به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، در یک درگیری بین دو نوجوان هم محلهای به نامهای علیرضا و فرهاد که دل در گروی عشق دختری به نام نرگس دارند، علیرضا به دست فرهاد به قتل میرسد. والدین علیرضا تقاضای قصاص میکنند و تلاشهای خواهر علیرضا و نامزدش، سیفی رئیس کانون اصلاح و تربیت و پدر علیرضا برای بخشش اولیای دم تا آخرین لحظات ادامه مییابد.
بیست و دومین ساخته سینمایی کیومرث پوراحمد که به روایتی آخرین ساخته این کارگردان است، با موضوع نوجوانان تولید شده است. موضوعی که پور احمد در دهههای گذشته به آن اشراف داشته و فیلمهای خوبی در زمانه خود در این حوزه از پوراحمد دیدهایم و از آنها خاطره داریم. اما به نظر میرسد که جدیدترین اثر پوراحمد ساختهای بیرمق و بسیار دور از دغدغههای نوجوان امروزی است و این مساله نشان از دور شدن و عدم اشراف پوراحمد از مقوله زندگی، دیدگاهها و خواستههای نسل فعلی نوجوانان است.
به عبارت دیگر پوراحمد نتوانسته در این حوزه خود را به روز رسانی کند و به همین دلیل دغدغه وی در آن بخشی که مربوط به نوجوانان میشود دغدغه نسل نوجوان فعلی نیست. البته اگر به لایههای زیرین اثر برسیم و آن لایهها را مورد کنکاش قرار دهیم در مییابیم که پوراحمد با تیزهوشی خاص خود موضوع نوجوانان را در لایه ظاهری اثرش برجسته کرد در حالی که رد سطوح زیرین این پرونده باز است آن مسالهای که مورد انتقاد قرار میگیرد مساله قصاص است و بس!
حکم قصاص از احکام مسلّم دین اسلام دانسته شده که آیاتی از قرآن، روایات متواتر و اجماع بر آن دلالت میکند. قصاص، در کنار دیه، حد و تعزیر، جزء چهار مجازات اصلی قانون مجازات اسلامی در جمهوری اسلامی ایران است؛ و این مساله همان چیزی است که فیلمساز کهنه کار ما بر آن نقد دارد و شرایط را به گونهای در فیلمنامه اش رقم میزند که ما با قاتلی بامعرفت، عاشق پیشه، هنرمند، رفیق بازو صادق و راستگو و در دیگر سو با مقتولی که مواد مخدر مصرف میکند، مزاحم نوامیس مردم میشود.
بسیار لوس و ننر بار آمده، دروغگوست و. مواجه شویم و طبیعی است که قاتل داستان ما بشود شخصیت مثبت و مقتول قصه هم شخصیت منفی تا بتوانیم با قاتل همذات پندری کنیم برای مظلومیتش دلمان بسوزد و صدها لعنت نثار مقتول و خانوادهاش کرده و از پدر مقتول نیز که بر حق طبیعی و قانونی و شرعی و دینی خود اصرار میورزد چهرهای خشن و عقب مانده و انتقام گیر و سنتی بسازیم تا در نهایت نیز فیلمساز کهنه کار ما بتواند همه مشکلات بوجود آمده را بر سر پدر نگونبخت و فرزند مرده آوار کرده و ندا سر دهد که اگر آن روز کذایی دوسیلی جلوی چشم همسایگان به صورت پسرت نمیزدی این حجم از مصیبت و ویرانی رخ نمیداد و اکنون همه چیز در دعوای گاه و بیگاه دو بچه محل ختم به خیر میشد و نه علیرضایی کشته میشد و نه فرهادی کسی را میکشت.
از طرف دیگر نیز فیلمساز ما مساله قصاص را در فیلمنامه اش تبدیل به اهرم قدرت و انتقام کرده و قصاص را نوعی مجازات بیرحمانه و سنتی میداند که از قدیم بر جای مانده است و ما میراث دار آن هستیم. میراثی که بر خلاف نسل گذشته که نمونه شاخصش در داستان پور احمد، عبداله پدر علیرضا (و به نوعی نماینده نسل گذشته و سنت گرا محسوب میشود) است؛ و در نقطه مقابلش نسل نو و میانه قرار دارند که کاراکترهایی مثل هما، حامد محمود و سیفی آنها را نمایندگی میکنند و همین نگاه انتقادی به مساله قصاص است که سبب میشود تا پور احمد حتی نام فیلمش را نیز در نقد قصاص انتخاب کند: پرونده باز است = قصاص همچنان جریان دارد و قربانی میگیرد و؛ و به همین دلیل نیز نمیتواند پایانی برای فیلمش انتخاب کند چرا که اگر در صحنه پایانی فرهاد بخشیده شود پور احمد عملا بر همه انتقادهایی که بر مساله قصاص در طول داستان مطرح کرده خط بطلان میکشد و اگر فرهاد اعدام شود باز هم پور احمد به گونهای انجام قصاص را تایید کرده است.
فیلمنامه در کنار همه این مسائل روساختی و زیرساختی نیز دچار کاستیهای فراوانی است که در صورت اکران عمومی فیلم به آن اشاره خواهم کرد و البته ذکر این نکته را نیز ضروری میدانم که به جز بازیگر نقش قنبر (مهبد جهان نوش) که بسیار روان و راحت بازی کرده و کاراکتر مذکور را بسیار باور پذیر ساخته و تا حدی بازی خوب پویا نجفی بازیگر نقش فرهاد، نقش آفرینی مناسب دیگری از بازیگران اصلی فیلم نمیبینیم و صرفا علی باقری توانسته آن کلیشه همیشگی و نشانههای آشنای بازیگریاش را بشکند و نقش مناسبی را در قالب کاراکتر پدر فرهاد ارائه کند.
ریتم کشدار و خسته کننده نیز که از فیلمنامه به ساختار هم سرایت کرده سبب شده تا با فیلمی کند و شعار زده مواجه شویم اثری که پایان تلخی برای خداحافظی فیلمساز ۷۳ ساله ما از سینماست.