تا از خطوط مستقیم. تحمیل، همانقدر ذاتی جنگ است که رنج، ذاتی انسان. جنگ تحمیلی ما و قحطی تحمیلی آنها در رنج انسان مشترکاند. تاریخ با همه پیچیدگیاش، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَد»های مشترکی دارد.
روی همان صندلی همیشگیام، پشت همان صحنهٔ همیشگی استودیو خبرگزاری دانشجو نشستهام و تلاشم از دست ندادن لحظه هاییست که پشتهم تعریف میشوند و پروازهایی که یکی پس از دیگری برای ثبت رنج مسلمانان در گوشههایی از جهان تیکآف میکنند؛ سعید فرجی عکاس و مستندساز که نقطه تلاقی همه کارهایش، بیشتر از جنگ، رنج بوده، حالا رو به روی دوربین دومین قسمت از برنامۀ «چشمان تاریخ» نشسته است. از لیبی و لبنان تا عراق و افغانستان برایمان میگوید، از موگادیشو که خطرناکترین نقطه روی کره زمین است. از خانهٔ رحمة و دنیا در سومالی تا ثبت آخرین تصویرش از حاجقاسم. از عکسهای سیاه و سفیدش که درصد سیاهی آن بیشتر از سپیدی است تا تلاش برای کشف حقیقت در تاریخی که حقیقت در آن مقولهای گریزپا بود.
«چشمانِ تاریخ» برنامهای برای حافظهُٔ تصویری ما، در روزگاری که لحظههای قطعی زود میگذرند و به تاریخ میپیوندند. قرار است با عکاسها درباره لحظات ناب و تجربههای منحصر به فرد ثبت شدهشان گفتگو کنیم. به اهمیت تاریخ و حافظه بصری ملتها بپردازیم و درباره نسبت متقابل عکسها و تاریخ صحبت کنیم. در خلال گفتگوها هم عکسهایی را مرور خواهیم کرد که در ثبت بخشی از تاریخ و وقایع مختلف ایران و جهان نقش داشتهاند. عکسهایی که احتمالا بسیاری از آنها در صفحات مجازی دیدهایم، اما از لحظات قبل و بعد از ثبت شدنشان از زبان عکاس، چیزی ننوشتهایم.
در ادامه بخش دوم از گفتگوی ما با سعید فرجی را میخوانید.
اینکه عکاس باید تفکر داشته باشد یک بحث جداست، ولی مسئله اصلی من نبود یک شورای فکری است. وقتی ما تصمیم میگیریم سفرکنیم، ـ البته هیچوقت این «ما» شکل نمیگیرد، همیشه یک «من»، تصمیم میگیرد سفر کند و تا جای ممکن چیزی را که وجود دارد را در تاریخ ثبت کندـ؛ هیچ اتاق فکری نداریم در باب عکاسی؛ درباره مسائل دیگری مثل نوشتن هم اتاق فکری نداریم. ما باید بتوانیم درباره نقطهای که مقصد سفرماست قبل از سفر، چیزهایی بگویم. باید شورای فکری باشد تا قبل از سفر به ما کمک تا بتوانیم اطلاعات کافی را درباره منطقه بدست بیاوریم. وقتی ما نمیتوانیم هیچچیزی بگیم، چه چیزی را میخواهیم ثبت کنیم؟ از نظر من کسی که درباره موضوع عکاسیش، منطقه سفرش و ... اطلاعات کافی ندارد، فقط پیکسل تولید میکند. من خیلی وقتّها به بچهها میگویم انقدر نگویید من فلان جا بودم، این اصلاً مهم نیست خیلیهای دیگه هم اونجا بودن، مهم این است که چه چیزی با خودت آوردی؟ این خیلی مهم است که من قراره برم بخشی از تاریخی را ثبت کنم که گذشتهای داشته؛ من چقدر درباره آن گذشته میدانم؟ وقتی سادهترین اطلاعات را درباره منطقه و تاریخ مردم نمیدانیم چطور میتوانیم بگوییم من میدانم قرار است چه عکسی ثبت کنم؟ نه! تو نمیدانی، به شما یک چیزی گفتن، و شما میخوای بری همون چیزی که به تو گفتن را بگویی.
من الان عکسهایی دارم که یک بخشی از آن را میتوانم منتشر کنم و یک بخشی را نمیتوانم؛ ده سال بعد منتشر میکنم. من الان درباره زلزله بم حرفهایی میتوانم بزنم که آن موقع نمیتوانستم بگوییم؛ و حتی همان کسانی که آن موقع به من اجازه حرف زدن ندادند همین حالا همان حرفها را میزنند. ما آنقدری دستمان باز نیست که هرچیزی که میبینیم، بیان کنیم؛ پس من خودم درنهایت میشوم یک حافظهتاریخی برای وقتی چندسالی از بعضی وقایع گذشته و گذشت زمان چیزهایی را نمایان کرده که من خیلی قبل میدانستم.
