به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، نمایش فیلم گاو اول به بنبست برخورد. یعنی با اینکه فرهنگ و هنر تهیهکننده آن بود، مجوز داده نشد. گفتند این فیلم مردم ایران را از جهت فرهنگی عقب نشان میدهد و منتهای فقر آدمی را نشان میدهد. یک سال فیلم اجازه نمایش نگرفت. آخر سر راهی که پیدا شد این بود که ابتدای فیلم یک نوشتهای گذاشتند که این فیلم برای 40 سال قبل است تا به زمان حال نسبت داده نشود.
عزتالله رمضانیفر از قدیمیترین بازیگران سینما و تلویزیون ایران است و در تئاتر هم سابقهای طولانی دارد. شاید او را کمتر در قامت یک ستاره دیده باشیم، اما همیشه جزء اولینها و خیلی از اوقات در میان معتبرترینها بوده است. رمضانیفر کارش را در سینما با داریوش مهرجویی آغاز کرد؛ با فیلم گاو و حالا آخرین کارش در سینما را هم که قرار است بهزودی نمایش داده شود با مهرجویی انجام داده؛ فیلم لامینور. در این میان از کار با بیضایی و تقوایی و فریدون گله گرفته تا تعداد زیادی از فیلمفارسیها، تجربههای متنوعی داشته است و صحبت کردن با چنین فردی میتواند زوایای جدیدی از تاریخ سینمای ایران را مشخص کند. رمضانیفر حالا در گفتگو با ما از اولین روزهای تلویزیون ایران گرفته تا مافیاهای بازیگری در دوران قبل از انقلاب و از مهرجویی و بیضایی و تقوایی گرفته تا کارگردانهای فیلمفارسی حرفهای صریح و تازهای بیان میکند. این گفتگو را در ادامه میخوانید.
این در شروع کار من بود. وقتی دیپلم گرفتم و خواستم به دانشگاه بروم، آن زمان هم هیچ دانشگاهی رشته بازیگری در خود نداشت؛ اما رشته بازیگری را خارج از دانشکده یادگرفتم. من بهخاطر اینکه به سینما نزدیک باشم رشته عکاسی و فیلمبرداری را انتخاب کردم، ولی بازیگری را باید بهصورت آزاد و خارج از دانشگاه طی میکردیم. البته از قبل به عکاسی هم علاقهمند بودم، چون نظرم این بود که یک بازیگر باید لنز دوربین را بشناسد و با دوربین آشنا باشد، با عکاسی و فیلمبرداری آشنایی داشته باشد. در زمان بازی کردن هم به فیلمبرداری بسیار کمک کردم. چندینبار این کار را بهصورت دقیق انجام دادم. من که الان بازیگر هستم کاملا به تمام لنزها اشراف دارم و حتی از شیارها میفهمم این لنز کجاست. هر بازیگر باید دوربین را کاملا بشناسد.
بله، در وزارت فرهنگ و هنر چند کار مستند انجام دادم، کار خبری هم انجام دادم. فیلم داستانی یا کوتاه هم کار کردم. برخی از فیلمها 16میلیمتری و برخی 35میلیمتری بود که هر دو نگاتیو بودند.
مربوط به سال 47-46 میشود که علاوهبر کار تئاتر در وزارت فرهنگ بهعنوان فیلمبردار مشغول بودم. بعد از آن برای فیلم گاو انتخاب شدم. البته نمایش فیلم گاو اول به بنبست برخورد. یعنی با اینکه فرهنگ و هنر تهیهکننده آن بود، مجوز داده نشد. گفتند این فیلم مردم ایران را از جهت فرهنگی عقب نشان میدهد و منتهای فقر آدمی را نشان میدهد. یک سال فیلم اجازه نمایش نگرفت. آخر سر راهی که پیدا شد این بود که ابتدای فیلم یک نوشتهای گذاشتند که این فیلم برای 40 سال قبل است تا به زمان حال نسبت داده نشود. هر کسی فیلم گاو را میدید میگفت این داستان برای 40 سال قبل است، اما چیزی که قضیه را لو میداد قوطیهای روغن نباتی بود که به پای من بسته میشد. مردم میگفتند مگر 40 سال پیش روغن نباتی بود؟ مجبور شدیم بگوییم این بهانهای بود تا این فیلم از توقیف بیرون بیاید، چون این فیلم توقیف بود.
