به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، نامه عبیدالله بن زیاد در روز ششم محرم به دست عمر سعد رسید. در این روز ابن زیاد لشکری بالغ بر پنج هزار سرباز تازهنفس با فرماندهی عمرو بن حجاج به کربلا فرستاده بود. عمر بن سعد هم به عمرو بن حجاج دستور داد فرات را در محاصره خودش بگیرد و او هم با سربازانش، کمربندی در حاشیه فرات به وجود آورد تا هیچ کسی از یاران امام حسین علیه السلام نتواند از آب استفاده کند.
طبق روایتی از امام محمدباقر علیه السلام، امام حسین علیه السلام از کربلا نامهای را برای برادر خود، محمد بن حنفیه فرستادند، مبنی بر اینکه: «نامهای است از حسین بن علی به محمد حنفیه و دیگر بنیهاشم. اما بعد، مثل اینکه دنیا اصلاً وجود نداشته و آخرت همیشگی و دائم بوده است.»
در برخی از منابع نوشته شده در فاصله شبهای چهارم تا ششم ماه محرم، میان امام حسین علیه السلام و عمر بن سعد صحبتهایی انجام میشد، بدون اینکه هیچ کسی از یاران آن حضرت و یا یاران عمر سعد حضور داشته باشد. البته گزارشی اعلام کرده که در یکی از صحبتها، چند نفر از خانواده امام علیه السلام و نزدیکان با فاصله حضور داشتهاند.
خولی بن یزید اصبحی که دشمنی و کینه سختی با اهل بیت پیغمبر اسلام صلیالله علیه و آله و امام حسین علیه السلام داشت، برای ابن زیاد از این گفتگو گزارشی ارسال کرد تا او بر عمر سعد سخت بگیرد و کار به آزار و شهادت حضرت اباعبدالله علیه السلام بیانجامد.
طبق گزارشی، خولی بن یزید در نامهاش برای ابن زیاد نوشته بود: «ای امیر! پسر سعد شبانه از لشکر بیرون میزند و همراه با حسین علیه السلام در ساحل رود فرات، بساط گفتگو راه میاندازد. این گفتگوها تا پاسی از شب ادامه پیدا میکند. او با لشکر آنها نرمش و رأفت و سازش دارد. اگر فرماندهی را به من بسپاری، کار را تمام خواهم کرد و من به تنهایی بر این کار توانایی دارم.»
وقتی نامه و گزارش خولی از گفتگوی عمر بن سعد با امام حسین علیه السلام به دست عبیدالله بن زیاد رسید، او پیکی برای ابن سعد فرستاده و نوشت: «ای پسر سعد! گزارشی به دست من رسیده است که تو شبها تا دیرهنگام با حسین علیه السلام به صحبت مینشینی و با او گفتگوها داری. به محض اینکه نامه من را دریافت کردی، حسین علیه السلام را وادار کن تا امر من مبنی بر بیعت با من و امیرالمؤمنین یزید را اطاعت کند. اگر قبول نکرد، آب را بر او و یارانش ببند و بین او و فرات حائل و مانع شو که من آب را بر یهود و نصاری حلال کردم و بر حسین علیه السلام و خانواده او، حرام. حسین علیه السلام و یاران او نباید از آب بنوشند تا همان طوری که بر امیرالمؤمنین عثمان گذشت، تشنه کشته شوند.»
عمر بن سعد هم با دریافت نامه ابن زیاد، حجر بن حر (حجار بن ابجر) را به همراه چهار هزار سوار بر آبراه غاضریه فرستاد تا مانع از استفاده حضرت اباعبدالله علیه السلام و یاران آن حضرت از آب شوند.
او همچنین شیث بن ربعی را به همراه هزار سوار به بخش دیگری از غاضریه فرستاد که مأمور حفاظت از آن بخش باشند تا خاندان امام حسین علیه السلام به هیچ نحوی دسترسی به آب نداشته باشند.
در این میان یکی از سربازان لشکر دشمن خطاب به امام حسین علیه السلام فریاد زد: «ای حسین! به خدا قسم که قطرهای از این آب را نخواهی خورد تا از تشنگی جان دهی.» امام علیه السلام او را نفرین کرده و فرمودند: «خدایا! او را از تشنگی هلاک کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار نده.» حمید بن مسلم گفته است به چشم خود دیدم که نفرین امام حسین علیه السلام در حق او عملی شد و او از تشنگی هلاک شد.
روز ششم محرم بود که حبیب بن مظاهر به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و گفت: «ای فرزند رسول خدا! در این نزدیکی طایفهای از بنی اسد ساکن هستند. اگر به من اجازه بدهی به سراغ آنها رفته و آنها را به سوی تو دعوت کنم، شاید خدای متعال با حضور بنی اسد، شر این گروه را از تو دفع کند.»
امام حسین علیه السلام به او اجازه داد و حبیب شبانه از خیمه بیرون رفته و به سراغ طایفه بنی اسد رفت. به آنها گفت: «بهترین ارمغان را برای شما به همراه آوردهام، شما را به یاری پسر پیامبر خدا دعوت میکنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگیاند و هرگز او را تنها نخواهد گذارد و او را به دشمن تسلیم نکنند. عمر بن سعد با لشکریانی انبوه او را محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایی میکنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد میکنم که اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته شود شکیبایی ورزد و امید ثواب از خدای داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.»
همان موقع مردی از بین جمع بنی اسد به نام عبدالله بن بشیر بلند شد و گفت: «من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت میکنم.» بعد از آن رجزی حماسی خواند. پس از او هم مردهای قبیله یکییکی بلند شدند تا اینکه تعداد آنها به نود نفر رسید و برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت کردند. یکی از جاسوسان عمر بن سعد که از جریان آگاه شد، گزارش این اتفاق را به ابن سعد رساند. عمر بن سعد هم مردی به نام ازرق را با چهارصد سوار به سمت آن گروه فرستاد. در تاریکیهای شب سواران ابن سعد در کنار رود فرات، جلوی آنها را گرفتند. آن هم در حالی که آنها چند متر بیشتر با امام حسین علیه السلام فاصله نداشتند.
در همان تاریکی مردان طایفه بنی اسد با سربازان عمر سعد درگیر شدند و حبیب بن مظاهر در همان تاریکی بر ازرق فریاد زد که: «وای بر تو! بگذار کس دیگری این مظلمه را به گردن بگیرد.»
وقتی طایفه بنی اسد متوجه شدند که توان مقاومت با آن گروه را ندارند، در همان تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خودشان برگشتند. آنها حتی شبانه از محل خود کوچ کردند تا مبادا عمر بن سعد به آنها حمله کند.
درنهایت حبیب بن مظاهر به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و ماجرا را بازگو کرد. امام با شنیدن این ماجرا فرمودند: «لاحول و لا قوه الا بالله».