گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ این فیلم ها رو به کی نشون می دن؟!
سامان مقدم پس از فیلم بودار «صد سال به این سال ها» که به مثابه توهین به ارزش های انقلاب محسوب می شد و نتوانست امکان اکران عمومی بیابد، این بار به سراغ یک ملودرام بدوی و عجیب چه به لحاظ ساختار و چه از جهت محتوا رفته است.
«یه عاشقانه ساده»، حکایت یک عشق مدرن امروزی در فضایی غارنشینی و سنت زده است میان دو جوان که عشقشان مورد معامله دوستی دیرپای پدر دختر و پدر جوان دیگری که او هم عاشق دختر است، قرار گرفته و این موقعیت بستری می شود برای یک روایت کشدار و بدریتم و بی هویت و کژ و مژ، که نه به منطق روایی پایبندی دارد و نه به عنصر جذابیت، وفاداری؛ نه از زیبایی شناسی تصویری، حظی برده و نه از ارزش های بصری، بهره ای.
به نظر می رسد فیلم «یه عاشقانه ساده» بیشتر یک لجبازی مازوخیستی باشد با دیگران - و بخصوص مدیران و مسئولان سینمایی و عموم مخاطبان - تا هر چیز دیگری!
فیلم، داستان عجیب و پردازش غریبی را برای خود انتخاب کرده که این انتخاب های ناهمگون، نهایتاً منجر به تولید فیلمی شده است حیرت آور و خسته کننده و بد به تمام معنا.
داستان و فراداستان مفهومی که سازنده فیلم، برای اثرش دست و پا کرده هم چیز بدیعی به نظر می رسد! فرزند آدم محکوم به سرنوشتی بود که پدر و مادرش برایش رقم زدند، سیب دندانزده همه قصه را خراب کرد. آدمیزاد، محکوم شد، اما سرنوشتش را به باد نسپرد. در عذاب زمین، دنبال راهی رفت که شاید به بهشتش بازگردد، انسان همیشه دنبال سرنوشت خودش است، میجنگد تا به بهشت بازگرددع میرود تا سرنوشتش را خودش بنویسد، دو دوست قدیمی، از جوانی با هم عهد و پیمانی دارند؛ وصلت گندم دختر امان، با کرامت پسر صفر تقدیری نیست که گندم به آن تن دهد، او عشق خودش را میخواهد، سرنوشت خودش را میخواهد، عشق چیزی نیست که به عهد بیپرسش پایبند باشد، عاشقی ساده و سخت است، عاشقی حرف دلت است، گندم با بیست و چند سال سن، باید جلوی عهد و پیمان دو رفیق بایستد که حرف دلش را نپرسیده بودند ...
در فیلم اخیر مقدم نه از زیبایی شناسی سینمایی خبری هست و نه از جذابیت داستانی نشانه ای؛ نه میزانسن فیلم متعارف و همگون و قابل دفاع است و نه بازی ها دارای قابلیت های حداقلی.
همه چیز در یکسری تصاویر کشدار زمخت بی در و پیکر بی جذابیت خلاصه شده که معلوم نیست چه اصراری بوده با این وضعیت ساخته شود!
فیلمی که نه در سینمای داخلی متقاضی دارد و نه اساساً ربطی به مخاطب جهانی و این بدویت کشدار و بی مبنا و باسمه ای که در آن موج می زند آن را به شکلی الکن کرده و به اندازه ای از حیز توجه و اهتمام انداخته که انسان در می ماند چرا باید بودجه و امکانات و انرژی این همه آدم در این موقعیت خطیر و وخیم سینمای ایران صرف آن شود و هیچ نتیجه ای هم جز افسردگی و بی هویتی به همراه نداشته باشد؟!