خیر، فیلم سینمایی کار نکرده بودم، ولی تلویزیون و سریال کار میکردم. اما اولین فیلم سینمایی من این بود، نهتنها اولین فیلمم بود بلکه تمام آن بازیگران که در فیلم گاو کار کردند، اولین فیلمشان بود بهجز آقای مشایخی که در فیلم «خشت و آینه» با ابراهیم گلستان کار کرده بود. آقای مشایخی کار دوم را میکرد، ولی آقای انتظامی، نصیریان و بقیه افراد همه کار اول سینماییای که کردند، گاو بود.
من آنجا هم با آقای خسرو سینایی کار کردم که تلویزیونی بود و هم با یکی دو کارگردان دیگر تا به فیلم گاو رسید. تلویزیون را قبل از این بارها تجربه کرده بودم و کارهای تلویزیون در آن زمان منحصر به شبکه دو بود که میگفتند ثابت پاسال؛ میدان آرژانتین فعلی. تنها کانالی که داشتیم همین کانال بود که به آن ثابت پاسال میگفتند، چون صاحب آن شخصی به این نام بود (حبیبالله ثابت که به ثابتپاسال معروف بود) و بعد تبدیل به شبکه دو شد. خصوصی بود. برای کسی بود که ایشان نوشابه پپسی را هم در اختیار داشت.
خیر، فقط همین بود. در آن زمان که در شبکه دو کار میکردیم، در استارت خوردن شبکه یک هم شرکت داشتیم، یعنی یکسری کارها را بهصورت زنده اجرا کردیم، چون هنوز دستگاه ضبط نیامده بود. وقتی شبکه یک ساخته میشد و فرانسویها وسایل و دوربین و تجهیزات را نصب میکردند، ما آنجا داشتیم برای اولینبار کار ضبط انجام میدادیم و زمانی که شبکه سراسری یک افتتاح شد، عکس نمایش ما را در راهرو در افتتاحیه زده بودند. عکس من و چند تن از بچهها بهعنوان نمونه کار تئاتر در راهروها زده شد. درواقع افتتاح شبکه یک با کار ما بود. قبل از فیلم گاو بود، برای سال 45-44 میشود.
آن استودیو به فردی به نام مهدی میثاقیه تعلق داشت که در حساب و کتاب بسیار خوشحساب بود. سینمایی که در میدان انقلاب بود، برای آقای مهدی میثاقیه بود که الان بیمارستان مصطفی خمینی شده است. بعد که ایشان را گرفتند و مدتی در زندان بود، همه اینها را ضبط کردند و آن بیمارستان برای دولت شد. او در زمان فعالیت سینمایی خود چند فیلم از جمله فیلم «صادق کرده» را ساخت. فیلمهای خوبی میساخت که در زمان خودش جزء بهترینها بود و خود ایشان کسی بود که تصمیمگیرنده نمایش فیلمها در سینماها بود. یعنی وقتی گروههای سینمایی تشکیل شد، سرگروه تمام سینماها ایشان بودند و فیلمها را بین گروههای سینمایی تقسیم میکردند. الان هم چنین چیزی داریم. فرض کنید هر 5-4 سینما برای یک گروه است. آن زمان هم همینطور بود، ولی سرگروه همه اینها آقای مهدی میثاقیه بود.
