آخرین اخبار:
کد خبر:۲۳۶۶۲۵
گفت‌وگوی تفصیلی مدیرعامل بنیاد ادبیات داستانی با «خبرگزاری دانشجو»؛

حاج عبدالله همه دنیایش را برای مسئولیتش هزینه ‌کرد/ یک مدیر تراز اول بود

محمد حسنی گفت: یک مدیر تراز اول بود. مدیری که امام و رهبری می‌خواستند. برای هدفش از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد. امکاناتی که او از طریق اعتبارش از مردم و بازاریان تهران جمع کرده بود، خیلی بیشتر از امکاناتی بود که مسئولان وقت استان در اختیارش می‌گذاشتند.
حاج عبدالله همه دنیایش را برای مسئولیتش هزینه ‌کرد/ یک مدیر تراز اول بود

گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ 8 اردیبهشت سالروز فوت حاج عبدالله والی است؛ پیامبر بشاگرد. همان مرد بزرگی که با یک اشاره امام، به بشاگرد رفت و تا آخر عمر آنجا ماند تا ما هم در زمانه خودمان مصداقی برای ولایت‌پذیری داشته باشیم و به آن استناد و مباهات کنیم.

 

امام که فرمود به داد بشاگرد برسید، حاج عبدالله رفت و ماند، بدون هیچ حرفی. چون از قبیله مردانی بود که می گویند: «و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی‌کنم، که تکلیف خود را از حسین می‌پرسم و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می خواهم و من حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم که دنیای خویش را برای حسین می‌خواهم...» ( از کتاب نامیرای صادق کرمیار)


محمد حسنی، مدیرعامل بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان، در روزگار دانشجویی‌ با جماعتی از رفقای دانشگاهی راهی بشاگرد می‌شود و آشنایی‌شان با حاج عبدالله والی از همان‌جا و در همان‌جا رقم می‌خورد. آشنایی که اندوخته‌های آن، حتماً برای روزهای سخت مثل ایام مدیریت بر بنیاد ادبیات داستانی، زیاد به کار جناب حسنی می‌آید. با او روزی درباره حاج عبدالله صحبت کردیم که حال و روز مجموعه زیردستش زیاد مساعد نبود، اما صبوری کرد و وقت گذاشت و از پیامبر بشاگرد برای ما گفت.

 

«خبرگزاری دانشجو» - چطور با حاج عبدالله والی آشنا شدید؟


حسنی: سال 78-77 که برای لیسانس در دانشگاه صنعتی اصفهان درس می‌خواندم، به دلایلی تصمیم گرفتیم در دانشگاه اردوهای جهادی راه‌ بیندازیم. البته قبل از دانشگاه اصفهان، چند دبیرستان چنین اردوهایی را برگزار کرده بودند، اما فراگیر نبود.


آن دوران نه تنها بسیج سازندگی نداشتیم، بلکه جامعه هم، سیاست‌زده بود و دولت بیشتر به دنبال مسائل سیاسی بود تا خدمت رسانی به مردم. همین چیزها باعث شد جرقه اردوهای جهادی در ذهن ما زده شود. دانشگاه اصفهان اولین گروه جهادی دانشجویی را به راه انداخت. دانشجویان بر سر اینکه به کدام منطقه برویم، بحث می‌کردند و جاهایی هم معرفی و شناسایی شده بود، ولی همیشه صدایی در ذهنم نام بشاگرد را تکرار می‌کرد.


در آن دوران چیزهایی درباره بشاگرد و حاج عبدالله والی شنیده بودم، ولی او در جامعه ناشناخته بود و فقط عده‌ای از خواص و مردم بشاگرد، حاج عبدالله را خوب می‌شناختند.
 
اولین بار که با کمیته امداد میناب تماس گرفتم، خود حاج عبدالله والی جواب داد. مختصری درباره تصمیم‌مان به او گفتم و او هم استقبال کرد، ولی وقتی به او گفتم برای بچه ها تدارک غذا دیدیم، یکباره برافروخته و ناراحت شد.

