به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، دومین مراسم «شبهای شعر انقلاب» شب گذشته با شعرخوانی بیش از 20 شاعر انقلابی و آیینی کشورمان در تالار اندیشه حوزه هنری برگزار شد.
در این مراسم یوسفعلی میرشکاک شعری را برای بزرگداشت مقام زنده یاد شهید مرتضی آوینی خواند.
کیستم من بنده ای از بندگان مرتضی
قطره ای از بحر ناپیدا کران مرتضی
سایه وار افتاده ام بر آستان مرتضی
مدعی هرگز نمی فهمد زبان مرتضی
باطن دین محمد بود جان مرتضی
بر زمین افتاده دیدم آسمان خویش را
رقص مرگ جان و پایان جهان خویش را
در کف طوفان رها کردم عنان خویش را
تا مگر پیدا کنم نام و نشان خویش را
گم شدم اندر نشان بی نشان مرتضی
آخرین دژ نیز ویران شد کجا پنهان شوم
در کدامین دره ی تاریک سر گردان شوم
با چه امیدی حریف مرگ در میدان شوم
مردگان را بعد از او چون بر در فرمان شوم
کیست بردارد درفش کاویان مرتضی
چیست ایمان جز انالحق گفتن رندان مست
کفر چبود دستگاه رستن از بالا و پست
ظاهر مذهب اگر با مذهب ظاهر نشست
باید از ایمان و کفر خویش برداریم دست
همچو خیل دین فروش دشمنان مرتضی
جز منافق را ندیدم منکر مردان مرد
کاه اجمال حصولی کی شناسد کوه درد
در نگنجد در ضمیر صوفی سودا نورد
آنکه سر تا پا حضور آمد به میدان نبرد
در مسلمانی ندیدم همعنان مرتضی
شاه شطرنج سیاست مات خون مرتضاست
در کف جن و ملک رایات خون مرتضاست
بر زبان جبرئیل آیات خون مرتضاست
نشر دین در انتشار ذات خون مرتضاست
دین ما شد تازه با خون جوان مرتضی
دین ما گفتم نه دین دین فروشان دغل
بوالحکم کیشان قبض و بسط جهل مستدل
آیت قرآن به لب، تلمود پنهان در بغل
فهم دین مصطفی را جسته مفتاح از هبل
امت بوشسب یعنی منکران مرتضی
منکران مرتضی تنها نه مولان کرند
این طرف نیز از قفا مشتی جهولان خرند
کز پی قبض مضاعف همچو غولان بردرند
مول عقل بوالفضول و گول زهد ابترند
زین خوارج بود فریاد و فقان مرتضی
از من بیچاره تا درماندگان جام جم
در جفا با مرتضی پروا نکردیم از ستم
چون علی، او در صمد افتاده و ما در صنم
زین میان، شیر خدا او بود ما شیر الم
بالله ار بودیم جز بار گران مرتضی
همسری با مرتضی دارند؟ مرد راه کو؟
در میان شاعران یک جان آگاه کو؟
در میان اهل حکمت یک شهادت خواه کو؟
آنکه چون حیدر بگرید نیمه شب در چاه کو؟
گر تویی سام نریمان! نک کمان مرتضی
ای دریغا مقتدای خویش را نشناختم
والی صاحب ولای خویش را نشناختم
آشنایان! آشنای خویش را نشناختم
فاش می گویم خدای خویش را نشناختم
گرچه بودم زیر سقف آسمان مرتضی
مهدیا اسلام را مغلوب مکر و فن مخواه
بر در و دیوار یزدامن طرح اهریمن مخواه
جان مردان خدا را زیر بار تن مخواه
امت لولاک را محجوب مشتی زن مخواه
یا امانی ده مرا همچون امان مرتضی
این پیشکسوت شعر انقلابی در ادامه به شعرخوانی درباره جنگ پرداخت:
گرچه با خاک بیگانه ام کرد
جنگ با دست های بلندش
گرچه از من گرفت آسمان را
با تمام دلم دوست دارم
لحظه های برآشفتنش را
که معیار مرد است
جنگ! بهزاد آیینه پوشان همزاد!
