به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، طرح پنج مرحلهای مقام معظم رهبری به عنوان یک الگوی راهبردی برای تحقق اهداف دینی و برقراری دین در جامعه مطرح شده است. این طرح شامل اندیشهسازی، نهادسازی، دولتسازی، جامعهسازی و در نهایت تمدنسازی میشود. درواقع به منظور برقراری دین در جامعه باید از مرحله تبیین و روشنسازی مفاهیم و اصول اسلامی آغاز کرده و به تمدن اسلامی جامع و متعالی رسید.
در این راستا، حکمت متعالیه یا فلسفه اسلامی متعالی، به ویژه در آثار ملاصدرا نیز به بررسی و تحلیل عمیق وجود، ماهیت و ارتباطات آن با عالم و الهی پرداخته. این فلسفه با تأکید بر وجود و رابطه آن با علم و معرفت، تأثیر زیادی بر نظریهپردازی در زمینههای مختلف از جمله دولتسازی و حکمرانی اسلامی گذاشته است.
حجت الاسلام و المسلمین نجف لکزایی، محقق علوم دینی و فلسفه سیاسی، در سلسله نشستهای رونمایی از کتاب «دولت از منظر حکمت متعالیه» طی سخنانی به ضرورت استفاده از دانشهای اسلامی در کنار تجارب بشری برای ساختن نظریه دولت اسلامی در راستای منویات مقام معظم رهبری پرداخته است.
بخشهایی از سخنان این محقق علوم دینی و فلسفه سیاسی در رابطه با دولتسازی بر اساس حکمت متعالیه و اسفار اربعه ملاصدا را میخوانید.
مقام معظم رهبری در طرح پنج مرحلهای که برای اقامه دین و تحقق اهداف دینی ارائه کردهاند، مرحله سوم را «دولتسازی» و مرحله چهارم را «جامعهسازی» قرار دادهاند. یکی از دلایلی که جامعهسازی پس از دولتسازی آمده، این است که شأن دولت، شأن جامعهسازی است؛ یعنی وظیفه دولت اسلامی این است که جامعه را به یک کارخانه انسانسازی تبدیل کند.
برای تحقق این امر، نیازمند نظریهای در باب دولت هستیم. اگر چنین نظریهای وجود نداشته باشد، پرسش این است که چه نوع دولتی قرار است ساخته شود و چگونه خروجی آن دولت، جامعه اسلامی و جامعهپردازی اسلامی خواهد بود؟ برای ساختن این نظریه دولت، لازم است ضمن استفاده از تجارب بشری، از دانشهای اسلامی نیز بهرهمند شویم و هر یک از این دانشها باید نقش خود را ایفا کنند و وظیفه و رسالت خویش را به انجام رسانند.
به لحاظ مبانی، بحث حکمت متعالیه اهمیت بسیاری دارد. اولین سؤالی که مطرح میشود این است که آیا انتظار داشتن یک نظریه دولت از حکمت متعالیه انتظاری منطقی و درست است یا خیر؟ آیا ما میتوانیم از حکمت متعالیه توقع چنین نظریهای داشته باشیم؟ به بیان دیگر، آیا انتظار داشتن یک نظریه دولت از حکمت متعالیه یک امر ذاتی و جزء وظایف اصلی این حکمت است، یا اینکه این انتظار یک امر تحمیلی است که ما بر دوش این مکتب قرار میدهیم؟ آیا درخواست امتداد سیاسی و اجتماعی از حکمت متعالیه از اقتضائات ذاتی این مکتب است یا بار اضافیای است که ما به آن تحمیل میکنیم؟
بدیهی است که اگر امتداد سیاسی و اجتماعی حکمت متعالیه جزء اقتضائات این مکتب نباشد، به نتیجهای نخواهیم رسید و تلاش ما بیهوده خواهد بود. اعتقاد بر این است که حکمت متعالیه دقیقاً برای همین منظور ارائه شده و اگر چنین نباشد، فلسفه وجودی این حکمت نامشخص خواهد بود. آنچه اهمیت دارد، تبیینی است که میخواهیم از این موضوع ارائه دهیم.