خیر، آقای میثاقیه کار خود را درست انجام میداد. اگر مافیایی بود در کارها و ارتباطاتی بود که کارگردان و بازیگران داشتند. کارها گروهی و رفاقتی بود. همان موقع چندین کاری که قرارداد داشتم، آمدند قصه را از دست آنها درآوردند. مثلا بعد از فیلم گاو یک فیلمی بود که قرار بود من نقش اول را بازی کنم و آن قصه را مرحوم ایرج قادری از دست اینها گرفتند تا خودشان بازی کنند و بازی کردند و البته کار خراب شد. ارتباطات این چنینی وجود داشت و از این کارها انجام میدادند و آنجا و در آن زمان حرف اول را بازیگران اول میزدند؛ مثل فردین، بهروز وثوقی و... و اینها در فیلمهایی که کار میکردند، سر مونتاژ میرفتند و نگاه میکردند و اگر بازیگر دیگری بود که میخواست جلوی اینها علم شود، از تدوینگر میخواستند آن بازیگر را ضعیف کند. چنین نفوذی در سینما داشتند.
این نفوذی بود که بازیگر اول روی فیلم داشت و به کارگردان نفوذ میکرد و سعی میکرد کسی جلوی خودش علم نشود و خودش کمرنگ نشود. حتی در مورد فیلم گاو برای من چنین دسیسهای کردند که کار آقای انتظامی و نصیریان بود. وقتی برای اولینبار فیلم در وزارت فرهنگ و هنر در سالن نمایش داده شد، نقش من زیادتر بود و اینها بهصورت قهر رفتند. من این را با چشمهای خود دیدم که آقای انتظامی و نصیریان شدیدا اعتراض کردند که نقش پررنگ فیلم گاو آقای رمضانیفر است و ما نیستیم. یک جلسهای تشکیل دادند که بچهها من را در جریان میگذاشتند که اینها درباره شما بحث میکنند و شدیدا اعتراض کردند و آقای مهرجویی را مجبور کردند چند سکانس من را دربیاورد.
بله، سکانسهای فوقالعادهای بود. مثلا یک سکانس این بود که با خسرو شجاعزاده بودم و او قلاب میگرفت و به خانه پسر جوانی میرفتیم که محمود دولتآبادی بازی میکرد. قلاب میگرفت و داخل خانه میپریدم و آنجا یکسری گونیهای گندم را روی هم گذاشته بودند و خودم بیشتر به آقای مهرجویی کُنسه میدادم (کُنسه عباراتی است که از شطرنج وارد دایره اصطلاحات بازیگری شده و معمولا به پیشنهادهایی گفته میشود که بازیگر به کارگردان میدهد) و پیشنهاد کردم من میتوانم از آنجا روی این گندم بیایم و پای من آنجا بخورد و کیسه گندم بترکد و سرازیر شود و من زیر گندمها بیفتم. من این کار را با یک برداشت انجام دادم. یعنی خودم با تیغ آن نخی که گندم را دوخته بود، به آرامی تیغ زدم که گندم بیرون نزند و وقتی که از بالا آمدم با پاشنه پایم محکم زدم و این ترکید و گندمها ریخت و من زیر گندمها دست و پا میزدم. همه اینها درآورده شد و صحنههای دیگری هم بود. صحنههای خیلی خوبی بود که به آقای مهرجویی گفتم اینها را نگه دارید شاید روزی استفاده شد. نمیدانم بالاخره چه کردند. البته باعث این حذفها آقای انتظامی و آقای نصیریان شدند.
بله، وقتی ویلیام وایلر، کارگردان آمریکایی به ایران آمد اینها خواستند پز بدهند که فیلم روشنفکرانه درباره گاو ساختیم، شما این فیلم را ببینید، مرحوم فردین پیشنهاد داد که این فیلم را در استودیوی من نشان دهید. با اینکه این فیلم برای وزارت فرهنگ و هنر آن زمان بود، برای من جای سوال داشت که این فیلم چرا در استودیوی آقای فردین نمایش داده میشود. من محل استودیو را بلد نبودم و به من آدرس دادند. وارد بلوار کشاورز که میشوید اولین چهارراه را که رد کنید، یک کوچه باریک و کوچکی است که بالا میروید. به ما گفتند آنجا بیایید. با ویلیام وایلر میخواستیم فیلم گاو را ببینیم.