کاش یک بار دیگر صدای تو را می شنیدم
کومه ام بی تو خاموش و سرد است
من در این خاک جایی ندارم
غربتی سهمگین سهم من بود
کتف تا کتف زخمی، توان تاب
جاده تا جاده هولی عنان گیر
بی تو من کیستم؟ سرد و رنجور
سایه ای خسته، خاکستر آلود
بر لبم نام خورشیدوارت
در دلم یادی از استوایی ترین روزهای نبرد است
من چه دارم که بگذارد اینجا بمانم
بی وطن از تمام زمین بی نصیب است
جاده فرسود چشم انتظارم
شیعه هرجا که باشد غریب است
جنگ باز آ که آیینه ام غرق گرد است
علیرضا قزوه نیز در ادامه گفت: شعری با حال و هوای سال 88 که شاعران کمتر در میدان بودند، می خوانم، ولی همواره شعر در خط اول انقلاب و هنر انقلاب بوده است، شعر خود را آغاز کرد:
تمام تیمچه ها پر شد از نقاب فروش
زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش
شهیدتر ز شهیدان بی کفن، شاعر
غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش
الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید
هماره اجر شما باد با کباب فروش
حراج عشق ببین در دکان سمساران
قمار عقل نگر در سرای قاب فروش
خروس ها همه چون مرغ کرچ خوابیدند
حکیمکان زمان اند قرص خواب فروش
نمانده حجب و حیایی، همین مان کم بود
همین که فاحشه ی شهر شد حجاب فروش
مده زمام دل خود به دست پیر هوی
مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش
پی کدام عقوبت گناهکار شدیم
سیاه نامه تر از واعظ ثواب فروش
دریغ نغمه ی آرامشی به ما نرسید
که مطربان همه تلخ اند و اضطراب فروش
من از قبیله ی عباس های تشنه لبم
تو از تبار همین گزمگان آب فروش
بگو بلند شود موج غیرت دریا
چنان که باز شود مشت هر حباب فروش
زمانه ای ست که گل پوست می کنند اینجا
خوشا به ذوق تماشاگر گلاب فروش
سلام بر همه الا به قلب مغلوبان
سلام بر همه الا به انقلاب فروش
شما که خون دل خلق را پیاله شدید
شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟
در ادامه مراسم محمد علی بهمنی شعر خواند:
ناگهان دیدم که دورافتادهام از همرهانم
مانده با چشمان من دودی بجای دودمانم
ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی
دیدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم
ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
گرچه ویران خاکش اما آشنا با خشت جانم
ها ... شناسم این همان شهر است شهر کودکی ها
خود شکستم تک چراغ روشنش را با کمانم
می شناسم این خیابان ها و این پس کوچه ها را
بارها این دوستان بستند ره بر دشمنانم
آن بهاری باغها و این زمستانی بیابان
ز آسمان می پرسم آخر من کجای این جهانم ؟
سوز سردی میکشد شلاق و می چرخاند و من
درد را حس می کنم در بند بند استخوانم
می نشینم از زمین سرزمین بی گناهم
مشت خاکی روی زخم خونفشانم می فشانم
خیره بر خاکم که می بینم زکرت زخمهایم
میشکوفد سرخ گلهایی شبیه دوستانم
می زنم لبخند و برمیخیزم از خاک و بدینسان
میشود آغاز فصل دیگری از داستانم
علی انسانی در پایان مراسم با شعرخوانی خود به سراغ روضه رفت و مراسم دومین شب شعر انقلاب به پایان رسید.
من در به در چه دری زنم
ز درت اگر تو برانیم
تو اگر بخوام ننشاییم
چه ثمر ز مرثیه خوانیم
به حضور و خلوت من تویی
همه فخر و عزت من تویی
تو ولی نعمت من تویی
سرخاک کی نشانیم
گفتنی است، سومین شب شعر انقلاب 16 دی ماه با حضور شاعران انقلابی، آیینی و چهره های برجسته کشور در تالار حافظیه شعر شیراز برگزار می شود.