هر فیلسوف مؤسس، یک متفکر راهبردی است که برای تحقق یک غایت خاص، طراحی کلانی را انجام میدهد. چون نیل به یک هدف نهایی مد نظر اوست، ناچار است که یک مکتب فلسفی جدید تأسیس کند. او احساس میکند که اگر اقدام به تأسیس یک مکتب نکند، هدفش محقق نخواهد شد. برای مثال، فارابی به دنبال کمک به تأسیس مدینه فاضله بود و به همین دلیل مجبور شد طرح کلانی ارائه دهد، از طبقهبندی علوم گرفته تا ارائه بخشهای عمدهای از این مکتب. خواجه نصیرالدین طوسی و دیگر حکما نیز همین رویکرد را داشتند. همچنین ملاصدرا به همین نحو عمل کرد و طرح کلان و مهمترین کتاب او «اسفار اربعه» به شمار میآید.
اگر بتوانیم مفهوم دولت را از «اسفار اربعه» ملاصدرا استخراج و آن را در این چهار سفر جایابی کنیم، آنگاه میتوانیم بگوییم که نظریه دولت از اقتضائات حکمت متعالیه است. اما اگر نتوانیم آن را در این طرح کلان بیابیم، به این معنی خواهد بود که دولت جزء عناصر فرعی است که ملاصدرا آن را بهطور مستقیم مد نظر نداشته است. بنابراین، نیازی به ورود به متن و تحلیل دقیق آن نداریم؛ کافی است تا به خود عنوان کتاب نگاه کنیم و آن را تجزیه و تحلیل کنیم.
تکامل وجودی غایت اسفار است
«اسفار» جمع «سفر» است، یعنی چندین سفر در حال وقوع است. این چهار سفر چه کسانی را در بر میگیرد و چه کسی باید این سفرها را طی کند؟ آیا این سفرها بهطور طبیعی اتفاق میافتد یا باید ما آنها را بهصورت ارادی انجام دهیم؟ آیا این پروسهای طبیعی و خودبهخودی است یا پروژهای که نیاز به اراده و برنامهریزی دارد؟
ملاصدرا در اسفار اربعه میگوید که این چهار سفر در نهایت به ارتقای عقل انسان و ارتقای وجودی او منتهی میشود؛ به این معنا که سفرها به پایان میرسند وقتی که عقل انسان به فعلیت کامل برسد و انسان از لحاظ وجودی تکامل یابد. در عین حال این سفرها ظاهری نیستند، بلکه سفرهایی باطنی و درونیاند که بر اساس عقل اتفاق میافتند، نه بر اساس شهوت، غضب، یا دیگر انگیزههای نفسانی.
هر چه انسان در این مسیر وجودی پیشرفت کند، لازمه آن این است که درجه عقل او نیز افزایش یابد. بنابراین، اگر بتوانیم مفهومی از دولت را در این سفرهای چهارگانه جای دهیم، نشان میدهد که دولت از لوازم این حکمت است.
سفر اول
انسانهایی که وارد سفر اول از اسفار اربعه میشوند، موظفاند که حق را ببینند. حق کیست؟ طبق قرآن، «الله هو الحق» یعنی حق همان خداست. هدف این سفر این است که فرد تنها خدا را ببیند و از دیدن غیر او چشم بپوشد. چنانکه در حکمت آمده: «و اعلم أن للسلاک الله إلی طریق الأولیاء أسفارا أربعة»؛ اگر شما بخواهید سالک و مسافر طریق اولیاء باشید، باید این چهار سفر را طی کنید.
سفر اول به معنای تغییر نگاه از غیر خدا به خداست. سالک باید حقگرا و حقنگر شود، یعنی نگاه او به عالم اصلاح شود بهگونهای که هر چیزی را که میبیند، نشانهای از خدا در آن بیابد. در این مرحله، سالک باید خود را از خودخواهی، خودپرستی، خودشیفتگی، و هر رذیلت اخلاقی دیگر رها کند. این قدم اول از سفر است و پیشنیازی برای گامهای بعدی.
این سفر، حرکتی از درون به سوی شناخت و دیدن حقیقتِ خدا در همهچیز است؛ اینکه هر پدیدهای که دیده میشود، انعکاسی از وجود خداوند باشد و فرد هیچچیزی را به غیر از حق مشاهده نکند. از این رو، این مرحله برای پاکسازی درونی از هرگونه ناپاکی و رسیدن به نوعی از خلوص است که لازمه ورود به سفرهای بعدی است.