من پروژه بزرگی داشتم که قرار بود کشورهایی که درحال انقلاب هستند را عکاسی کنم. تونس، مصر، لیبی و... اما اتفاقی که افتاد این بود که تیمی که من را هدایت میکرد میگفت برای ما با این مضمون عکس بگیر من این پروژه بزرگ را کنسل کردم و به آنها گفتم که من حمال دوربین نیستم، من فکر دارم و برای فکرم عکاسی میکنم. من پول نمیگیرم که برای فکر شما عکاسی کنم. مگر دزدی فقط این است که من دست در جیب شما کنم؟ نه! همان روزی که من چیزی را بدانم و وارونه بگوییم به تاریخ خیانت کردم؛ بخشی از تاریخ ما اینجور روایت شده و بخش دیگری از آن هم با هیجان، مثل الان افغانستان. الان همه میخواهند تلاش کنند درباره افغانستان چیزی بگویند درحالی که الان وقتش نیست. من خودم افغانستان بودم، ولی الان چیزی نمیگویم. بعضی اتفاقات به زمان نیاز دارد. چیزی که الان درباره طالبان میگوییم با چیزی که ۶ ماه بعد میگوییم بسیار متفاوت است. همین کسانی که امروز هشتگ شیر دره پنجشیر میزنند اصلاً میدانند احمدشاه مسعود شیعان را در منطقه افشار قتل عام کرد؟ احمدشاه مسعود همان کارهایی را کرده که طالبان هم کرده؛ میشود اینها را گفت؟ نه! چون جامعه همیشه میخواهد چیزی را که دوست دارد بشنود. اگر این بچه شیر دره پنجشیر مثل طالبها ریش بلند داشت، انقدر محبوب میشد؟ نه! مواجه ما با تاریخ همیشه فانتزی است. من برای روایت قصه افغانستان باید به آن نزدیک باشم تا بخشی از حقیقت ماجرا را بفهمم؛ حقیقت همیشه در نزدیکترین نقطه به واقعه است.
نه اصلاً من نمیگویم کسانی که نرفتند، تحلیل غلطی از واقعه دارند؛ اتفاقاً ما تحلیلگرهایی داریم که از ما زودتر به تحلیل درست میرسند؛ اتفاق درست هم همین است. خود ما بخشی از منابع رسیدن به تحلیل درست برای آنها هستیم. تحلیلگر از جامعه بالاتر ذره ذره دادههای ما را جمع میکند و بعد به تحلیل تاریخی دقیقتری میرسد. من هم بخشی از این پازل هستم و خیلی خوشحالم که با کارم به توسعه این تحقیق کمک میکنم؛ کاش فقط وقتی ما از کشورها برمیگردیم شورایی بود که ما را جمع میکرد و ما از دیدههایمان برایشان میگفتیم و دیتاهایمان را در اختیارشان قرار میدادیم، ولی متاسفانه هیچکس با ما کاری ندارد، ما مثل مولکول در این فضا رهاییم. آورده ما برای کسی موضوعیتی ندارد. آدمهای زیادی جانشان را برای کشف این حقیقت و ثبت تاریخ تصویری در خطر انداختند، ولی برای هیچکس مهم نیست. همین حالا علی خارا افغانستان است، حسین مرصادی سوریه بود، همه اینها بخشی از منابع تحقیقی هستند، ولی هیچکس از آنها نخواست تا بگویند چه دیدند. من الان بعد از ۲۰ سال عکاسی از زندگی مسلمانان احتیاج به کمیتهای دارم تا بتوانیم باهم فکرکنیم. من نیاز دارم تا قبل از سفر با کمک این شورای فکری نقطه هدفم در سفرها را مشخص کنم نه به معنای اینکه تحلیلکنم، فقط اطلاعات کافی داشته باشم و وقتی هم که از سفر برگشتم اطلاعاتم را با چیزهای دیگر تلفیق کنیم و دراین تبادل اطلاعات و همفکری به نتایج درستتری برسم.
این موضوع خیلی طبیعی است آنها در دشمنیشان آنقدر خوب و حرفهای کار میکنند که معلوم است همه دلشان میخواهند با آنها کار کنند. البته من هیچوقت دلم نخواست برای آنها کار کنم، ولی همیشه هم به این موضوع فکر میکنم؛ چرا آژانسهای آمریکایی از دهسال پیش به دنبال آرشیو عکسهای من هستند، ولی در اینجا هیچکس با آنها کاری ندارد. آنها از اهمیت آرشیو به خوبی مطلعاند. ولی من اینجا باید آنقدر مراقب هاردهایم باشم که اتفاقی برایشان نیفتد. نمیگویم سازمانهایی که از کار ما حمایت میکنند اصلاً وجود ندارند، ولی بیشتر از یکی دوتا نیستند. همین حالا آنقدر آرشیو داریم که میتوانیم به راحتی تاریخ را روایت کنیم، اما چه کسی به این موضوع فکر میکند؟ من خودم بخشی از تاریخ هستم. من همه این سالها این رنج خودوخواسته را به جان خریدم تا بخشی از روند تحلیل تاریخ باشم. مثلاً من وقتی عکس حاج قاسم در عملیات فلوجه را عکاسی کردم با همان عکس روایت میکنم که عالی رتبهترین فرمانده نظامی ایران، تا این اندازه به میدان جنگ نزدیک است؛ جایی که پشت همان خاکریزهایش مقر داعشیها بود. در روایت میدانی که از این عکس میشود میتوانیم بگویم فرماندههای ما اگر میگویند باید جنگید، خودشان هم کف میدان هستند این عکس هم سند است. دیگر کسی نمیتواند به من بگوید نه! لزوماً، چون تو به واقعه نزدیک بودی ممکن است تحلیلت غلط باشد؛ این اصلاً تحلیل نیست، خبر است. من این آدم را دیدم، خیلیهای دیگرهم در منطقههای دیگری دیدند و جمع شدن این روایتها سند قطعی این ماجرا است. به همین خاطر است که تصمیم گرفتم من، راوی قصههای خودمان باشم، من رنج انسان را ثبت کنم؛ فقط یک تفاوتی وجود دارد و آن هم این است که من هم رفتم، عکاس غربی هم آمده، او رسانه دارد من ندارم.