 

با چند نفر از دانشجویان دانشگاه اصفهان به بشاگرد رفتیم و از همین طریق ارتباط‌مان با حاج عبدالله شروع شد. کم کم این رابطه گرم‌تر شد و با او دوست شدیم، ولی چون او نسبت به منطقه بشاگرد فوق‌العاده غیور و حساس بود، اوایل خیلی با احتیاط رفتار می‌کرد. حاج عبدالله ویژگی‌های جوانمردی و لوتی منشی داشت که این در ادبیاتش بوضوح دیده می‌شد.


«خبرگزاری دانشجو» - این غیرتی که گفتید، از کجا می‌آمد؟ دلیلش چه بود؟
 

حسنی: این غیرت از خلوص و دلسوزی حاج عبدالله سرچشمه می‌گرفت. یادم هست وقتی می‌خواستند اکبر گنجی را به بشاگرد تبعید کنند، حاج عبدالله خیلی ناراحت بود، می‌گفت مگر بشاگرد زباله‌دانی است که تبعیدی‌ها را به اینجا بفرستند، بشاگرد منطقه پاکی است!

 

حاج عبدالله می‌گفت زمان امام محمدباقر که شیعیان را قتل عام می‌کردند، عده‌ای از شیعیان از حاشیه دریای عمان به منطقه بشاگرد فرار کردند؛ چون زندگی در این منطقه سخت و طاقت فرسا بود، دشمنان گمان می‌کنند که آنها در بشاگرد زنده نمی‌مانند، به همین دلیل دست از تعقیب آنها می‌کشند و به این ترتیب هویت بشاگرد با حب به اهل بیت علیهم السلام شکل می‌گیرد. با اینکه منطقه بشاگرد به دلیل محرومیت، منطقه خاصی است، ولی از این جهت حال و هوایش عجیب است.
 
حاج عبدالله والی روزهای آخر عمرش می‌گفت: از اینکه دیگر کسی در بشاگرد گرسنه نمی‌خوابد، خدا را شکر می‌کنم. او برای اینکه بتواند خدمات رسانی را بهتر انجام دهد، سعی کرده بود تمام افراد بشاگرد را در یک منطقه جمع کند که مردم خیلی سخت این مسئله را می‌پذیرفتند. بعضی از روستاهای بشاگرد در نقاط بسیار دورافتاده قرار گرفته بود و فقط 3 یا 5 کپر در یک روستا قرار داشت. یکی از این روستاها، روستای «کونک» بود، تنها ماشینی که به آنجا می رفت، لندکروز بود. در آن مناطق اصلاً این نیاز کاذبی که زندگی شهرنشینی و انسان مدرنیزه دچار آن شده، وجود نداشت، انگار انسان ماقبل تاریخ را می‌شد در آنجا دید، با این وجود آنها از پاکی روح برخوردار بودند.
 
دوستی داشتیم که در بخش فرهنگی جهادی فعالیت می‌کرد و برای بچه‌های بشاگرد کلاس قرآن می‌گذاشت. یک روز وقتی داستان حضرت یونس را تعریف می‌کند، اسم پینوکیو را می‌آورد و می‌گوید مثل پدر پینوکیو که در شکم ماهی زندگی می‌کرد، بچه‌ها از حرفش سر در نمی‌آورند و سوال می‌کنند پینوکیو چیست؟! این مسئله بین بچه‌ها به یک شوخی تبدیل شده بود.

 

مردم بشاگرد اعتقاداتشان را حفظ کرده بودند، ولی نیاز داشتند که در بعضی مسائل احکام آموزش‌هایی ببینند. با این حال پاکی و زلالی روح‌شان از خیلی از ما هیاتی‌ها بهتر و بیشتر بود.


در ایام محرم حاج عبدالله به کمک آقای مهاجر، طلبه‌ها را می‌آورد و سعی می‌کرد منطقه را از دانش دینی و علم دینی و احکام و اعتقادات سیراب کند و این شور حسینی را همیشه در منطقه و ایام محرم زنده نگه ‌دارد. در روستای «کونک»، روستایی که یک ساعت با خمینی‌شهر فاصله داشت، مسجدی وجود داشت که با آن خاطرات زیادی دارم. طلبه کاشانی که آنجا بود، تعریف می‌کرد: یک بار، پیرمرد نابینایی، جلو حسینیه ایستاده بود و داخل نمی‌شد و فقط گریه می‌کرد، وقتی از او دلیل گریه‌اش را ‌پرسیدم، گفت: هر سال یک گوسفند که تمام دارایی‌ام بود، برای امام حسین علیه السلام قربانی می‌کردم، ولی امسال یک گوسفند هم ندارم و نمی‌دانم امام حسین علیه السلام مرا راه می‌دهد یا نه! آن طلبه بعد از شنیدن ماجرا مضطرب می‌شود که بین چه آدم‌هایی دارد تبلیغ دین می‌کند!
 
