به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، محمدرضا سرشار، ادیب انقلابی و برجسته کشورمان، ضمن ذکر خاطره ای به سیاست های احمد مسجدجامعی انتقاد کرده است.
خاطره دوم مربوط به زمان تصدی مسئولیت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی توسط مشارالیه است. در این زمان، یک بار من و آقای علی معلم دامغانی و استاد زنده یاد نصرالله مردانی - به عنوان نمایندگان هیئت مدیره انجمن قلم ایران - از ایشان وقت ملاقاتی خواستیم تا در باره مسائل انجمن قلم و احیانا جذب کمکهایی از آن وزارتخانه برای آن، صحبت کنیم.
به ما در طبقه سوم یا چهارم «خانه کتاب» فعلی در چهار راه ولی عصر (ع) - که دفتر مؤسسه نمایشگاه های تهران هم بود - وقت ملاقات دادند. (آن زمان آقای مسجدجامعی با حفظ سمت، ریاست آن مؤسسه را هم داشت.) در یک بعد از ظهر نسبتاً گرم تابستانی یا ابتدای پاییزی - گمانم سال 1379 - با قرار قبلی هر سه نفر جلو مؤسسه به یکدیگر ملحق شدیم و به اتفاق به دیدن نامبرده رفتیم. (آقای معلم با پیکان سفیدش آمده بود؛ و آن را در فرورفتگی ایستگاه مانند کمی آن طرف تر مؤسسه در حاشیه خیابان انقلاب پارک کرد و کتش را پوشید و آمد.)
آنجا آقای مسجدجامعی را فردی زیرک، مؤدب و مردمدار یافتم که اگر کسی درست او را نمیشناخت، شاید تا حدودی وی را کمرو هم تصور می کرد. چهل و پنج دقیقه ای صحبت کردیم و مشکلات خاصه مالی انجمن را - بیشتر هم من - برایش گفتیم. با همان لحن لیّنش گفت که هیچ گونه کمکی به طور مستقیم نمی تواند به انجمن بکند. اما اگر بتوانیم - مثل همه مؤسسات خصوصیِ در واقع انتفاعی فرهنگی - طرح یا طرح های اجرایی در چارچوب اهداف و فعالیت های معاونت فرهنگی ارائه دهیم و تصویب شود، شاید از درآمد اجرای آن طرح بتوانیم بخشی از مشکلات انجمن را حل کنیم. من به یاد او آوردم که اولا بسیاری از مؤسسان انجمن قلم ایران هیچ نیازی به تشکیل یا عضویت در چنین تشکلی یا هیچ تشکل مشابه دیگر ندارند؛ و ورود در این کار جز دردسر و اتلاف وقت برایشان فایده ای نداشته است و ندارد؛ و اگر فداکاری کرده و وارد این عرصه شده اند، فقط برای این بوده که اولا به یک نیاز جامعه فرهنگی کشور پاسخ دهند. در ثانی، باری از دوش نظام و دولت بردارند. برایش توضیح دادم که الان مدتهاست مطبوعات جریان خودشان - دوم خردادی - و نیز نشریات شبه روشنفکری، بحثی پیگیر و پر دامنه را مبنی بر نیاز اهالی قلم کشور به یک تشکل صنفی برای این قشر شروع کرده اند. برخی از ایشان مواردی را مطرح کرده اند همچون اینکه، در کشوری که همه اصناف - از کفاشان و پارچه فروشان و ... - دارای تشکل صنفی هستند، چگونه است که شاعران و نویسندگان - با این همه اهمیتشان - فاقد یک تشکل صنفی اند؟! و به عنوان شاهد مثال می گویند حتی شیخ نشین های کوچولوی حاشیه خلیج فارس با جمعیتهای بعضا حدود یک میلیون نفری، دارای تشکل صنفی برای اهالی قلمشان هستند.
