مجموعه داستاني ركسانا نيستم اگر ... بدون غناي روايي و بياني و زباني بالا منسجم و مستحكم صرفا اثري است براي بودن؛ نه آنچنان كه بايد و شايد قابل توجه و خيره كننده به نحوي كه به نظر مي رسد اين اثر در مقايسه با ساير آثار پيشين نويسنده نه تنها پيش رفت محسوسي محسوب نمي شود بلكه يك گام به عقب است.
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛ ناهيد طباطبايي را با آثار متعدد و متنوع اش در حوزه ادبيات داستاني مي شناسيم. به ويژه اثر «حضور آبي مينا» كه برنده ديپلم افتخار 20 سال ادبيات داستاني بعد از انقلاب شد.
و كتاب هاي ديگري همچون بانو و جواني خويش، جامعه دران، چهل سالگي، خنكاي سپيده دم سحر، صورتي و آبي، برف و نرگس و ستاره سينما و فراموش نمي كنيم كه يكي از معدود اقتباس هاي سينمايي از ادبيات هاي داستاني معاصر در سينماي سال هاي اخير ايران از روي رمان چهل سالگي او در فيلمي به همين عنوان به كارگرداني عليرضا رئيسيان انجام شده است.
اما مجموعه داستاني «ركسانا نيستم اگر ...» اثر اخير ناهيد طباطبايي را مي توان از منظري ديگر مورد بررسي قرار داد. اين مجموعه داستاني متشكل از 8 داستان كوتاه با اين عناوين، مراببوس، بهار دلنشين، پارميداي من كوش؟، زندان سكندر، سودي و فافا، ركسانا نيستم اگر...، كلاه گيس و كجا را گفته اند؟ است.
واقعيت آن است كه داستان هاي اين كتاب هريك به لحاظ زبان و بيان داستاني و نحوه روايت از جهت قوت و ضعف متفاوت و گوناگون اند اما نكته اي كه در اكثريت غريب به اتفاق اين داستان ها قابل توجه و مشخص است ساختار ضعيف، بيان داستاني ابتدايي و بدون جذابيت فوق العاده است به نحوي كه مخاطب حرفه اي را به هيچ وجه با خود درگير نمي كند و از خود مي راند و براي مخاطب عادي نيز در فضاي مبهم و ناهمگون و بي شكل باقي مي ماند.
مجموعه داستاني ركسانا نيستم اگر ... بدون غناي رواي و بياني و زباني بالا منسجم و مستحكم صرفا اثري است براي بودن نه آنچنان كه بايد و شايد قابل توجه و خيره كننده به نحوي كه به نظر مي رسد اين اثر در مقايسه با ساير آثار پيشين نويسنده نه تنها پيش رفت محسوسي محسوب نمي شود بلكه يك گام به عقب است.
به لحاظ فني و عناصر ساختاري و ويژگي هاي متني مجموعه اي ضعيف و غير قابل دفاع و در بسياري از موارد تمريني مبتديانه است بدون جذابيت و گيرايي قابل قبول و از جهت مضموني و محتوايي نيز تلفيقي است از تئوريزه كردن نااميدي و ياس و غربت و انزوا با نشانه گذاري هاي متنوع و متعدد از مباحث ائورتيك در اتمسفري از پوچي و بيهودگي منتشر در آدم ها، فضاها، مكان ها و مجموعه مؤلفه هاي بكار گرفته شده در متن داستان.
اين ضعف ساختاري و ناهمگوني فرم و مضمون حتي در اجزا و عناصر ظاهري كتاب هم كه البته درجاي خود بسيار مهم اند ديده مي شوند. همچون عنوان كتاب كه برگرفته از يكي از داستان هاي آن است كه اسم خوبي براي يك مجموعه داستاني محسوب نمي شود و از گويايي و جذابيت درخور و نيز ارتباط اورگانيك با كليت اثر برخوردار نيست البته اگر بتوانيم كليتي براي اين اثر قائل باشيم.