«خبرگزاری دانشجو» - شما چند نفر بودید؟ چه کارهایی می کردید؟

 

حسنی: سال اول که به منطقه بشاگرد رفتیم، نزدیک به 32 نفر دانشجوی پسر بودیم. به خاطر دارم در همان سال کارهای مختلفی در بشاگرد انجام دادیم؛ یکی از این کارها این بود که سنگ‌های بزرگ را با دست و بدون وسیله خرد می‌کردیم و بعد از آن 2- 3 نفری آن سنگ‌ها را داخل کامیون‌ها می‌گذاشتیم، بچه ها تعبیر جالبی داشتند؛ می‌گفتند این سنگ‌ها ویژگی‌های منفی درونی‌مان است که آنها را خرد می‌کنیم.


البته همه کارهایی که ما انجام می‌دادیم، مقابل کارهایی که حاج عبدالله والی در منطقه بشاگرد انجام داده بود، هیچ بود. بچه‌ها در سال اول شور و هیجان خاصی داشتند، بعد از مدتی که خودکار و کتاب سنگین‌ترین وسیله‌ای بود که بلند کرده بودند، حالا باید کارهای سنگین بدنی انجام می‌دادند. گاهی تا ساعت 4 و 5 بعدازظهر غذا نمی‌خوردند، وقتی برمی‌گشتیم به ستاد، می‌دیدیم حاج عبدالله هم غذایش را نخورده و منتظر بچه‌هاست. بعد از ساعت ناهار، ساعتی برای بچه‌ها صحبت می‌کرد، حرف‌هایی که از بصیرت، مطالعه، مجاهدت و حکمت برخاسته بود.


ما در دانشگاه اصفهان همیشه سعی می‌کردیم بهترین سخنران ها را به دانشگاه دعوت کنیم، ولی در بشاگرد بچه‌ها مجذوب حاج عبدالله والی شده بودند و این خیلی برای‌مان لذت بخش بود، البته او هم به بچه‌ها علاقه‌مند شده بود.
 
حاج عبدالله عده‌ای از خیران تهرانی را به بشاگرد آورده بود و آنها بعد از دیدن بچه‌های جهادی به او گفته بودند اگر بچه‌ها هر سال محرم در بشاگرد باشند، آنها هم می‌آیند، ولی این برای ما امکان‌پذیر نبود. گروه جهادی دانشگاه اصفهان حدود شش سال به بشاگرد رفته بود، البته من و چند نفر دیگر از بچه‌ها غیر از ایام عید هم به بشاگرد می‌رفتیم.

 

 

 

«خبرگزاری دانشجو» - جالب است که می‌گویید حاج عبدالله چند ساعت برای بچه‌ها صحبت می‌کرد، رضا امیرخانی در یکی از سالگردهای حاج عبدالله می گفت، حاج عبدالله خیلی کم حرف می‌زد، اما حرف ناب می‌زد. لطفاً از ویژگی‌های فردی او مصداق های بیشتری بگویید...
 
حسنی: بله، حاج عبدالله انسان کم‌حرفی بود و همیشه گزیده صحبت می‌کرد، به علاوه هر حرفی را به همه بچه‌ها نمی‌زد، مخاطب حرف‌هایش را انتخاب می‌کرد. ما او را انسانی معمولی می‌دانستیم، ولی بعد از اینکه حاج عبدالله را از دست دادیم، تازه متوجه شدیم که یک انسان عادی نبود؛ انسان عادی کسی است که همانندش زیاد باشد، ولی حاج عبدالله این‌گونه نبود، من بعد از مرگش، دیگر کسی را مانند او ندیدم.