آنجا با اینکه تمام کارگردانها از قبل فیلم را دیده بودند، از جمله آقای کیمیایی، تقوایی، حاتمی، کیارستمی و...، به احترام آقای ویلیام وایلر آمده بودند تا در دفتر فردین از نزدیک با آقای ویلیام وایلر ملاقات کنند. وایلر آن زمان دو سه اسکار گرفته بود یعنی یک کارگردان بینالمللی بود. ما هم آنجا رفتیم و غریبانه در دفتر نشستیم و آقای فردین آمد و قالیچهای کادو دادند. یکی دو عکاس آمدند و عکس میگرفتند. بعد که تمام شد گفتند به پایین برویم و در استودیو فیلم را ببینیم. همیشه در استودیوها سالن سینما معمولا در زیرزمین است. ما 5 طبقه به زیرزمین آمدیم. در سالن سینما نشستیم و به دوستان احترام گذاشتیم و، چون جایی نبود که بنشینم جلو روی زمین نشستم. مترجم آقای وایلر دکتر هوشنگ کاووسی بود. البته دکتر هوشنگ کاووسی تحصیلکرده فرانسه بود و با آقای وایلر فرانسه صحبت میکردند. بعد آقای فردین، چون ضیافت در دفتر ایشان بود، از موقعیت استفاده کرد و چند فیلم خود را بهصورت آنونسوار نمایش داد تا خود را به آقای وایلر نشان دهد.
آقای وایلر فیلم را دید و چراغ روشن شد و بعد فیلم گاو را نمایش دادند. اینجا به اصل مطلب میرسیم. زمانی که فیلم گاو تمام شد، من آن جلو نشسته بودم. یعنی فاصله من با آنها زیاد بود، اگر کسی صحبت میکرد، ما نمیفهمیدیم. وقتی چراغها روشن شد و سکوت شد، اولین جمله این بود که رمضانیفر کجاست؟ من آمدم و خانم وایلر دست من را گرفت و به آقای دکتر کاووسی به فرانسوی صحبت کرد. بعد گفتم انگلیسی بلد هستم و خوشحال شد. درباره رزومه من پرسید و برای او توضیح دادم که تئاتر کار کردم و اینها را توضیح میدادم و همه هم نشسته بودند و گوش میدادند و آقای وایلر به بازیگران دیگر توجهی نکرد حتی سراغی از آقای انتظامی و... نگرفت و تنها با من صحبت کرد. من هم انگلیسی توضیح دادم و به انگلیسی گفت که به طبقه بالا برویم. من اینجا اشتباهی که کردم این بود که تعارف کردم که شما بفرمایید و شما بفرمایید. همه بهسمت طبقه بالا رفتند و آخرها بود که دیدم آقای مشایخی دست من را گرفت و شروع به فحش دادن کرد.
من نگاه کردم و خواستم ببینم صدای فحش به بالا نرسد. دیدم آنها متوجه نشدند. از این نردههایی بود که بهصورت گرد از پایین به بالا میچرخید. بهیکباره دست من را گرفت که برویم و من سوال کردم چرا ناراحت هستید؟ گفت عباس فردین، یعنی برادر فردین گفته چرا اینجا را شلوغ کردند و اینها چه کسانی هستند که سالن را پر کردند. ایشان شنیده بود و ناراحت شده بود و دید بیاحترامی شده است. ما طبقه اول را که رد کردیم ایشان من را به زور بیرون کشید و گفت برویم. هر چه التماس کردیم که نرویم، گفتند فکر کردی وایلر تو را به آمریکا میبرد؟ هر چه التماس کردم دست من را گرفت گفت برویم. گفتم اینها بالا میروند و سراغ من را میگیرند و میبینند من نیستم، اما من را برد و هر کاری کردم که در بروم نشد و تا خانه من را مشایعت کرد و اجازه نداد برگردم. اینها میروند و آقای وایلر ناراحت میشود که من نیستم. دو روز بعد آقای مهرجویی که من را دید داد و بیداد کرد که چرا رفتید.