سفر دوم
در مرتبه دوم، انسان حقنگر میشود. یعنی وقتی نگاه انسان به عالم تغییر کرد و حقبین شد، او وارد مرحلهای میشود که در آن به شناخت و درک اسماء و صفات الهی میپردازد. اینجا از باب «تخلّقوا بأخلاق الله» تلاش میکند اخلاق و صفات الهی را در خود پیاده کند. انسان در این مرحله میفهمد که اخلاق خداوند چیست و با دقت در اوصاف و افعال الهی، با توحید افعالی و توحید صفاتی آشنا میشود.
در این مرحله، فرد سعی میکند اخلاق خود را همانند اخلاق خداوند بسازد. در آن دسته از اوصاف الهی که اختصاص به خدا ندارد، ما هم به دنبال بهرهمندی هستیم؛ برای مثال، خداوند علیم است، و ما هم میخواهیم از علم او بهرهمند شویم. آیا خداوند علم خود را در اختیار ما گذاشته است؟ بله، بخشی از علم خود را از طریق انبیا و وحی به ما رسانده و بخشی دیگر را به ما ابزارهایی داده است که بتوانیم با استفاده از آنها به دانش دست یابیم. خداوند حکیم، رحمان و رحیم است، و ما نیز میخواهیم از این صفات بهرهمند شویم و به آنها تخلّق پیدا کنیم.
در این مرحله، انسان حقگرا میشود؛ یعنی پس از دیدن خداوند و شناخت او، وقتی غیر خدا را در پرتوی خدا میبیند و از خودبینی و خودپرستی بیرون میآید، به درک این میرسد که باید حقها و حقوق را رعایت کند. عدل نیز از همینجا ناشی میشود؛ یعنی وقتی فرد خداوند را دید و غیر او را در پرتوی خداوند شناخت، به اهمیت رعایت حقوق الهی و حقوق بندگان پی میبرد.
این رعایت حقوق در نهایت به نظم منجر میشود، و نظم نیز زیبایی را به همراه دارد. این سلسله مفاهیم بهطور طبیعی یکدیگر را به دنبال دارند. تا زمانی که انسان به این مرتبه نرسد، نمیتواند بهدرستی استحقاقها و حقوق را بشناسد و در نتیجه، رعایت آنها نیز برایش ممکن نخواهد بود.
ایستادگی در برابر صهیونیستها؛ نتیجه سفر سوم و چهارم
در سفر اول و دوم از اسفار اربعه، محور اصلی خودسازی است و غایت این خودسازی نیز رسیدن به غیرخواهی است. فرد در این دو سفر از خودخواهی بیرون میآید، اهل ایثار، خیرخواهی و احسان میشود. این مرحلهای است که فرد از خودشیفتگی عبور کرده و به فضایل اخلاقی رسیده است. اما از سفر سوم به بعد، فرد وارد فضای جامعه و دولتسازی میشود.
در سفر سوم، جامعهنگری و جامعهگرایی اتفاق میافتد. یعنی فرد به پیرامون خود توجه میکند و متوجه میشود که وظیفهاش تنها به خودش محدود نمیشود. در سفر چهارم، فرد باید به مرحله جامعهسازی و نظامسازی برسد. او موظف است به دیگران نیز کمک کند تا به همان جایگاهی برسند که خود رسیده است. رشد و ارتقا تنها برای خود او نیست؛ بلکه هدف این است که دست دیگران را نیز بگیرد و آنها را به سمت کمال هدایت کند.
وقتی عقل فرد ارتقا مییابد و ریاست وجودش را در دست میگیرد، قوای شهوت و غضب که بهطور طبیعی در وجود انسان قرار داده شدهاند، تحت تدبیر عقل به قوای نافع تبدیل میشوند. شهوتگرایی به عفت تبدیل میشود، چرا که قوه شهوت تحت فرمان عقل قرار میگیرد. عقل هم تابع میل الهی است، زیرا نگاهش همواره به سوی خداست. قوه غضبیه نیز تحت تدبیر عقل تبدیل به شجاعت میشود و فرد مدافع حقوق مظلومان میشود. او دیگر نمیتواند در برابر ظلم و جنایات ساکت بماند، مثلاً در برابر ظلمهای صهیونیستها نمیتواند سکوت کند. این امر به دلیل ارتقاء عقل و وجودی اوست؛ او نمیتواند در برابر ظلم و ناحقی بیتفاوت باشد.