 

وقتی حاج عبدالله والی را با سایر مدیران مقایسه می‌کنیم، می فهمیم که او یک مدیر تراز اول بود. مدیری که امام و رهبری می‌خواستند. حاج عبدالله، دلسوز، خالص و کم‌حرف بود. برای هدفش از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد. امکاناتی که او از طریق اعتبارش از مردم و بازاریان تهران جمع کرده بود، خیلی بیشتر از امکاناتی بود که مسئولان وقت استان در اختیارش می‌گذاشتند.

 

امام (ره) حاج عبدالله را به بشاگرد فرستاده بود و او همیشه می‌گفت: وظیفه من است که اینجا را آباد کنم. سال اولی که رفته بودیم بشاگرد، فکر می‌کردیم دانشجوی مهندسی هستیم و خیلی از کارها را بلدیم، ولی همیشه در مقایسه با حاج عبدالله شرمنده می‌شدیم چون او بهترین متخصصان را برای کارهایی که ما فکر می‌کردیم از آن آگاهی داریم، می‌آورد و هر چیزی که می‌گفتیم، حاج عبدالله بهتر از ما می‌دانست.
 
خلوص، انقلابی و مکتبی بودن، ویژگی‌هایی بود که حاج عبدالله را متمایز می کرد، به علاوه حاجی تعهد کاری بالایی داشت و در این خصوص می‌توانید از آقای بحیرایی سوال کنید، بحیرایی در آن ایام تازه داماد شده بود که به بشاگرد رفتیم، ولی حاج عبدالله دیگر نگذاشت او برگردد. وقتی حاج عبدالله می‌خواست در بشاگرد خانه‌ای بسازد تمام نکات را رعایت می‌کرد و این مسئله به بحیرایی هم منتقل شده بود. به خاطر دارم زمانی که می‌خواستیم از پروژه‌های عمرانی سرکشی کنیم، برای ساخت خانه مددجویی ویبره بتن آرمه کم استفاده شده بود، بحیرایی با لگد همه آنها را خراب کرد و گفت دوباره و درست بسازید. از این نمونه ها زیاد در بشاگرد به چشم می‌خورد.
 
حاج عبدالله هر ایده‌ای را که فکر می‌کرد در بشاگرد جواب می‌دهد، عملیاتی می‌کرد. دستگاهی در بشاگرد بود که وقتی از حاج عبدالله پرسیدیم چیست، گفت تنور خورشیدی است. بعدها متوجه شدیم آن را رضا امیرخانی ساخته است؛ اینکه در آن دوران کسی به فکر حل مشکلات مردم باشد، خیلی ارزشمند بود.
 

شاید باور نکنید، اما بهترین پرتقالی که در عمرم خوردم، متعلق به باغ امام مهدی بشاگرد بود، آنجا دو باغ به اسم باغ امام علی و امام مهدی داشت که باغ امام علی به دلیل کم آبی از بین رفت. حاج عبدالله لیموکاری و کاشت پرتقال را در بشاگرد رواج داد، با این کار می‌خواست مردم بشاگرد را به کار تشویق کند.
 
کارها را اول خودش انجام می‌داد و بعد از آن مردم را ترغیب به انجام می‌کرد. وقتی هدف مقدسی داشته باشید، می‌توانید با سعه صدر، خلاقیت، توکل و توسل به خدا به آن هدف برسید و آن موقع است که از هوای نفس خالی می‌شوید. حاج عبدالله هیچ وقت هوای نفس نداشت، اما امروز چی؟ ما هم این‌طور هستیم؟ وقتی می‌خواهیم کار فرهنگی هم انجام دهیم، شرط می گذاریم که فلانی در انتخابات شرکت نکند یا فلان آدم در فلان جشنواره شرکت نکند، اما حاج عبدالله این‌گونه نبود.
 
برای رضای خدا کار می‌کرد و ارتباط عجیبی هم با امام زمان (عج) داشت. همین مسئله او را به یک انسان ویژه تبدیل کرده بود؛ او یک دوره از سلوک را گذرانده و به یقین رسیده بود. درباره کارهایی که انجام می‌داد، صحبت نمی‌کرد؛ یادم هست که روزنامه رسالت عکسی از او چاپ کرده بود و حاج عبدالله خیلی ناراحت شد، ولی در عوض از اینکه کاری در بشاگرد انجام شود، احساس خوشحالی می‌کرد.
 
