گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، محمد سعید قاسمخانی*: از زمانی که وارد اینجا میشید ۳ تا عنوان تغییر میکنه؛ دانشجو میشه رزمنده؛ اردو میشه عملیات و مسئول اردو هم فرمانده!
اینها جملاتی بود که در بدو ورود کاروان دانشجویی به منطقه شطعلی از زبان یکی از مسئولین منطقه شنیده شد.
بعد از آن بود که بچهها به خط شدند و صف به صف آماده ورود به منطقه بودند؛ چادرها برای اسکان دانشجوها آماده بود؛ مسیر منطقه پر بود از تابلوها و پارچههای دست نویس؛ پر از سنگرهایی که به همان سبک زمان جنگ بودند و حسینیهای که به سبک بومی با نی ساخته شده بود و بوی اسپند نیز فضا را متفاوتتر از همیشه کرده بود. اتمسفر انگار همان حوالی سال ۶۲ بود که بچههایی همسن و سال همین دانشجوها پا به اینجا میگذاشتند و ره صد ساله را یک شبه طی میکردند. بچهها کمکم با فضا خو گرفتند و با قدم زدن در محدوده صبحگاه درباره برنامهای که انتظارشان را میکشید صحبت میکردند؛ صحبت از تجربهای متفاوت بود؛ تجربهای که شاید اولین و آخرین باری باشد که بتوانند تجربه کنند؛ تجربه یک شب عملیات؛ تجربه یک شب زیست مانند رزمندگان؛ تجربه یک شب دل کندن و رها شدن از تعلقات؛ برای این تجربهها بود که از تهران تا به اینجا آمده بودند.
حوالی ساعت ۱۰ بود؛ صدای آژیر در فضای منطقه به صدا درآمد؛ انگار که نوبت به اصل کاری رسیده بود؛ بچهها از چادرهایشان بیرون آمدند و به صف شدند؛ همه آماده آمدن فرمانده بودند تا برنامه امشب را برایشان شرح دهد.
بالاخره انتظار به پایان رسید؛ نور زرد چراغ ماشینی از انتهای محوطه به چشم خورد و یک تویوتا خاکی مقابل بچهها ایستاد؛ فرمانده جوانی از ماشین پیاده شد؛ همه ایستاده منتظر دستور فرمانده بودند.
فرمانده صحبت خود را با جملاتی از نهجالبلاغه شروع کرد؛ قبل از عملیات و این صحبتها؟ انگار که اینجا فرق میکند! اینجا انسانساز است؛ حتی ساعاتی قبل از عملیات!
فرمانده داستان شطعلی را گفت؛ از قصه واقعی علی هاشمی و عملیات خیبر گفت؛ از آنهایی که نگذاشتند حرف امام زمین بماند!
قرار شد که بچهها به خط بزنند؛ مثل همان سالها به نام گروهان قاسم ابن الحسن؛ گروهانی از گردان امام حسن علیه السلام؛ باید به خط میزدند تا به کمک دیگر رزمندگان در عملیات خیبر برسند؛ قرار بود امشب بچهها جای رزمندگان خیبر باشند.
عملیات آغاز شد؛ بچهها جلیقه نجات پوشیدند و از روی پل خیبر از میان نیزارهای هور رد شدند؛ تنها چراغ مسیر روشنی ماه بود که راهنمای بچهها برای حرکت بود.
صدای بیسیم فرمانده به گوش میرسید؛ رزمندهها در خط مقدم زیر آتش بودند و قرار بود که گروهان قاسم ابن الحسن خود را به آنها برساند.
پیادهروی نسبتاً طولانی آغاز شد؛ صفی بلند از بچهها در کنار جاده به خط شده بودند و به سمت نقطه رهایی حرکت میکردند؛ ناگهان صدای انفجار به گوش رسید؛ فریاد «بخوابید زمین!» از فرمانده شنیده شد؛ صدای تیراندازی از چپ و راست به گوش میرسید و حالا دیگر همه چیز واقعی به نظر میرسد؛ حالا بچهها خود را در میان عملیات خیبر تصور میکردند.
چند کیلومتر بعد زمان رسیدن به نقطه رهایی بود؛ همه جمع شده بودند و حالا نوبت آخرین صحبتهای فرمانده با بچهها بود.
اینجا بود که روایت خیبر شروع شد؛ فرمانده از نشدنیهایی که شدنی شد گفت؛ فرمانده از بچههایی حرف زد که به همه دنیا گفتند میتوانیم؛ فرمانده از آدمهایی حرف زد که به فرمان امامشان گوش کردند و تا پای جان برای حفظ مجنون ایستادند؛ فرمانده از خیبرها و علی هاشمیها گفت؛ فرمانده از طهرانیمقدم و موشکهایش گفت؛ آخرین صحبتها قبل از رهایی درباره درهم شکستن بنبستها بود؛ انگار که اینجا نه نقطه رهایی عملیات که نقطه رهایی صدها دانشجو بود که پس از این نه در میدان جنگ نظامی که در دانشگاه باید عملیات میکردند؛ نقطه رهایی نقطه روایت پیشرفت بود؛ بچههایی که با چشم خود دیدند برای خیبرها چه خونهایی ریخته شده است حالا باید به جنگ نشدنیهای امروز کشور میرفتند.
شطعلی قصه آدمهایی بود که برایشان بنبست معنا نداشت؛ قصه آدمهایی که با دستان خالی حماسه آفریدند.
دانشجوی امروز نیاز به روحیه خیبری دارد؛ آن روحیهای که با همه سختیها و مشکلات و کارشکنیها به دل هور بزند و گره از کار کشور باز کند؛ دانشجویی که با خطشکنی حرکتی در راستای آرمانهای انقلاب اسلامی آغاز کند؛ دانشجویی که برای پیشرفت مثل حفظ مجنون؛ خیبری باشد؛ خیبری فکر کند و خیبری عمل کند؛ که با این روحیه کارهای نشدنی نیز شدنی میشود.
به یاد سردار هور؛ شهید علی هاشمی که به دنیا نشان داد «ما میتوانیم».
* محمد سعید قاسمخانی؛ دبیر مجمع دفاتر فرهنگی دانشگاه علموصنعت
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.