انسان دنیاگرا ممکن است به دلیل ترس از دردسر، در برابر ظلم سکوت کند، زیرا بیشتر به منافع خود فکر میکند تا به دیگران. اما فردی که به ارتقای عقلانی و وجودی رسیده است، مانند خداوند غیور، منتقم و مدافع مظلومین است. او در سیاست خود به خدا اقتدا میکند و به سیاست، حکمت، رحمت و عدالت الهی تشبه مییابد.
قوه وهمی که در انسان وجود دارد، نیز با بصیرت روشن میشود. چنین فردی دیگر فریب شیطان را نمیخورد؛ وقتی خداوند چیزی میگوید و شیطان چیز دیگری میگوید، او حرف خدا را اطاعت میکند، چرا که میداند شیطان دشمن اوست و این آگاهی را از بصیرت الهی به دست آورده است.
بنابراین، در سفر چهارم، فردی که به ارتقای عقلی و وجودی رسیده و به اهمیت روح، خیر و احسان پی برده است، به جامعه خود بازمیگردد تا دولتسازی و جامعهسازی کند. او با شناخت عمیق از جهان فراتر از مادیات، مأموریت خود را در هدایت جامعه و ایجاد نظامی الهی میبیند.
چگونگی ساخت دولت سعادت
اولین پرسش درباره نظریه دولت از اسفار اربعه این است که ضرورت ساخت یک «دولت حکمی»، «دولت عقلی»، «دولت سعادت» و «دولت هادی» چگونه از این مسیر به دست میآید؟ اگر بخواهیم ارتقای وجودی خود را کامل کنیم، باید به دیگران هم فکر کنیم. این تفکر درباره دیگران مسیرهای متفاوتی دارد؛ یکی از سادهترین آنها صدقه دادن است، اما این روش سطح پایینی است و صرفاً به مسائل مادی محدود میشود.
انبیا (علیهمالسلام) چه میکردند؟ آنها به دنبال تشکیل دولت توحید در گستره جهانی بودند. هدفشان تنها کمک مادی نبود، بلکه میخواستند توحید و خداشناسی را گسترش دهند تا انسانها رشد کنند و به حقنگری و حقگرایی برسند. وقتی افراد حقنگر و خیرخواه یکدیگر باشند، زمینهای برای جامعهسازی، دولتسازی و تمدنسازی فراهم میشود.
اگر به سیره پیامبر اکرم (ص) نیز نگاهی بیندازیم، میبینیم که ایشان به دولتسازی پرداختند تا اهداف دین که ارتقای وجودی انسانها است، محقق شود. پیامبر دولت اسلامی را ایجاد کردند تا انسانها به مراتب بالاتر معنوی، اخلاقی و اجتماعی برسند و جامعهای تشکیل دهند که در آن سعادت و هدایت الهی جاری باشد. این مسیر نشان میدهد که تمدنسازی و دولتسازی برای ارتقاء وجودی انسانها و رساندن آنها به کمال ضروری است.
پس اگر قرار است به دنبال این باشیم که افراد دیگر هم به همان جایگاهی برسند که ما رسیدهایم و رشد وجودی خود را تکمیل کنند، این نیازمند یک ساختار و نظامی است که بتواند جامعه را به سوی حق و کمال هدایت کند. تشکیل یک دولت عقلانی و الهی، که مبتنی بر حکمت و سعادت باشد، دقیقاً همان چیزی است که انبیا دنبال میکردند و پیامبر اسلام (ص) آن را به عنوان یک نمونه کامل پیاده کرد.
تعیین مرزهای این دولت عقلی
سؤال دیگر این است که طبق این طرح اسفار اربعه، مرزهای این دولت چقدر است؟ آیا مرزهای این دولت جغرافیایی است یا عقلی، فکری و اعتقادی؟ واضح است که اصالت با مرزهای اعتقادی است. هر کسی که درجات وجودیش بیشتر ارتقا پیدا کرده به خدا نزدیکتر میشود و در نتیجه به رسولالله نیز نزدیکتر خواهد بود. این مسئله بستگی به این دارد که شما در کدام مسیر سلوک قرار دارید. چگونه میتوانیم بفهمیم که در کجای مسیر هستیم؟
این موضوع را میتوان از طریق سنجش سطح تعهد ما نسبت به دیگران فهمید. ما در چه سطحی به فکر کمک به دیگران هستیم؟ اگر در سطح خرد هستیم، هنوز در مراحل اولیه قرار داریم؛ اما اگر در مقیاس جهانی فکر میکنیم، در سطح بالایی هستیم. بنابراین، زمانی که ظهور اتفاق میافتد، دولت جهانی عقل و دولت جهانی توحید شکل میگیرد.