گفتم: آنان از طرح این مسائل اغراض و اهداف خاصی دارند؛ و در واقع عملا می خواهند کانون منحله نویسندگان را - که همه می دانیم یک مجموعه لائیک و سکولار ضد انقلابی و اسلامی و وابسته و پشتگرم به دولتها و جریانهای سیاسی و فرهنگی بیگانه مخالف اسلام و نظام جمهوری اسلامی است - دوباره عَلَم کنند. حال با تاسیس انجمن قلم ایران، به ناگزیر زمینه همه این سر و صدا ها و بهانه جویی ها از بین رفته و دیگر نمی توانند این ادعاها را مطرح کنند. چون اولا در یک کشور واحد، عقلا و منطقا نیاز به وجود دو تشکل برای یک صنف واحد نیست. در ثانی، با توجه به اینکه در اساسنامه انجمن قلم ایران قید شده که پیروان همه ادیان آسمانی که فاقد پیشینه همکاری فرهنگی مؤثر با رژیم منحله سابق هستند، می¬توانند به عضویت این تشکل درآیند، دیگر در این باره، عذر و بهانه ای برای حتی همان کسانی که سنگ آن تشکل منحله را به سینه می زنند باقی نمی ماند. (آن زمان البته شنیده بودم که وزیر ارشاد وقت - آقای مهاجرانی - جلساتی با عده ای از چهره های شاخص ادبی جریان شبه روشنفکری طرفدار و مدعی احیای کانون منحله مذکور داشته است و دارد؛ و به جد می کوشد که هر طور شده، برای آنان مجوز فعالیت صادر کند. هر چند به سبب پیشینه سوء سیاسی حاد هم خود این تشکل منحله و هم کسانی که به عنوان اعضای مؤسس جدید آن معرفی شده بودند، صلاحیتشان از سوی مراجع ذیربط تایید نشده بود. به اضافه آنکه، مواردی از اساسنامه پیشنهادی آنان مغایر با قوانین رسمی کشور بود؛ و حاضر به اصلاح آن هم نبودند. در نتیجه، کار عملا از دست آقای مهاجرانی خارج شده بود؛ هر چند هنوز به تلاشهایش در این زمینه ادامه می داد و از این بابت کاملا مایوس نشده بود.)
به اینجا که رسیدم، ناگاه لحن غیرمستقیم و سیاستمدارانه (دیپلماتیک) آقای مسجدجامعی ناگهان تغییر کرد و با صراحت تمام گفت: نه. این طور نیست. کانون نویسندگان از ما تقاضای صدور مجوز فعالیت نکرده اند. وگرنه برای آنها هم صادر می کردیم.
هرچند اطلاعاتی که در این باره موجود بود، خلاف این را می گفت، اما به احترام مقام دولتی آقای مسجدجامعی و شان مجلس، صلاح ندیدم که در این باره با او محاجّه کنم و بگویم که این طور نیست. و اینکه «شما چه مسئول عالیرتبه دولتی نظام جمهوری اسلامی هستی که با وجود آن همه پیشینه ضداسلامی و انقلابی این افراد و تشکل منحله، به همین راحتی می گویی «اگر آنها هم درخواست صدور مجوز فعالیت کرده بودند برایشان صادر می کردیم»! همچنان که تحلیل بعدهای برخی دوستان این بود که دادن مجوز فعالیت به انجمن قلم ایران از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت اصلاحات، با نیت هموار کردن راه و توجیه برای صدور پروانه فعالیت برای کانون منحله مذکور در آینده بوده است. (هر چند خدا نخواست که آنان به این مقصودشان برسند.)
ضمن آنکه اقدامات بعدی آقای مسجدجامعی، هم در زمان تصدی مسئولیت معاونت فرهنگی و هم بعدا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، کاملا ثابت می کرد که این گونه نیست که دست وزارت ارشاد برای ارائه کمکهای مستقیم به تشکلهایی مانند انجمن قلم ایران بسته باشد. کما اینکه من در همان جلسه به یک مورد از همین کمکهای قابل توجه وزارت ارشاد به تشکلی از اهالی قلم اشاره کردم که در همان زمان انجام شده بود. اما آقای مسجدجامعی در جواب گفت: اگر چنان کمکی هم انجام شده، از طرف شخص وزیر بوده.
