حضور مردم در دفاع مقدس فصل مهمی در آن سالها را تشکیل میدهد. اما نکتهای که مغفول مانده بازتاب همین فضای پررنگ مردمی در آثار ادبیات پایداری است که ...
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- طهورا میرزاییزاده؛ مدت زیادی از شروع جنگ نگذشته بود که مغازه صد متریاش را رها کرد و آبان ماه سال ۱۳۵۹ بود که با چند نفر از دوستانش به پادگان ارتش در اسلام آباد اعزام شد. پادگانی که محل تعمیر خودروهای آسیب دیده از انفجار بود. عباسعلی باقری و دوستانش برای نشان دادن مهارت خود در کار، یک جیپ چپ شده را تعمیر کردند و سرعت و دقت آنها در تعمیر ماشین باعث شهرتشان در پادگان شد. به طوری که در مدت کوتاهی او را به «عباس دست طلا» میشناختند. اسمی که روی کتاب خاطرات او نیز قرار گرفت.
عباسعلی وقتی بعد از یک ماه و نیم از جبهه بازگشت، تمام تلاشش را کرد تا یک تیم از تعمیرکاران حرفهای را به جبهه ببرد. او در هر بار بازگشت از مناطق جنگی با تیمی جدید به صحنه بازمیگشت؛ و بخشی از کتاب خاطرات او از پیدا کردن و مجاب کردن نیروهای ماهر و از انگیزههای پیوستن مردم به دفاع مقدس میگوید.. عباس دست طلا قصه یکی از هزاران هزار مردمی است که با شروع جنگ پا به عرصه خدمت رسانی گذاشتند.
دقیقا در زمانی که درمیان گذاشتن اوضاع جنگ با بنی صدر، فضای ناامیدکنندهای را بر نیروهای مسلح غالب کرده بود، امام نظر دیگری داشتند و با قاطعیت بیان کردند که ما وظیفه داریم که تا جان در بدن داریم از کشور دفاع کنیم و همه را به حرکت امیدوار کردند.. و میتوان گفت همین انگیزهای که امام با صحبتهایشان در رگها جاری میکردند مردم را هم به صحنه آورد.. هر کس به نوعی سعی میکرد تا در جریان دفاع قرار گیرد و عده زیادی از آنان رزمندگان داوطلبی بودند که به خط مقدم پیوستند.
گلعلی بابایی نویسنده و پژوهشگر تاریخ دفاع مقدس میگوید: «در ابتدا مردم به عنوان کسانی که میخواستند از کشور، شهر و روستای خود دفاع کنند وارد صحنه جنگ شدند. چه آنهایی که عشایر و مرزنشین بودند، چه آنهایی که در شهرهای مرزی مثل خرمشهر، آبادان، قصرشیرین، سرپل ذهاب، مهران و سومار زندگی میکردند و چه افرادی که از شهرهایی مانند تهران و مراکز استانهای دیگر به جبهه رفتند، چون احساس کردند دشمن به کشورشان تجاوز کردهاست. مردم به جنگ ورود کردند و عاملی که توانست معادله دشمن را در آرزوی اولیه خود که رسیدن سه روزه به اهواز و پنج روزه به تهران بود، به هم بزند، درواقع همین حضور مردم بود.
آنها روی این موضوع حساب نکرده بودند. آنها روی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی حساب کرده بودند که از طرفی ارتش در درگیریهای دوساله بعد از انقلاب، مثل کودتای نوژه ضربه دیده بود و یا سپاه هم که درگیر مناقشات استانی و درگیریهایی در کردستان، سیستان و بلوچستان و ترکمن صحرا بود. دشمن به این خیال بود که نیرویهای مسلح توان آنچنانی ندارند و آنها میتوانند زودتر به اهدافشان برسند؛ و آنچه این معادله را به هم زد همین حضور به موقع مردم در صحنه نبرد بود که دشمن را زمین گیر کرد.»
حضور مردم، اما به همینجا ختم نمیشود. چراغ پشت جبهه همیشه روشن بود تا چراغ خط مقدم روشن بماند! یک نفر میشد سیده زهرا حسینی، که در غسالخانه و مسجد همکاری میکرد. یک نفر میشد دختر بچهای دبستانی که شهید خرازی دربارهاش میگوید او درمیان قوطیهای کمپوت یک قوطی خالی همراه با نامه فرستاده بود و گفته بود که معلم از آنها خواسته نفری یک کمپوت برای رزمندگان تهیه کنند، اما قیمت همه قوطیها از پول خانوادهشان بیشتر بوده. و این دختر دبستانی گوشه خیابان یک قوطی خالی پیدا میکند آن را چندین بار میشوید و برای رزمندگان میفرستد و در نامه خود از آنها میخواهد که هر بار خواستند آب بخورند از این ظرف استفاده کنند تا او هم احساس کند به جبهه کمک رسانده است.