اما به نظر مي رسد صرفا يك انتخاب تصادفي باشد و ناشي از يك اتفاق ذهني تا اينكه بخواهد ربط اورگانيكي را در فضاي هارمونيك به مخاطب منتقل كند. شايد اگر مثلا عنوان مابقي داستان ها هم اسامي تصنيف هاي مشهور موسيقايي قديمي بود اين انتخاب قابل قبول تر و پديد آورنده حسي منسجم و تاثير گذار در مخاطب مي شد كه البته اين اتفاق نيفتاده است.
در بسياري از داستان هاي كتاب و شايد بتوان گفت در همه آنها عناصري همچون نااميدي، تلخي، غربت، خيانت، تنهايي و فساد ديده مي شود كه در كنار ضعف ساختاري و كاستي فضا سازي و عدم شخصيت پردازي درست كتاب را تبديل به مجموعه اي چند پاره ناهمگون و تقريبا غير قابل دفاع كرده است مگر آنكه احساس ملهم از عناصر موجود در مضامين پيش گفته را كه در اكثر داستان ها وجود دارد كليت و نتيجه واحدي بدانيم از همه داستان هاي كتاب، كه اين البته بحث ديگري است.
داستان هاي همچون مرا ببوس و بهار دلنشين در واقع نمونه گسترش يافته يك ميني مال نورزيده و ابتر و خام هستند كه از غايت و هدفمندي يك داستان كوتاه در به تصوير كشيدن يك موقعيت و اتفاق خاص به دورند و درحد يك طرح داستاني خام و غير كلاسيك كه مدرن نشده و معلق در فضاي چندگانه و فاقد ارزش هاي متني و مضموني قرار دارند.
اما آن وجه محتوايي كه بدان اشاره كرديم و در دايره ياس و پوچي و ائروتيك در دوران است نماد و نمود و بسامد بالايي در داستان ها دارد و از آن جمله به عنوان مشتي نمونه خروار در داستان پارميداي من كوش..
«ترانه فكر كرد هر جواني تو اين سن و سال يك پارميدا دارد، پارميداي تورج مي توانست كسي يا چيزي باشد كه در رويايش مي بيند و آن رويا چه بود قبول شدن در رشته خوب؟ نه . البته دوست داشت برود دانشگاه اما نه آنقدر كه آنها دوست داشتند يك ماشين خوب، يك دوست دختر زيبا! يك دوست دختر چيز فهم! ترانه خنده اش گرفت به نظرش بود توي سالن ده و دوازده دختر مي رقصيدند كه همه شان روي هم يك كتاب هم نخوانده بودند. اما موهاي هر كدامشان يك رنگ بود و همه شان خوش هيكل و زيبا بودند...
حالا ديگر صداي آهنگ را نمي شنيد فقط صداي داد و فرياد جوان ها بود و صداي خنده بزرگترها. ترانه بلند شد و لاي در را باز كرد، نور سفيدي چشم هايش را زد چراغي دائم روشن و خاموش مي شد و توي تاريكي فلاش مي زد. از حركت آدم ها عكس درست مي كرد عكس هايي كه برش هايي از رقص بودند آدم ها را مي ديد كه با هر لحظه نور پيدا و ناپيدا مي شوند اينجا آقاي صاحب خانه بود كه دستش را با ليواني بالا برده بود آنجا دختري موطلائي كه موهايش روي صورتش بود، آنجا زن ميانسالي كه دست هايش را بالا گرفته بود و النگوها روي ساعدش خط انداخته بودند و بعد دست صاحب خانه كه خالي بود و ليوان كه دست دختر مو بور بود ... ترانه نگاهش را دنبال پسرش چرخاند دهن تورج باز بود و داد مي زد روبه روي او دختر باريك و بلندي موهايش را با دست جمع كرده بود و تورج بود كه دست هايش را بالاي سرش برده بود و دختر كه موها را رها كرده بود و تورج كه دستش روي شانه دختر بود و دختر كه مي رقصيد و تورج كه مي خنديد و تورج كه مي خنديد و تورج كه مي خنديد.»/انتهاي پيام/