وقتی پرسیدم: «فرقش چیست؟» گفت: وزیر بودجه ویژه ای در اختیار دارد که می تواند در مواردی که خود شخصا صلاح می داند، خرج کند.
(نمونه دیگر از موارد خلاف این ادعای ایشان که «وزارت ارشاد نمی تواند مستقیما به تشکلی فرهنگی کمک مالی کند»، مؤسسه خصوصی موسوم به «خانه شاعران ایران» بود. این مجموعه دارای مشی دوم خردادی، به رغم نام غلط انداز و البته خلاف قانونی که برای خود انتخاب کرده، یک مؤسسه کامل خصوصی - و نه یک تشکل صنفی و فراگیر- از شاعران کشور است. اعضای مؤسس آن - اگر اشتباه نکنم - هفت نفر شاعر بودند (بعدا دو نفر از آنها دار فانی را وداع گفتند)، که طبق اساسنامه¬شان، دقیقا مانند یک شرکت خصوصی، مقدرات مؤسسه را از ابتدا تا انتها در اختیار خود داشتند (و دارند). در این شرکت، اعضا نه حق انتخاب هیئت مدیره و نه بازرسان و نه مشارکت در تصمیم¬گیری راجع به سایر امور و مسائل را دارند. اما گردانندگانش، اولا از همان ابتدا در ساختمان مجللی متعلق به بیت المال سکونت گزیدند؛ بی آنکه کمترین هزینه ای بابت آن بپردازند. (این ساختمان که در یکی از گران¬ترین مناطق تهران (خیابان شهید کلاهدوز: «دولت» سابق) واقع شده، میلیاردها تومان ارزش دارد؛ و فقط در سال 1378 و به نرخ آن روز، نود میلیون تومان - از بیت المال - صرف تجهیز و بازسازی اش شد؛ تا این هفت نفر بتوانند در آن مستقر شوند. جدا از آن، از بدو تاسیس تا پایان دولت اصلاحات - و گویا حتی در اولین سال استقرار دولت نهم - همه ساله بودجه کلان مخصوصی از دولت دریافت می کردند؛ که آخرین رقم دریافتی آنان - با ز به نرخ همان سالها - در سال 84، چهار صد و پنجاه میلیون تومان بود! (آقای دکتر پرویز، در زمان معاونت فرهنگی خود در وزارت ارشاد، پس از اطلاع از غیرقانونی بودن این پول، پرداخت آن را قطع کرد. هر چند بی توجه به سوابق آن، ظاهرا از طرق دیگری به آنان کمک کرد.)
به هر حال، آن دیدار، جز چند استکان چای داغ و مقداری لبخند محجوبانه از طرف آقای مسجدجامعی و بدرقه شدن محترمانه توسط ایشان تا دم آسانسور، هیچ چیز نصیب انجمن قلم ایران نکرد. بلکه اگر - در اثر نداشتن شناخت کافی از مشارالیه - قبلا کورسوی امیدی هم در دل من - در مورد احتمال یاری وزارت فرهنگ و ارشاد دولت اصلاحات به انجمن قلم ایران - وجود داشت، به طور کامل از بین رفت و به یاس مطلق تبدیل شد. همان گونه که تا پایان عمر این دولت نیز - جز دریافت هزینه جشنواره قلم زرین؛ آن هم از سال 1381 به بعد، کلا به مدت سه سال - از سوی وزارت ارشاد حتی یک ریال به این تشکل واقعا صنفی مردمی کمک نشد. (در آن زمان وزارت ارشاد هزینه چندین جایزه ادبی خصوصی دوم خردادی و شبه روشنفکری را می پرداخت. لذا پرداخت هزینه تنها جایزه ادبی متعلق به یک مجموعه موجه، می توانست توجیهی برای آن پرداختهایشان ایجاد کند.)
لازم به ذکر است احمد مسجدجامعی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت اصلاحات در دور دوم بود.