هرچه از روزهای پر تپش دفاع مقدس فاصله گرفتهایم، بازنمایی حضور مردمی در سالهای جنگ رنگ و روی خود را باخته است.
و هزاران آدم دیگر در پشت جبهه که هنوز داستان آنها روایت نشدهاست. همگی نشان میدهد که مردم پای کار آمده بودند و بدون حضور آنها شاید بتوان گفت پیشبرد و موفقیتهای جنگ نمیتوانست به این صورت حاصل شود. گلعلی بابایی میگوید: «اداره جنگ هم به لحاظ تامین نیروی انسانی و رزمنده و هم تامین تدارکات و لجستیک و لوازم مورد نیاز رزمنده با مردم بود. چون به هر حال کشور یک کشور تازه انقلاب کرده بود و بعد از واقعه ۱۳ آبان ۵۸ که دانشجویان رفتند و لانه جاسوسی آمریکا را گرفتند، کاملا تحریم شده بودیم و خیلی از قراردادهای نظامی با ما را یک طرفه لغو کرده بودند و ما از دسترسی به تجهیزات نظامی و تجهیزات مدرن آن روزگار محروم شده بودیم.
از طرفی نقدینگی و درآمدزایی کشور هم به لحاظ همان تحریمها کم بود. روی همین حساب مردم هم نیرو تامین کردند و هم تامینات مورد نیاز مردم را فراهم کردند. وقتی شما میروید و سوابق را نگاه میکنید و لیست اقلام مورد نیاز جبهه را میبینید که مردم از استانهای مختلف فراهم میکردند، خیلی جالب است. مثلا میگویند از فلان روستا چهار شیشه مربا، پنج عدد تخم مرغ، یک کیسه برنج، دو هزار تومان پول، اهدا شدهاست. حتی بعضی اقلام عجیبتری هم هست، مانند علوفه برای دام جنگزدهها، کسانی که از اطراف بستان، سوسنگرد و چنین مکانهایی رانده شده بودند و در مکانهایی غیر از مکان اصلی خودشان مستقر شده بودند، طبیعتا برای دامهایشان نیاز به علوفه داشتند.»
در آن شرایط قحطی، گرانی و مشکلات اقتصادی، مردم خالصانه به جبهههای نبرد کمک میرساندند. ستادهای کمکهای مردمی در هر شهری برپاشده بودند و وقتی نیاز رزمندگان در جبههها اعلام میشد، سیل کمکهای نقدی و غیر نقدی به ستادها سرازیر میشدند. کمکهای مردمی از سوی اصناف، ادارات و دیگر زنان، مردان و کودکان جمعآوری میشدند و به یگانهای هر استان در جبهه فرستاده میشدند. درمیان اقلام اهدایی، گاهی تنها دارایی یک تازه عروس و داماد که حلقههای ازدواجشان بود به چشم میخورد. گاهی خانمها طلا و جواهراتشان را تقدیم میکردند و کودکان نیز پول قلکهایشان را به ستادها واگذار میکردند؛ و شاید آن کودکان روزهای هشت سال دفاع مقدس هنوز طعم خاطره قلکهای شبیه به تانک و نارنجک زیر زبانشان باشد.
این کمکهای نقدی به گفته گلعلی بابایی همه جانبه صرف حمایت از نبرد حق علیه باطل میشد. بابایی میگوید: «در نماز جمعهها و مراسمات رسمی پول جمع میشد، ماشینهایی خریداری میشد، لوازم مورد نیاز جنگ و جبهههای جنگ تامین میشد. گاهی با پول مردمی ۱۰۰ تویوتا ردیف میکردند، مثلا میگفتند کمکهای اهدایی مردم اصفهان به جبهههای جنگ... بخشهایی از این کمکها، ماشین و لوازم این چنینی خریداری میشد. بخشهایی هم بالاخره برای تجهیزات و تسلیحات استفاده میشد. این بودجهای بود که باید در رابطه با جنگ مصرف میشد و مردم پرداخته بودند که از جنگ و رزمندگان حمایت کنند. ستادهای پشتیبانی جنگ که آن موقع فعال شدند، در حقیقت این خلاء عدم توانایی دولت در تامین لوازم مورد نیاز جبههها را پر کردند. مردم خودشان نیرو به جبهه میفرستادند، شهیدی که میآمد تشییع میکردند و خودشان به بیمارستان میرفتند و مجروحین را درمان میکردند به خانوادههای شهدا و مجروحین سرکشی میکردند. به معنای واقعی جنگ مردمی اتفاق افتاده بود و در کشور دیده میشد.»