گفتم مشایخی من را بهزور برد و شروع کرد به توهین به مشایخی، که غلط کرده تو را برده است و من بالا رفتم و خجالت کشیدم که سراغ بازیگر من را گرفت و نبود. کسی که صحبت میکند و درحال صحبت است بهیکباره برود. اینکه اتفاق افتاد من یکی دو سال بعد فیلمی به نام دختر رایان دیدم. البته کارگردان آقای وایلر نبود، ولی کسی بود که در گروه آقای وایلر با هم بودند. یعنی آنها گروهی بودند که همه از قصه خبر داشتند. دختر رایان یک نقشی داشت که دقیقا همان نقشی بود که من در فیلم گاو بازی میکردم.
بله، آن زمان متوجه شدم که آن قصه را اطلاع داشت و آن شخصیت را باخبر بود و من را برای آن شخصیت درنظر گرفته بود.
نه از لحاظ اقتصادی نمیتوانستیم. ما درگیر تئاتر شدیم و یک پای ما در تئاتر و یک پای دیگر در سینما بود، البته یک سال بعد از فیلم گاو دیگر بهسمت سینمای حرفهای کشیده شدم و جوری بود که در سال 5-4 فیلم بازی میکردم. در هر صورت به این فکر نیفتادم که بروم. این اتفاق افتاد و از جریان افتادیم و بهسمت سینمای فارسی رفتیم. قبل از انقلاب 22 فیلم در عرض 5 سال بازی کردم. سالی 4-3 فیلم کار میکردم. چند فیلم نقش اول بود و چند بار کاندید دریافت جایزه شدم. بعد از فیلم گاو فیلمی به نام حیدر کار کردم که در این فیلم نقش پسر عقبافتاده را بازی میکردم. در حیدر صحبت نمیکردم، ولی در فیلم مرد صحبت میکردم. تغییراتی دادم و این هم خیلی مورد توجه مردم قرار گرفت و کارگردانهای مهمی دنبال من بودند که آن نقش را ادامه دهم، ولی من قبول نکردم. گفتم من بچه تئاتر هستم و نمیتوانم فقط یک نقش را بازی کنم. در نتیجه نقشهای دیگر را بازی کردم.
صادق کرده را اصلا قبول نکردم و گفتم نقشم کوتاه است و بازی نمیکنم. با آقای مهرجویی صحبت کردند و از او خواستند او من را مجبور کند که این کار را کنم. تهیهکننده هم آقای مهدی میثاقیه بود. آقای مهدی میثاقیه گفت من پول یک فیلم کامل را به شما میدهم و نقش را بازی کنید. از یک طرف آقای مهرجویی و از سوی دیگر آقای مهدی میثاقیه صحبت و مجبورم کردند این نقش را بازی کنم و در همان نقش کوتاه کاندیدای جایزه شدم. نقش کوتاه بود، ولی نقش سختی بود. تیر میخورد و وارد قهوهخانه میشد.
بله، بهخاطر همین بود که بیشتر با بچههای تئاتر کار میکرد، چون میگفت بچههای تئاتر من را کمتر اذیت میکنند تا بازیگران دیگر، چون بازیگران تئاتر جاافتاده هستند و نقشهایی که به آنها محول میکنیم نسبت به بچههای دیگر بهتر کار میکنند. فیلمهایی را که ساختهاند، اکثرا بچههای تئاتر کار کردند. مثل ناخدا خورشید که همه بازیگران تئاتر بودند.
اولا هم روی بازیها بسیار تمرکز داشتند و هم روی دکوپاژی که میکردند سختگیری داشت. البته دکوپاژی که میکردند بازیگران تئاتر کم نمیآوردند، ولی ایشان و آقای بیضایی بودند که برداشتهای زیادی داشتند، یعنی یک پلان را چندینبار با دوربینها و لنزهای مختلف و زاویههای مختلف فیلم میگرفتند.