آخرین حجت خدا دولت محلی تشکیل نمیدهد؛ او دولت جهانی تشکیل میدهد و به فکر همه عالمیان است. برای درک این مسئله، به آیاتی که راجع به حزن و اندوه پیامبر(ص) صحبت میکنند نگاه کنید. به عنوان مثال، در آیهای آمده است: «طه مَا أَنزَلۡنَا عَلَیۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ». برخی بر این باورند که "طه" اسم پیامبر است و این تعبیر را از این آیه گرفتهاند. خداوند میفرماید که ما قرآن را فرو نفرستادیم تا تو خود را به مشقت بیندازی. اما آیا مشقت فقط به خاطر نماز شب خواندن حضرت بود؟
پیامبر (ص) نه تنها غم امت اسلامی را در دل داشت، بلکه غصه گمراهان را نیز میخورد، همانطور که در آیهای دیگر آمده است: «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا یَكُونُوا مُؤْمِنِینَ»؛ یعنی او به شدت نگران این بود که چرا اینان ایمان نمیآورند.
عنصر کلیدی رهبری، شخصی است که این مسیر را تا پایان طی کرده است. سطوح مختلف کارگزاری نیز در شبکه قدرت وجود دارد، و افرادی در این سطوح مشغول به کار هستند که بویی از سفر چهارم به مشامشان رسیده باشد. اگر کسی حتی در سفر اول هم نیست و اصلاً نگاهش به حق نیست و فقط به آنچه در جلوی پایش است توجه میکند، و در واقع نگاهش به طبیعت است و به خالق طبیعت توجهی ندارد، در خودخواهی گیر کرده است. این بزرگترین مشکل بشر، همان مشکل استکبار و شیطانی است که میگوید: «أنا خیر منه»؛ یعنی من مرکز عالم هستم و من مهم هستم. این فرد نه تنها به دیگران خدمت نمیکند، بلکه دیگران را به خدمت خود درمیآورد.
مرکز تصمیمگیری
پرسش دیگر این است که مرکز تصمیمگیری چه میشود؟ طبق همین طرح، مشروعیت آن مشخص است. مشروعیت خود را از ارتقاء وجود خود میگیرد، زیرا ما میدانیم که خدای متعال به این امر راضی است. خدای متعال حکیم است و وقتی کسی را نبی قرار میدهد، بر اساس صلاحیتهای وجودی او این انتخاب صورت میگیرد. در سوره مبارکه بقره، خداوند میفرماید: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» و در آیهای دیگر خطاب به حضرت ابراهیم (ع) میفرماید: «إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا». سپس میفرماید: «قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ». اگر کسی در تاریکی و ظلمت باشد، نمیتواند به عهد خدا برسد و نمیتواند پرچمدار انسانها باشد، زیرا مشروعیت ندارد و در نزد عقلای عالم مقبولیت نمییابد. به این معنا که افرادی که ارتقاء وجود پیدا کردهاند، این موضوع را نمیپسندند.
اگر کسانی در صف غافلان قرار داشته باشند، آنها نمیتوانند با پیامبر(ص) و امام حسین (ع) ارتباط برقرار کنند. این افراد در برابر امام حسین(ع) میایستند، زیرا در ظلمت و ظلم به خود گرفتار شدهاند. بزرگترین ظلم به خودشان است، زیرا شرک میورزند و خدا را نمیبینند. وقتی خدا را نمیبینند، به خود ظلم میکنند و به دیگران نیز به طریق اولی ظلم مینمایند.
تعیین گستره اختیارات و رسالت دولت بر اساس حکمت متعالیه
سؤال بعد این است که گستره اختیارات دولت چیست؟ دولت باید تهدیدات پیش روی سالکان و مسافران را کنترل کند. بخشی از این تهدیدات درون انسانهاست و بخشی دیگر بیرون از آنها. تهدیدات درونی شامل این است که فرد گرفتار وسوسههای شیطان شود و سد باب معرفت الله گردد. هر چیزی که سد باب معرفت الله شود، گناه کبیره و خط قرمز است و رهبر، دولت، نظام و جامعه در برابر آن میایستند. شیطان میگوید: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ»؛ یعنی من در وسط صراط مستقیم مینشینم و نمیگذارم اینها راهی به سمت تو طی کنند.
از سوی دیگر، تهدیدهای بیرونی شامل هر کسی است که سد باب معیشت مردم کند. چون بدن مرکب روح است، فرد باید بتواند نیازهای جسمی و مادی خود را تأمین کند تا بتواند عبادت خدا کند و ارتقاء وجود پیدا کند. همانطور که گفته شده است: «لَولاَ الخُبزُ مَا صَلَّینا و لَا صُمْنَا». همچنین، هر چیزی که امنیت جانی فرد را به خطر بیندازد نیز تهدید بیرونی به شمار میآید.
رسالت یک دولت چیست؟ تولید امنیت کار ویژه دولت است. بهتر از این خط قرمزها را ملاصدرا نمیتوانست روشن کند. پس هر چیزی که مانع حقنگری میشود، باید تحت نظر دولت باشد، زیرا حداقل وظایف دولت این است که مردم را از مرحله طبیعتنگری که غفلت است، وارد حقنگری کند؛ به عبارت دیگر، حداقل مردم را وارد مرحله اول سفر کند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا».
محور دیگر، جریان قدرت است. جریان قدرت نه بالا و پایین است، نه افقی؛ بلکه هم عمودی است و هم افقی. ولایتی که به وقوع میپیوندد، باعث میشود که هم آحاد مؤمنین با هم اخوت پیدا کنند و هم مؤمنین با آن ولی. ولی آمده است تا دست این افراد را بگیرد و به سمت تعالی ببرد، نه اینکه بگوید: «أنا خیر منکم». او دلسوز است و میخواهد مردم نیز ارتقاء پیدا کنند. او حسود و بخیل نیست؛ بلکه جواد است و برای خود چیزی نمیخواهد.
محور بعدی، بازخورد است. در مسیر صراط مستقیم و در سلوک و سفر پیوسته، آسیبشناسی صورت میگیرد. به همین دلیل میگوییم این دولت، دولت راهبردی است. ملاصدرا میگوید: «لا ینتظم حیاته إلا بتمدن و اجتماع و تعاون»؛ این جمله به مفهوم همکاری در این سفر و سیر و سلوک اشاره دارد تا ارتقاء وجود اتفاق بیفتد. بنابراین، مداخله حکمت متعالیه و حکمت در سیاستگذاری یک امر ذاتی است و در تنظیمگری و تنظیم حیات اجتماعی نیز از اهمیت ویژهای برخوردار است. این طرح به همین منظور ارائه شده است.
اگر از وجود صحبت میشود، هدف این است که ما را متوجه ارتقاء وجود کند و اگر از عقل صحبت میشود، برای این است که عقل ما به فعلیت برسد. لذا دولت باید دنبال رشد اقتصادی و ثبات سیاسی باشد تا تعالی فرهنگی و معنوی تحقق یابد. نقش دولت در اینجا نقش راهبردی است؛ مدل آن به تعبیر استاد صدرا (ره) معماری مدنی است و کار ویژهاش کارگزاری عمومی است.
دولت کارکردهای دوگانه دارد؛ هم سیاستگذاری میکند و هم سیاستمداری میکند. شئونش شامل مهندسی، نهادسازی، دولتسازی، جامعهسازی و نظامسازی است. دولت مدیریت میکند، یعنی بسیج نیروها و نهادها را انجام میدهد و سازماندهی میکند. هدف آن حصول رشد اقتصادی، ثبات سیاسی و تعالی فرهنگی، معنوی و اخلاقی جهت نیل به آرامش باطنی انسان مدنی است تا خود شکوفایی مدنی انسان معطوف به کرامت و عدالت تحقق یابد.
همچنان که فرمودهاند: «اُمِرتُ لِاَعدِلَ بَینَکُم» و از طرف دیگر فرمودند: «لیقوم الناس بالقسط»؛ یعنی همان کاری را که ولی انجام میدهد، مردم نیز باید انجام دهند. هر چه مشارکت بیشتر باشد، مشخص است که سلوک در اینجا به درستی اتفاق میافتد. هر چه مشارکت کمتر باشد، به این معناست که برخی هنوز سالک نشدهاند. در اینجا سلوک با مشارکت و شرکت مدنی گره میخورد و با خیرخواهی و غیرخواهی معطوف به عدل پیوند میخورد.