به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، روزنامه هممیهن وابسته به غلامحسین کرباسچی مینویسد: «شاید منطقیترین پاسخ به این پرسش که «چگونه میتوان از شکستهای دهه ۹۰ عبور کرد؟»، این باشد که راه و رویهای را که منجر به آن شکست شد، باید پایان داد. طبعا، این راه و رویه سالها پیش از دهه ۹۰ اتخاذ شده بود و نتایج و پیامدهای آن، در کارنامه این دهه ظهور و بروز یافت. در واقع، توفانی که در این دهه شکل گرفت و خرمنهای محصول را بر باد داد، پیش از این در قالب بادهایی کاشته شده بود. نقطه آغاز کاشت آن بادها را میتوان در سال ۱۳۸۴ سراغ گرفت. سالی که روند توسعهای شکل گرفته پس از جنگ، متوقف شد و فراتر از آن، توسعه به مثابه انحرافی از انقلاب معرفی شد.
در نتیجه این رویکرد بود که طیف گستردهای از نیروهای موثر در روند توسعهای پساجنگ، مشمول حذف و پیاده شدن از قطار تلقی شدند و به اشکال مختلف، کنار رفتند. این روند پاکسازی و خالصسازی در حوزه سیاست داخلی، با تغییر سیاستی آشکار در حوزه سیاست خارجی نیز همراه بود. ناهمراهی آمریکا با توافقهای هستهای میان ایران و اروپا که در ابتدای دهه ۸۰ شکل گرفته بود، با اتخاذ سیاست خارجی تهاجمی از سوی ایران همراه شد. نپذیرفتن پروتکل الحاقی، ازسرگیری غنیسازی و فراتر از آن، شکل دادن کارناوالی تبلیغاتی حول مباحث سیاست خارجی (از هولوکاست تا نابود کردن اسرائیل و حتی نفی اهمیت قطعنامههای سازمان ملل)، بستری را فراهم کرد که میتوان آن را مکمل فشارهای نئوکانهای آمریکایی دولت بوش و متحدان عبری و عربی آن دانست.
از این منظر، روند شکلگرفته در سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۸، الگوی مدیریت کلان کشور طی سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۸۴ را دچار تغییر و تحول اساسی و مبنایی کرد. آنچه باعث شد چهرهای همچون میرحسین موسوی پس از سالها سکوت و حاشیهنشینی، به میانه میدان سیاست بازگردد (چنان که خود میگفت)، احساس خطر از شکل گیری همین روند انحرافی در اداره کشور بود. روندی که در آن، «سیاست داخلی حذف محور» و «سیاست خارجی تنشآفرین» همچون دو لبه قیچی عمل میکردند و با ضربات پیاپی خود، روند توسعه کشور را بریدند و از میان بردند. از این منظر، رخدادهای ۱۳۸۸ فراتر از محتوای کشاکشهای آن، برآمده از تعارض و تضاد میان دو الگوی کلان اداره کشور بود.
سرنوشت رخداد ۱۳۸۸، اما چنان رقم خورد که نه تنها امکان پایان دادن به انحراف فراهم نشد (آنچه هاشمی رفسنجانی از آن به عنوان «بستن سرچشمه به بیل» یاد کرد)، بلکه رقابت سیاسی-تاریخی میان نیروها را به جدالی حیثیتی- امنیتی ارتقا داد و شکاف در جامعه سیاسی ایران را تا آستانه دوپارگی کامل پیش برد. از این منظر، اتفاقا تحولات شکل گرفته در نیمه نخست دهه ۹۰، روندی نو و در جهت کاستن از رادیکالیسم حاکم شده در نیمه دوم دهه ۸۰ بود. روندی که در آن، قیچی نزاع آفرین دهه ۸۰ که لبههای آن «حذف محوری در داخل» و «تنش آفرینی در خارج» بود، در سال ۱۳۹۲ جای خود را به قیچی دیگری میداد که همچون قیچی جراحان در پی التیام زخم بود و لبههایی از «اعتدال در داخل» و «توافق در خارج» داشت.
این جراحی البته تکمیل نشد و در حد مسکّن باقی ماند؛ گرچه همان مسکّن نیز که مهمترین خروجی آن توافق هستهای بود، توانست فضایی از ثبات و آرامش اقتصادی و اجتماعی را در اواسط دهه ۹۰ شکل دهد. دستاوردی که با آرای بیشتر حسن روحانی در سال ۱۳۹۶ مهر اعتماد عمومی را نیز دریافت کرد. شاید در نمادینترین وجه، ریشه توفانی را که در دهه ۹۰ درو شد؛ بتوان در پاره کردن دو سند بازیافت. نخست، سند برنامه چهارم توسعه که برآمده از انباشت همه تجربه و دانش مدیران و نخبگان کشور تا سال ۱۳۸۴ بود و در همان ابتدای دولت احمدینژاد کنار گذاشته شد و حتی گفته میشود خمیر شد. دوم، سند توافق هستهای و اقدام مشترک میان ایران و ۱+۵ (برجام) که به دست دونالد ترامپ در بهار ۱۳۹۷ پاره شد و بستر بازگشت تحریمها و زمین زدن اقتصاد تازه بهبودیافته ایران را فراهم آورد».
درباره این تحلیل روزنامه هممیهن باید یادآوری کرد: