به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو، ما به تغییرات ضد فرهنگی سریع از سبک زندگی تا روش مرگ چه واکنشی باید نشان دهیم؟ موضوعی که اصلا نباید عادی سازی شود تا به یک سبک زیست کوتاه مدت تبدیل شود. فقط کافیست این روزها به گل فروشیها یا برخی بازارهای یا پاساژهای خاص رجوع کنید تا متوجه شوید چه سودای حماقت باری در مورد این پدیده مخرب اتفاق میافتد.
دختری آمده بود تا در واپسین لحظات یک مناسبت یک شبه که چند سالی است به سرعت جایش را در یک سبک زیست چند ساعته برخی از هموطنان باز کرده است. در یک گل فروشی، عروسک و گلهایی که برایش خریده شده را بفروشد. میگفت: آقایی این گلها را برایم به قیمت یک میلیون و هشتصد هزار تومان خریده و سه ساعت پیش با او کات کردم و میخواهم آن را بفروشم. گلفروش هم به او گفت: این دسته گل به همراه عروسک خرسی را با 200 هزار تومان درست میکنیم!
این روایتی حقیقی از یک نوع ضد فرهنگ سبک زندگی 24 تا 48 ساعت است که شعارش عشق و دوستی، اما حقیقتش یک بازی خاله خرسه مانند خیلی از سرگرمی های عبث دیگر به معنای منفی آن است که جای خود را کوتاه مدت و در سبک زندگی بخشی از جامعه به خصوص نوجوانان و جوانان مرفه باز کرده! ماجرایی افراطی مانند همه ضد فرهنگهای شبیه به این که در غفلت ما برای متنوع کردن سبک زندگی سالم و مصرف فرهنگی رخ میدهد.
ولنتاین هیچ جوره هیچ جایش به فرهنگ ما ایرانیها نمیخورد، نه قصه به وجود آمدنش، نه ادامه آن و نه جا باز کردنش در شهر و خیابانهای کشورمان، داستان ولنتاین از یک فشار جنسی برای بر طرف کردنش در اروپا و زمان جنگ به وجود آمده، اصلا از ابتدایش یک محبت ماندگار نبوده در حالی که عشق و محبت در ایران زمین و شرق ارزشش به ماندگاری آن و وفاداری است.
برگردیم به قصه پر غصه دختری که آمده بود بعد از وصال و جدایی چند ساعته اش، حکایت بسیاری از خرده فرهنگ هایی است که وقتی زیر پوست یک سبک زندگی میرود تا قبرستان و مرگ هم پیش میرود. همین چند وقت پیش بود که سبک زیست با حیوانات خارجی هم سرنوشتی مشابه به همین ماجرا پیدا کرد. قبرستان حیوانات خانگی!
مرگ اما جای دیگر در حال رقم خوردن است جایی به نام زندگی! هر چه در مرثیه آنچه زیر پوست فرهنگی این پدیده ها بخوانیم کم است. اینکه چطور موضوعی با غفلت برخی تا فرهنگ مرگ و ابدیت برخی انسانهای ایرانی پیش میرود و آنوقت در فیلمها، هدیه ها و بسیاری از پیوستهای فرهنگی که در زندگیمان مصرف میشود هم پیش میرود.
موضوعی که برخی آن را با اینکه بهانه ای برای شادی، عشق ورزیدن و دوست داشتن است توجیه میکنند و برخی دیگر آن را در بازاری برای رونق بخشی به کسب و کار خود ترویج میکنند. راه حل ماجرا شاید این باشد که یکبار برای همیشه از خود بپرسیم چرا این گونه شبهه مراسم های و رویدادها سریع بین مردم و به خصوص نسل جدید فراگیر میشود؟ و در برخی موارد هرچند کوتاه مدت باشد به شدت انتشار یافته و حتی اگر اکثریت مردم به آن نپیوندند اما خود را در جامعه نشان میدهد؟
برخی هم برای اصلاح ساختاری این موارد به سمت جایگزینی آن با چیزی شبیه آن حرکت میکنند مثلا میگویند به جالی ولنتاین از جشن مردمی سپندارمذگان استفاده کنیم، غافل از اینکه ارائه آلترناتیو یا جایگزینی برای موضوعی که از اساس با ماهیت فرهنگی ما در تضاد است نه تنها کشیدن ترمز ترویج آن نیست بلکه انتقال همه آن موارد ضد فرهنگی با همه بسته های مصرفی اش به همان مورد جایگزینی با تغییرات شکلی یا صرفا عنوانی آن است.
استمرار در ترویج عاطفه زندگی اسلامی و ایرانی در مقابل ترویج آنچه با این عنوان در این مصرف فرهنگی آنچیزی است که در مرحله دوم از آن غفلت میکنیم. در این باره در اوج خود حرفهای زیادی زده شد اما متأسفانه بعدا هم در رسانه و هم در ساحت کارگروه های ویژه ای که مرتبط با فرهنگ عمومی از جمله شورای فرهنگ عمومی کشور نام داشت رها شد.
نباید فراموش کنیم که ولنتاین را نباید در یک بستر فرهنگی بلکه در ماهیتی ضد فرهنگی باید بررسی کنیم و این موضوع آنقدر اهمیت دارد که اگر نادیده گرفته شود خرس های قرمز بی هویت و یا حیوانات خانگی که برای برخی به دلیل اختلالات روانی جای فرزندان را گرفته در بخشی از فرهنگ عمومی کشور جولانی برای نمایش پیدا خواهند کرد.