«خبرگزاری دانشجو» - چطور با آن تجربه درست و درمانی که در بشاگرد ه بدست آورده بود، احساس نکرد که حالا باید در پست مهم‌تری انجام وظیفه کند و هوس وکالت و وزارت نکرد؟
 

حسنی: این ویژگی یک انسان ولایی است؛ حاج عبدالله از خودش تعریف نمی‌کرد. در واقع منیتی نداشت، همیشه می‌گفت امام (ره) گفتند، پس باید به بشاگرد بروم. مقام معظم رهبری این طور خواسته‌اند، پس باید به امر ولی عمل کنم. می‌گفت با همان برنامه‌ریزی که ولی‌ام انجام داده، عشق می‌کنم. اینکه انسان‌های اهل دل به بشاگرد می‌رفتند، در واقع هدیه‌ای از طرف خداوند به او بود. حاج عبدالله والی آدمی ساکت، انقلابی، ولایی، مدیر و مدبر بود، با این حال آن تصویری که از او در ذهنم هست را نمی‌شود با کلمات بیان کرد.
 

حاج عبدالله به نوری‌زاد که آن زمان در جهاد سازندگی منطقه بود، گفته بود دست از کار فیلم‌سازی بردار که این کارها عاقبت ندارد. به جای آن به مردم خدمت کن. البته نوری زاد قبول نکرد و شد آنچه شد.
 

«خبرگزاری دانشجو» - گفتید حاج عبدالله برای بچه‌ها صحبت می‌کرد، صحبت‌هایش یادتان هست؟ در چه فضایی بود؟
 
حسنی: حاجی از اینکه بچه‌ها را جمع می‌کرد، هدف داشت. اصلاً نمی‌توانم بگویم حرف‌هایی که می‌زد، سیاسی، فرهنگی یا اعتقادی و دینی بود. حاجی حرف معمولی را از روی حکمت می‌زد، ممکن بود کارهای روزانه بچه‌ها بهانه صحبت حاج عبدالله باشد، ولی همان بهانه‌ای می شد که با حرف‌هایش بچه ها را جذب کند. او از هر دری با بچه‌ها صحبت می‌کرد ولی از روی حکمت.
 
البته من شرمنده حاج محمود والی هستم، چون بعد از فوت حاج عبدالله درگیر مشکلات شدم و فقط یک بار به دیدنش رفتم، ولی همه اینها بهانه است؛ حاج عبدالله والی خانواده خود را هم بسیج کرده بود که به بشاگرد خدمت کند. 


«خبرگزاری دانشجو» -
ارتباط مردم بشاگرد با حاج عبدالله والی چگونه بود؟
 
حسنی
: زمانی که آقای هاشمی در سال آخر ریاست جمهوری‌اش به بشاگرد سفر کرده بود، از مردم بشاگرد پرسیده بودند که او را می‌شناسید؟ مردم گفته بودند: هاشمی‌ست، نوکر حاج عبدالله! آن‌ها حاج‌عبدالله را همه کس خود می‌دانستند، واقعاً فقط تعبیر رضا امیرخانی درباره او کامل است. مردم او را پیامبر بشاگرد می‌دانستند.
 

 

البته حاجی دل خوشی از بازدیدهای مسئولان نداشت، می‌گفت به اینجا می‌‌آیند و شرایط را می‌بینند و متاثر می‌شوند، بعد وعده‌هایی می‌دهند اما به آن عمل نمی‌کنند. مردم هم که این وعده‌ها را می‌شنوند، آن را از ما طلب می‌کنند. به قول حاج عبدالله می‌گفت: صبح روز بعد، لشکر الاغ سواران می‌آیند و وعده‌های آنها را از من می خواهند!
 