بله، بالا میرفت. بهخاطر همین بود که آقای بیضایی فیلم «شاید وقتی دیگر» را ساختند. من مدیر استودیو بودم که در استودیوی ما کار میکردند و در اثر مصرف زیاد نگاتیو، مشکلاتی پیدا کردیم. چون آن زمان به فیلمسازان سهمیه دولتی میدادند که قیمتش نسبت به بیرون نصف بود، یعنی اگر یک کاست 400 فوتی در بیرون 500 تومان بود در ارشاد 200 تومان بود. بعد برای یک فیلم صد حلقه اختصاص میدادند و اگر 101 حلقه میشد باید یکی از بازار آزاد خریداری میشد، اما «شاید وقتی دیگر» آقای بیضایی 400 حلقه مصرف کرد.
خیر، این نشانه وسواس است.
برای همین بود که هر تهیهکنندهای با اینها کار نمیکرد. اینها تابع برآورد نبودند. مثلا در مورد شاید وقتی دیگر، آقای هوشنگ نوراللهی تهیهکننده بود که یکی از اقوام ما بود. 6 میلیون برآورد کرد و گفتند نهایتا 7 میلیون شود که من با شناختی که از ایشان داشتم به آقای نوراللهی گفتم که مطمئن باشید ایشان خیلی بیشتر از این هزینه میکند و همین هم شد. شاید وقتی دیگر سهمیه فیلم دیگری را نیز خرج کرد. یعنی 6 میلیون به 12 میلیون رسید.
بله، ولی هزینه آن دوبرابر و سهبرابر شد. هزینه دو فیلم دیگر را در این فیلم ریختند.
خیر، بچههای تئاتر الان هم همینطور هستند. تعجب میکنند اگر برای صحنهای فقط یک برداشت شود. آنها خودشان هم به نحوی وسواس کار دارند. بچههایی که در تئاتر کار میکنند از تکرار خسته نمیشوند.
خیر، کار مشکل به تدوینگر میرسد که نمیداند اینها را چطور مونتاژ کند. سر این آقای بیضایی کنار مونتور مینشستند. یعنی خود ایشان میگفتند چه کاری انجام دهند و دخالت مستقیم در مونتاژ داشتند. دست تدوینگر آنقدر باز نبود، چون آقای بیضایی دخالت میکردند. آقای مهرجویی، ناصر تقوایی، بیضایی کسانی بودند که مستقیم کنار تدوینگر مینشستند و دخالت میکردند.
معمولا طبیعت اینچنین است. مگر الان آقای مهرجویی میتواند مثل قبل فیلم بسازد؟ مسلما نمیتواند.
بهخاطر اینکه اینها از جهت فکر و اندیشه تحلیل رفتند. سن که بالا میرود یک چیزهایی از دست میرود. آدم 80-70ساله فیلمسازی یکسانی با فرد 40 ساله ندارد. کلا طبیعت اینطور است. آقای تقوایی هم شادابی 30 سال پیش را ندارد. الان حوصله قدیم را ندارد. اگر بخواهد فیلمی بسازد باید کسی بهعنوان دستیار کنار او بنشیند که بگوید این کارها را میخواهد تا مشاور کمک کند و این کار پیاده شود. در اثر مرور زمان افکار کم میشود.
طبیعی است هر چه عمر زیاد میشود آن حساسیتها کم میشود.
ما نمیتوانیم خود را با آنها مقایسه کنیم. آنها در فرهنگ دیگری هستند. آنها فرمهای دیگری دارند. همه چیز ما با آنها فرق میکند. آنها بهترین مشاوران را دارند. وقتی فیلم میسازند از بهترین مشاوران استفاده میکنند. این است که آنها در کلاسی تدریس میکنند آن خبرهها و زبدهها را جدا میکنند و آنها را بهصورت دستیار استفاده میکنند، یعنی کنار خود میآورند و از فکر و اندیشه آنها کمک میگیرند. به قول ما آنلاین میشوند.
اینها یکجور خودخواهی دارند که اجازه نمیدهند این اتفاق بیفتد. اگر این خودخواهی را کنار بگذارند و مشاوری کنار خود داشته باشند، بهتر است. متاسفانه دستیار را به این اندازه بها نمیدهند. آن را بهصورت دستیار نگاه نمیکنند، بهصورت مشاور نیست که بگوید نیمی از کار را تو انجام بده و نیمی دیگر را من انجام دهم.
