گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ احمد کشوری در تیرماه 1332 در خانواده ای متوسط به دنیا آمد. در دوران تحصیل به خاطر استعداد فوق العاده شاگردی ممتاز بود. وی ضمن تحصیل، علاقه زیادی به رشته های ورزشی و هنری نشان می داد. در رشته طراحی در ایران مقام اول را به دست آورد. او با کشیدن طرح ها و نقاشی های سیاسی بر علیه رژیم وابسته، ماهیت آن را افشاء می کرد. در رشته کشتی نیز درخششی فراون داشت.
در زمان تحصیل, فعالیت مذهبی زیادی داشت؛ با صدای پرسوزش به مجلس و مراسم مذهبی شور خاصی می بخشید. معتقد بود که انسان نباید یک مسلمان شناسنامه ای باشد. بلکه باید عامل به احکام اسلام باشد. و چون در این فکر بود که اسلام را از روی تحقیق و مطالعه بپذیرد, در دوران دبیرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ دیپلم علاوه بر کتب مذهبی, کتاب های بسیاری درباره وضعیت سیاسی جهان مطالعه نمود. احمد در سال 1351 وارد ارتش (هوانیروز) شد.
با شروع غائله کردستان بدانجا شتافت. تیمسار فلاحی می گفت: «شبی برای ماموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم هنوز سخنانم تمام نشده بود که جوانی از صف، بیرون آمد. دیدم کشوری است.»
در زمان حمله عراق به کشور، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینه اش بود اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم نبرد شد. به او گفته بودند که بماند و پس از اتمام جراحی برود، اما جواب داده بود: «وقتی اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمی خواهم.»
بالاخره در روز پانزدهم آذرماه 1359 در حالی که از آخرین پرواز پیروزمندانه خود باز می گشت، در دره «میناب» ایلام مورد حمله ناجوانمردانه هواپیماهای مزدوان بعثی قرار گرفت و با وجود اینکه هلی کوپترش در اثر اصابت راکت های دو میگ به شدت در آتش می سوخت، آن را تا مواضع خودی رساند و در خاک وطن سقوط کرد و پیکر پاکش در بهشت زهرا آرام گرفت.
او همان کسی است که شهید تیمسار فلاحی در رابطه با او گفته: «احمد فرشته ای بود در قالب انسان.»
در ادامه همزمان با سالروز شهادت امیر سرتیپ خلبان احمد کشوری به بیان گزیده ای از خاطرات این شهید آسمانی اشاره می کنیم.
***
با انجمن خیریه کمک به فقرا را انجام می داد و از دوستان هوانیروزش هر ماهه پول جمع می کرد و با این پول ها مقداری پارچه، قند و شکر، چای و زغال و غیره را تهیه و به دو روستا از روستاهای محروم کرمانشاه تازه آباد و وکیل آباد می برد. به غیر از کمک به فقرا 22 خانوار به طور کل تحت سرپرستی شهید کشوری بودند و آن سری از بچه های فقرا که به مدرسه می رفتند و درسشان ضعیف بود او در درس کمکشان می کرد. سال 1356 پیرمرد فقیری را که احتیاج به دکتر داشت، با ماشین خود به شهر برد و در میدان شهرداری سابق کرمانشاه این پیرمرد را کول کرد و تا مطب دکتر برد و بعد از معالجه و گرفتن دارو در مسیر برگشت نیز او را کول کرد و بعد از اینکه سوار ماشین شدند مقداری میوه و غذا برایش فراهم کرد و او را به منزلش رساند.
او وقتی کمک می کرد می گفت: این کمک ها از طرف امام خمینی به شما می شود.
***
در جبهه هر بار که از مریم 3 ساله و على 3 ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: «آنها را به اندازه اى دوست دارم که جاى خدا را در دلم، تنگ نکنند.»
***
کلاس دوم راهنمایى که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ مى کردند. در آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها این عکس ها را روى در و دیوار نصب مى کردند و احمد هر جا این عکس ها را مى دید پاره مى کرد. صاحب مغازه یا فروشگاه مى آمد و شکایت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با کارى که احمد انجام مى داد، موافق بودم.
مجله اى با عکس هاى مبتذل چاپ شده بود که احمد پول توجیبى هایش را جمع مى کرد و آنها را از هر کیوسک روزنامه اى مى خرید. هر بار 20 تا مجله از چند روزنامه فروش مى خرید وقتى مى آورد در دست هایش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ریخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا این کار را مى کنى؟ مى گفت: این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند. (مادر شهید)
***
کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود. همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار، می کوشید، چنان که مسئولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می دانستند.
احمد می گفت: «تا آخرین قطره خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.»
به امام (ره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت«خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا.»
وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد.
***
یک شب که تعدادی از خلبانها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد:
یکی میگفت: من به خاطر حقوقی که به ما میدهند میجنگم.
دیگری میگفت من به خاطر بنیصدر میجنگم.
یکی میگفت من به خاطر خودم میجنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران میجنگم.