حاج عبدالله در بین مردم بشاگرد خیلی محبوب بود، ولی نسل جوان بشاگرد که از فرهنگ تلویزیون تاثیر گرفته زیاد با حاج عبدالله آشنا نیست. نسل‌های جدیدتری که تلویزیون می‌بینند و از امکانات تهران باخبر می‌شوند، مشکلات را کپی برداری می‌کنند، مثلاً می‌گویند ما اینجا زمین چمن نداریم. این‌ها نیازهای کاذب و قیاس‌های کاذب ایجاد می‌کند. این فرهنگ را تلویزیون وارد می‌کند. خدمات او که مانندش را ندیده‌ام، در ذهن یکسری جوان اصلاً وجود ندارد، ولی مردمی که زمان حاج عبدالله را دیده‌اند، آن دوران را درک می‌کنند. خاطرم هست یک روز نانوای بشاگرد از جلویمان رد شد، حاج عبدالله گفت: زمانی که وارد بشاگرد شدم، آدم بالای 45 کیلوگرم ندیدم. 


«خبرگزاری دانشجو» - فکر می‌کنم یکی از ویژگی‌های مهم حاج عبدالله احاطه‌اش به جنبه‌های مختلف یک کار جهادی بود؛ مثلاً اینکه فقط به ساخت و ساز فکر نمی‌کند، حواسش به آموزش و سواد و بهداشت و دین و ایمان مردم و همه چیز هست، درست است؟

 

حسنی: بله، حاج عبدالله والی ویژگی‌های مدیریتی خارق‌العاده‌ای داشت. به همه چیز کاملاً مسلط بود و محکم فضا را اداره می‌کرد. یادم می‌آید در روستای «کونک» بچه‌ها از آب آن منطقه خوردند و بیمار شدند. حال یکی از بچه‌ها خیلی بد شده بود، اما حاج عبدالله خیلی محکم به ما گفت چیزی نشده، برای اینکه خیال‌تان راحت شود، او را با آمبولانس به میناب ببرید. 

 

آن شب من و محمد ساجدی خواب‌مان نمی‌برد، قرار بود روی دیوار انبار آذوقه، بین‌الحرمین را نقاشی کنیم، شبانه کار را شروع کردیم. حاج عبدالله در آنجا دفتر مشخصی نداشت، یک ساختمان بود که در آن همیشه باز بود، وقتی محمد ساجدی وارد ساختمان شد، صدای راز و نیاز حاج عبدالله والی را شنیده بود که با خدای خودش مناجات می‌کرد که ما مهمان آنها هستیم و حال آن پسر خوب شود و ... این نشان از مدیریت خوب حاج عبدالله والی داشت. البته حاج عبدالله به ما گفته بود که از آب آن منطقه نخوریم، چون آب آنجا آهکی بود، ولی آبی که همراه‌مان بود، تمام شد و از آن آب خوردیم.

 

حاج عبدالله تمام اصطلاحات پزشکی را هم می‌دانست. چون مدت زیادی در بشاگرد بود و در این مدت بارها بیمار شده بود، در حالی که آن زمان بشاگرد بیمارستان و حتی درمانگاهی هم نداشت و خیلی از آدم ها به خاطر نبود همین امکانات جانشان را از دست دادند. حاج عبدالله بسیار دلسوز بود و مردم بشاگرد را شیعیان مظلوم اهل بیت علیهم السلام می‌دانست.

 

«خبرگزاری دانشجو» - شما که در حوزه فرهنگ کار کردید، چرا تا حالا برای تولید یک کار فرهنگی که حاج عبدالله را به امروزی‌ها معرفی کند، اقدام نکردید؟ فکر کنم فقط همان کتاب «تا خمینی‌شهر» از ایشان در دسترس هست...

 

حسنی: بله، من هم فقط همان کتاب را دیدم. البته کتاب «قیدار» امیرخانی را که خوانده‌اید؟ قیدار بی‌شباهت به حاج عبدالله نیست، آخر کتاب هم می‌خوانید که این آدم در بشاگرد و... دیده شده است. البته در بحث پرداختن به حاج عبدالله والی فکر می‌کنم ساخت مستند بهترین گزینه باشد، چون ما در ادبیات داستانی و فیلم داستانی، معمولاً شهدای‌مان را دوباره شهید می‌کنیم و از دست رفتگان‌مان را دوباره می‌میرانیم.

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار