گفتم پسرم! خوش آمدی به وطنت؛ خوشا به سعادتت که در جوار حضرت زینب بودی و آنجا به شهادت رسیدی؛ خوشا به سعادتت. رفتم نشستم و دو رکعت نماز شکر خواندم و گفتم خدا را شکر...
خودش ماشین را با یک راننده برمیدارد که برود. میرود بچهها را جمع کند، وقتی نیروها را جمع میکند، از آن طرف یک موشک کُرنر میخورد که آقا مرتضی همانجا به شهادت میرسد...
خودش ماشین را با یک راننده برمیدارد که برود. میرود بچهها را جمع کند، وقتی نیروها را جمع میکند، از آن طرف یک موشک کُرنر میخورد که آقا مرتضی همانجا به شهادت میرسد...
شهدای «ترور»، «هشت سال دفاعمقدس»، «هستهای» و «مدافعان حرم» و «مدافعان سلامت» از جمله شخصیتهای انقلابی، حماسی، علمی و اسلامی ما هستند که بر اساس تکلیفی که احساس میکردند در راه تحقق آرمانهایشان به شهادت رسیدند.
گفت مادر! فردای قیامت شما میتوانی به حضرت زهرا جواب بدهی؟ میتوانی به حضرت زینب جواب بدهی و بگویی من مرتضی را از شما بیشتر خواستم و نگذاشتم مرتضی بیاید دفاع از حرم حضرت زینب؟
من که نفهمیدم معصومه خانم فوت کردهاند. تا بیست روز در بیمارستان بودم. در حالت کما بودم. همان دختر کوچکم زهرا بغلم بستری بود و نمیشناختمش که این دخترم است! بعد دیگر یک شب دیدم یکسری از آقایان آمدند.
کد خبر: ۱۰۰۰۷۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۸
گفتگو با همسر شهید فاطمیون، محمدباقر مهردادی/ قسمت سوم و پایانی
یک سال افغانستان بود، در یک سال نماز را به من یاد داد؛ میخواست قرآن و اینها یادم بدهد که نشد. همهاش ایران بود، بعد موقعی افغانستان میآمد که آنجا هم کار داشت و من هم نمیتوانستم کنارش باشم...
کد خبر: ۱۰۰۰۵۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۷
گفتگو با همسر شهید فاطمیون، محمدباقر مهردادی/ قسمت دوم
این که رفته سوریه را به هیچ کس نگفته بود. وقتی شهید شده بود خبرش را در فیس بوک دیده بودند. در اینترنت هر کسی که میشناخت، قوم، دوست، فامیل، هر کی، به همدیگر پیام میدادند که این را میشناسید کیست؟
کد خبر: ۱۰۰۰۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۶
گفتگو با همسر شهید فاطمیون، محمدباقر مهردادی/ قسمت اول
آن زمان که طرف ایران آمده بود، خودش گفت که ۳۶ سالَم است؛ میخواست ایران برود، حتی این شوخی را کرد که آدم که چهل ساله شد پیر میشود؛ میگفتم چرا؟ میگفت خب آدم که چهل ساله شد، پیر میشود دیگر.
شهید در سردخانه تهران بودند و از تهران آوردند اصفهان. خود سپاهیها از تهران آوردند به اصفهان. چون سر نداشتند اصلا ما را نشان ندادند. یک دستش نبود و سرش هم نبود.
یک بار قایمکی رفتند سوریه. من دنبالش رفتم تا حوالی میدان امام. این طرف و آن طرف رفتم، خیلی دنبالش گشتم که کجا رفته، گوشیاش خاموش بود دیگر؛ دنبالش گشتم دیدم شب اتوبوسهایشان پر شده بود و...
چون حسین کتفش از فتنه ۸۸ آسیب دیده بود دیگر خیلی اذیت میشد. همهاش میگفتیم آنجا چه کار میکنی؟ میگفت مامان شاید باورتان نشود، من سوار هواپیما که میشوم وارد فرودگاه میشوم، درد کتفم میافتد...
دوستانش خیلی پیگیر بودند که این بلوار که الان به اسم ناصر حجازی شده، به اسم حسین نامگذاری شود که متاسفانه شورای شهر قبول نکردند؛ بعد کردند به اسم حجازی.
حسین که شهید میشود نیروهای جبهه النصره میآیند از کنار حسین رد میشوند. فقط عنایت حضرت زهرا بوده که پیکر حسین به دست آنها نمیافتد؛ اگر میافتاد لباس حسین هم به دست ما نمیرسید...
اوایل سال ۵۷ تبعید کرده بودند به چابهار. وقتی که فهمیده بود حضرت امام دارد وارد ایران میشود، هر طور بود خودش را به فرودگاه مهرآباد رسانده بود و گفته بود اگر نگذارید من بروم، میروم زیر چرخهای هواپیما!
اوایل سال ۵۷ تبعید کرده بودند به چابهار. وقتی که فهمیده بود حضرت امام دارد وارد ایران میشود، هر طور بود خودش را به فرودگاه مهرآباد رسانده بود و گفته بود اگر نگذارید من بروم، میروم زیر چرخهای هواپیما!
کد خبر: ۹۹۶۷۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۷
گفتگو با همسر شهید علیداد جعفری/ قسمت دوم و پایانی
بچهها که یک مقدار درگیر می شوم و من را عصبانی می کنند از خودش کمک می خواهم، وقتی دلتنگ هم می شوم می گویم علیداد خودت کمک کن دیگر، من دیگر صبر و تحمل ندارم، باور کن خودش صبر می دهد.