شهید کشوری گفت: «من اینها را قبول ندارم تنها چند تا را قبول دارم. من به خاطر خدا میجنگم. جنگ برای خداست، ما نباید بگوییم که ما به خاطر فلان چیز میجنگیم. مگر ما بت پرست هستیم. ما به خاطر خدا، به خاطر اسلام میجنگیم. اسلام در خطر است نه بنیصدر. اسلام در خطر است ما به خاطر اسلام می جنگیم و جنگ ما فقط به خاطر اسلام است.»
***
من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال 1353 در مرکز پیاده شیراز، دورههاى مقدماتى و عالى را طى مى کردیم و در همان روزها که در خدمت ایشان بودم، مسائل عقیدتى را رعایت مى کرد. از نماز و روزه و فلسفه دین، خیلى حرف مى زدیم.
در همان مرکز، گروهان دیگرى، متشکل از خانم ها، آموزش نظامى مى دیدند. احمد توصیه مى کرد به آنها نزدیک نشویم. آن موقع، حجاب خانم ها رعایت نمى شد و یگان ها هم در کنار هم خدمت مى کردند و آموزش مى دیدند. احمد به ما مى گفت: «ممکن است در این دنیا، جواب کار ثوابى را که مى کنید، عایدتان نشود ولى بالاخره روزى باید جواب کارش را پس بدهید و یا پاداش کار خیرتان را بگیرید. آن روز، جواب دادن خیلى سخت است.»
***
اوایل پیروزی انقلاب مصادف شد با درگیری هایی که در غرب کشور به وجود آمد. احمد هم برای دفاع از مردم مظلوم غرب راهی آن دیار شد. حاج آقا موسوی، نماینده امام در غرب کشور نقل کرد که احمد از اولین سربازانی بود که ندای امام را از مدرسه فیضیه با تمام وجودش لبیک گفت و در مدت 9 سال شبانه روز به هر طریقی که برایش ممکن بود در ساختن افراد در هوانیروز کوشش کرد. ثمره تلاش های او را می توان در پرورش شیرمردانی چون شیرودی و سهیلیان و... دانست.
در زمان انقلاب هنگامی که شایعه کودتا ملت ایران را نگران کرده بود او و یارانش با شبکه ای که در ارتش ایجاد کرده بودند قصد داشتند در صورت کودتا از سوی رژیم تمام وسایل نظامی را منفجر کرده و بالگردها را از کار بیندازند تا رژیم نتواند انقلاب را سرکوب کند.
***
سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصیل احمد در خارج از کشور تعریف مى کرد و مى گفت:
در حال تمرین پرواز توى بالگرد نشسته بودیم. احمد سکاندار بود. استاد آمریکایى نگاهى به او کرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت کنم بیرون چطور مى خواهى از خودت دفاع کنى. احمد به قدرى از نیروهاى بیگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد که نگاهى به استاد کرد. وقتى لبخند شیطنت آمیز و تحقیرکننده استاد را دید. یقه او را گرفت و گفت: من باید تو را از این بالا پرت کنم پایین. با استاد گلاویز شد. استاد به زبان انگلیسى شروع به التماس کرد. صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستیم که یقه او را رها کند و مواظب باشد که هلى کوپتر سقوط نکند و او قبول کرد.
وقتى به زمین نشستیم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او یکه خورده بود که به همه ما گفت: بعد از این استاد شما احمد کشورى است.
***
صبحانهای که به خلبانها میدادم کره، مربا و پنیر بود. یک روز شهید کشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یک منطقه جنگی در مهمانسرا کار میکنید. پس باید بدانید مملکت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر میبرد. شما نباید کره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است که ما باید با توپ و تانکهای دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمیشود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یک روز به ما کره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از اینها استفاده کنیم وگرنه این اسراف است. من از شما خواهش میکنم که این کار را نکنید. من گفتم: چشم.
***
در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات به وقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند: کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند. پس از آنکه مهمات هلی کوپترها تمام شد متوجه شدم که احمد کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که او خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند، هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند.
پس از آن طی تماس به او گفتم با توجه به تاخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همین جا فرود بیا، گفت هلی کوپترم را هدف قرار می دهند. و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن شده و به هیچ وجه خطا نمی کند، کشوری گفت با ذکر یا زهرا(س) خود را به قرارگاه می رسانم، ساعتی بعد در حالیکه ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغش را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا ( س ) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است .(به نقل از شهید علی صیاد شیرازی)
***
وصیت نامه شهید احمد کشوری
خدایا شیطان را از ما دور کن
«بسم الله الرحمن الرحیم»
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست
جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست.
هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود. راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند.
بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید.
مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید.
و وصیت به پدر و مادرم:
پدر و مادرم! همچنان که تا الآن صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید. در عزایم ننشینید، نمی گویم گریه نکنید ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد امام حسین (ع) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود، اکنون یادی از اسلام نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید، در مراسم عزاداری بیشتر شرکت کنید که این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است که مردم را منقلب می کند.
امام را تنها نگذارید.
فراموش نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم.
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
والسلام
قطراه ای از دریای خروشان حزب ا…
احمد کشوری