گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»-سیده حنانه حسینی؛ حبیب به امام حسین(ع) عرض کرد: یابن رسول اللّه! در این نزدیکی طائفهای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت کنم.
امام(ع) اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آوردهام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت میکنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند شد، عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مینمایم.
در این هنگام مردی از بنیاسد که او را عبداللّه بن بشیر مینامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت میکنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
«حقیقتا این گروه آگاهاند در هنگامی که آماده بهکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، که من رزمندهای شجاع، دلاور و جنگاورم و همانند شیر بیشهام.»
سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند و برای یاری امام حسین(ع) حرکت کردند، در این میان مردی مخفیانه عمربنسعد را آگاه کرد و او مردی بهنام «ازْرَق» را با 400 سوار به سویشان فرستاد.
آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین(ع) نداشتند.
هنگامی که یاران بنیاسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام (ع) آمد و جریان را بازگو کرد، حضرت اباعبدالله در جواب با متانت و صبوری فرمودند: «لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ باللّهِ»
همچنین در این روز عبیداللّهبنزیاد نامهای برای عمربنسعد فرستاد که مزمون آن بدین شرح است: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کردهام. توجه داشته باش که جاسوسانی هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من میفرستند.
منبع:
بحارالانوار، ج44