این کار را آقای مهرجویی هم سالهاست انجام میدهد. میدانم که آقای مهرجویی قصه را از چه کسانی گرفته و به نام خود گذاشته است. من از اینها اطلاع دارم.
برای او نقش اول کار کردم.
تا این حد نبوده است.
خیر، او کسی بود که در سفارت آمریکا راننده بود. بهخاطر همین انگلیسی بلد بود. فیلمی به نام فریاد نیمهشب آمد که اولین فیلم فردین بود. بیک ایمانوردی دو پلان کار کرد. نقش منفی داشت و ساموئل خاچیکیان از تیپ او خوشش آمد و او را در نقش خوب استفاده کرد. آقای ساموئل خاچیکیان کاشف خیلی از بازیگران بود از جمله آقای بیک وردی (عنوانی که رضا بیک ایمانوردی به آن مشهور بود) و آرمان هوسپیان (آرامائیس وارطانی هوسپیان، هنرپیشه درگذشته در 1359) و خیلیهای دیگر. او در زمان خود یک ویلیام وایلر ایرانی بود. من 3-2 فیلم با او کار کردم و مرد بسیار فرهیخته و افتادهای بود. مردی بود که دوستداشتنی بود.
آقای صفایی مشهور بود که 15-10 روزه فیلم را تمام میکند. چون فیلم را سریع تمام میکرد، خیلی از تهیهکنندهها دوست داشتند با او کار کنند، چون سریع میساخت و خرج فیلم کم میشد. اگر هر کارگردانی یک فیلم را یک ماهه کار میکرد، او 15 روزه میساخت.
در گیشه میفروخت. اکثر فیلمهای او جواب میداد. با تمام بازیگران هم کار کرد.
بله، فیلم جایزهای نمیساخت، فیلمهایی میساخت که در گیشه جواب میداد. تهیهکنندهها آن زمان به فکر گیشه بودند، نه جایزه. کم اتفاق میافتاد که یکی به فکر جایزه باشد. آقای میثاقیه، چون از طرف مالی تامین بود دوست داشت فیلمش به جشنواره برود، اما خیلی از تهیهکنندهها فقط به گیشه نگاه میکردند.
ایشان کارگردان فوقالعادهای بود.
او هم جزء بچههای روشنفکر بود و فیلمهایی ساخت که من دو فیلم با او کار کردم. فرد بافکری بود و فکر او خوب کار میکرد. چند سالی به شمال رفت و دو سه بار به ایشان سر زدم و زمانی که فوت کردند من در 50 کیلومتری او کار میکردم و اطلاعی نداشتم. یعنی ما رامسر کار میکردیم و ایشان فاصلهای که با رامسر داشت 60-50 کیلومتر بود. من اطلاع نداشتم که فوت کرد. وقتی شنیدم خیلی ناراحت شدم.
من داستان یک شهر را با آقای محمدرضا آهنج کار میکنم که حدود دو سال طول میکشد. کار اپیزودی است، ولی من جزء بازیگران ثابت هستم، مرتب مشغولم. 6-5 فیلم هم روی زمین مانده که نمایش داده نشده است. سهکلهپوک که نقش اول بود پخش شد، یک فیلم دیگر برای جشنواره کودک کار کردم که به نام سوییپر است. برای بچههای کرمان بود. سوییپر مربوط به بازیکنان جلوزن فوتبال میشود. به 3-2 نفری که جلو بازی میکنند سوییپر میگویند. من هم نمیدانستم. بخش دیگر فعالیتهای من جدا از اینهاست. یعنی با موضوع مصاحبه فرق میکند. الان مجوزی گرفتم که گرانترین مجوز برای کار است. چندمنظوره است که شامل مجوز تدریس موسیقی، کنسرت و تمام رشتههای هنری میشود. خیلیها موفق نمیشوند این مجوز را بگیرند و من الان موفق شدم آن را دریافت کنم. مدرک درجه یک هنری گرفتم که معادل دکتری است و طبق همین مراحل را طی کرده و به اینجا رسیده ام.