به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، کتاب «سیاه سالی» نوشته فاطمه بهرامی به تازگی توسط نشر آفتابکاران منتشر و روانه بازار نشر شده است. این رمان نگاهی به جنگِ هشت ساله ایران و عراق از زاویهای ورای اسطورهپردازی و حماسهسرایی دارد.
«سیاه سالی» روایت رنج، خشم، ترس، آوارگی، اندوه و ناامیدیِ افرادی است کهدر این کتاب نه به خاطر اَبر انسان و قهرمان بودن که به مثابه افراد عادی یک جامعه قربانی جنگ شدهاند و از طرفی افراد دیگری هم هستند که از همین جنگ نردبانی ساختهاند برای رسیدن به منافع و امیال سیاسی خود، چه در آن زمان و چه سالها پس از آن.
شیرین که راوی بخش اول و آخر رمان است، به خاطر گرفتاری با بحرانهای زندگیاش به تنهایی رنج میکشد. قدرت حل مساله و توانایی مقابله با مشکلات را از دست داده و مدام خاطرات گذشته را در ذهن مرور میکند. هنوز تعلقات عاطفی و احساسی از گذشته دارد که نمیتواند از قید و بندش رها شود، به همین خاطر تصمیم میگیرد به زادگاهش بازگردد و زندگیاش را به آن آدمها پیوند بزند و نهایتاً در بخش آخر داستان درمییابد که بین واقعیت و تصوری که از گذشته داشته، تفاوت بسیار است.
بهرامی نویسنده این کتاب درباره مراحل نگارش آن میگوید ابتدا شخصیتهای داستان را اولویتبندی کردم. برای من «شیرین» اصلیترین اولویت بود که دو بخشِ داستان از زبان او روایت میشود؛ بنابراین ابتدا به او پرداختم و بعد به «ثریا» و «نادر» که بخشهای دیگر رمان از زبان آنها روایت شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
ماشین ظرفشویی را پر میکنم از ظرفهای کثیف. دو شاخه اش را وصل میکنم به پریز و روشنش میکنم. دو دکمه آخر را هم زمان فشار میدهم تا قفل کودکش فعال شود و از دستهای شیطان علی در امان بماند. قابلمه را میگذارم توی سینک ظرف شویی و توش آب داغ میریزم تا ته دیگ سوخته اش خیس بخورد. به ساعت دیواری آشپزخانه نگاه میکنم. چیزی به دو نمانده. کمرم درد میکند. از صبح توی این آشپزخانه کوفتی سرپا هستم.
هیچ چیز به اندازه غیبت بتول اذیتم نمیکند. به این زن وابسته شده ام. سال هاست که در این خانه کار میکند. توی این دنیا تنها کسی است که همه حرفهایم را بی، چون و چرا میپذیرد. همیشه گوش به فرمانم است و تلاش میکند راضی ام کند. حاضرم بهش پول بیشتری بدهم به شرطی که مرخصی نرود، اما میرود. مثل امروز و فردا که مرخصی است. شیرین هم که یک دفعه گذاشت و رفت. حاجی میپرسد کارش چه بود که با این عجله رفت و من نمیدانم در مورد حماقت رفتنش چه بگویم تنش میخارد برای گرفتاری به این خل بازی هاش عادت کردم.