مطالبی که تا اینجا به آنها پرداختیم یک قطره از دریای بیکران حضور مردم در اداره و پیشبرد هشت سال دفاع مقدس است. اما نکتهای که اینجا مغفول مانده بازتاب همین فضای پررنگ مردمی در آثار ادبیات پایداری است که هرچه از روزهای پر تپش دفاع مقدس فاصله گرفتهایم، بازنمایی این واقعیت رنگ و روی خود را باخته است. روایتها قالب رسمی گرفته اند و فقط گوشهای از جنگ در یک قاب ثابت روایت میشود و کمتر به این ویژگی جنگ مردمی پرداخته میشود.
بابایی در اینباره میگوید: «در بحث خاطرات شفاهی و رزمندگان بحث مردمی بودن، محسوس و قابل دیدن است. چون اکثر خاطراتی که از زمان جنگ مکتوب میشود، بیشتر از زرمندگان و بچههای بسیجی است. خیلی از خاطراتی که جلوه کردهاند، همین خاطرات رزمندگان بسیجی بودند که از مردم هستند، یکی دانشجو بود، یکی کارگر بود، یکی کشاورز و یکی محصل. ولی در بحث پشتیبانی از جنگ و درباره همین ستادهای پشتیبانی هر استان کمتر کار شدهاست.»
بابایی دلایلی را برای این کمرنگی و ضعف بیان میکند ازجمله اینکه شاید جذابیت بازگو کردن قسمتهای دیگر از دفاع مقدس بیشتر است و بخش پشتیبانی جنگ به دلیل اینکه یک کار پژوهشی، کتابخانهای و آرشیوی است جذابیت کمتری دارد. همچنین بابایی در ادامه میگوید: «این بخش باید از منابع گرفته شود و در قالبهای هنری جذاب پیاده شود. مثل فیلمهای مستند، فیلمهای داستانی و چنین قالبهایی. شاید ارائه آن در کتاب و مکتوبات کمتر جلوه کند، ولی وقتی در قالب آثار هنری بیاید، بیشتر خودش را نشان دهد.»
به دنیای سوژههای مردمی که نگاه میکنیم بسیاری از افراد ایثارگر هستند که اثری از آنها در جایی نیست. گلعلی بابایی در میان صحبتهایش به تعدادی از آنها اشاره میکند و میگوید: «بخشی از آنها در بین بازاریها و تجار بودند که آدمهای متمولی بودند و به جبهه کمک میکردند؛ و یا کسانی در صنفهای مختلف مثل تعمیرکارها، فروشندگان لوازم ماشین، رانندههای بولدوزر و ماشینهای سنگین و یا رانندههای اتوبوس که بیشتر آنها کسانی بودند که شاید نسبتی با جنگ و انقلاب نداشتند و در شیوه زندگی خودشان بودند، ولی میآمدند به جبهه کمک میکردند؛ که این وظیفه موسسات و مکانهایی است که به این عناوین تشکیل شدهاند، مثل بسیج اصناف، بسیج ورزشکاران و از این قبیل که وظیفه دارند چنین شخصیتهایی را به جامعه معرفی کنند. خیلی از اینها هستند که گمناماند و اسمی از آنها در میان نیست.»
بسیاری از اتفاقاتی که در جنگ و در پشت جبهه رخ میدادند کاملا مردمی و غیر دولتی بودند. مواردی که خیلی کم به آنها پرداخته شدهاست. مثل گعدههایی که خانمها در هر محلهای داشتند و لباس میدوختند، بافتنی میبافتند و آجیل بسته بندی میکردند و برای جبهههای جنگ میفرستادند. یا نامههایی که از طرف دانشآموزان و مدرسهها برای رزمندگان فرستاده میشد؛ و علاوه بر اینکه روحیه و انگیزه رزمندگان را در خط مقدم بیشتر میکرد؛ رضایت درونی مردم را هم از خودشان بالا میبرد که توانسته بودند در گوشهای از جنگ دخیل باشند.
از دل چنین اتفاقاتی سوژههای خوبی برای پرداختن بیرون میآید. جنگ ما سرشار از این اتفاقاتیست که بسیاری از آنها هم قبل از اینکه کسی از وجودشان با خبر شود، فراموش شدند اما باز هم میشود این سوژهها را یافت و علاوه برا اینکه از کمرنگ شدن آنها جلوگیری کرد، کلیشه کتابها و روایتهای موجود از جنگ را هم شکست تا یک روایت همه جانبه از هشت سال دفاع مقدس به دست بیاید.