به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، محمد علی علومی، نویسنده کتاب «دیو سپید» در یادداشتی به تحلیل رابطه میان عدالت و فرهنگ پرداخته و آن را در اختیار «خبرگزاری دانشجو» قرار داده است.
ربط میان عدالت و رشد فرهنگ و هنر، با هنرمند آینده!
الف- جمله مشهوری از برشت است که: «آن که حقیقت را نمیداند نادان و آن که میداند و انکار میکند، تبهکار است.» و حقیقت آن است که وضع غالب بر فرهنگ و هنر ما، سال هاست که به حال احتضار درآمده است.
وضعیتی که جدا از دیگر بحرانها نیست و بخشی از آن به سبب رویکرد مسلط در مدیریت رسمی فرهنگی است؛ چنان رویکردی که متعلق به دورههای تاریک و زمان غلبه سلاطین غیرایرانی نظیر سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی است که انگشت در جهان می کرد، قرمطی میجست و بر دار میکرد!
در آن دوران هنرمندان اصیل و اندیشمندان خردگرا مانند حکیم ابوالقاسم فردوسی و حکیم ناصرخسرو، آواره و مطرود بودند و در همان حال عدهای چاکران خانهزاد «دیگران از زر میزدند!»
و بیتردید باعث حیرت هر انسان آزاده دلسوز میهن و بخصوص هنرمندان وطن است که پس از صدها سال باز چاکران خانهزاد، امکانات و بودجههای میلیاردی میگیرند تا چند صفحه کپی تحویل دهند و به هر حال چنین رویکردهای شبه مافیایی در عرصه فرهنگ و هنر، اسباب تاسف و حتی هراس است؛ چون که ...
ب- آشکارا، بیشتر هنرمندان جوان، توانایی پرداخت بودجه کلاسهای خصوصی را ندارند و متکی به آموزشگاههای هنری وابسته به مراکز رسمی هستند و افسوس که هر بار با هنرمندان بومی و محلی در بلوچستان و کردستان و خوزستان و ... ارتباط داشتهام، شنیدهام که کلاسهای آموزش هنر تعطیل شدهاند و هنرمندان اصیل و کهنهکار در معرض بیعدالتیها عزلت گزین گشتهاند و همه این فجایع به این بهانه بوده که بودجه نیست!
پرسش این است که مسئولیت مرگ خلاقیت و هنر و مرگ مداوم و همراه با شکنجه مدام روح و اندیشه، مرگی سختتر از مرگ جسمانی، برعهده کیست؟
پ- در بخش ناشران دولتی و نیمه دولتی باز وضع از همین قرار است. یک ناشر قدرتمند بخش خصوصی با مبلغی بسیار پایینتر از آن چه اینک به هر نور چشمی و با هر گرایشی از این یا آن جناح داده میشود، کارهای عظیم چون فرهنگ چندجلدی معین را منتشر میکرد و الان فاجعه هولناکی است که انبوه هنرمندان جوان در گوشه و کنار میهن عاطل و باطل ماندهاند و به سبب رویکردهای پلید و شبه مافیایی بعضی از مسئولان رسمی فرهنگی به مرگ تدریجی افتادهاند و هنرمندان قدیمی و اصیل و نجیب نیز خون دل میخورند و خاموشند.
ت- ابعاد فاجعه وقتی عظیمتر میشود که عدهای خاموشند؛ چون که از این شرایط به وفور بهرهمند میشوند و عدهای دیگر از جماعت، مطابق مد و پسند زمانه، هر نوع آرمانگرایی را طرد میکنند؛ چون که در جهالت و بلاهت، میان آرمانهایی نظیر عدالت و .... با ایدئولوژی تفاوتی قائل نیستند.
این گروه جز خود و دو سه اثر بی سر و ته و مزخرف خود چیزی نمیبینند و از یاد بردهاند که برای چه کسانی و چرا مینویسند؟ یعنی آن اصل اساسی که راهنمای خلق آثار بزرگانی چون فردوسی، مولانا، عطار و حافظ و سعدی.... بود تا روزگار معاصر و دهخدا و بهار و نیما و اخوان ثالث و فروغ و ...
ث- بشریت در جهت عدالت و آزادی کوشیده است تا از شرایط جنگل و خورده شدن ضعیف توسط قدرتمند بدرآید. دولتهای مدرن در بخشهای مختلف و از آن جمله در فرهنگ میکوشند تا شرایط و امکانات مساوی در اختیار همه بگذارند و نه چاکران و همپالگیهای میان مایه را سیر سازند و فربه و چشم به روی استعدادهای درخشان هنر و فرهنگ، خاصه در مراکز دور از پایتخت ببندند. چنین است که مثلاً دودوک، ساز ارمنی در سطح جهانی میدرخشد.
سرانجام: صدها چون این مقاله ناقص و نارسا هیچ فایدهای ندارند؛ آن را برای نسلهای آینده نوشتهام تا بدانند که پدرانشان چه عذابی را تحمل می کردند تا انسان را رعایت کنند و آن معدود قلندرانی بودند که بی هیچ ادعایی، از جهانی چنین پلید و آغشته به بوی تعفن دلالی در عرصه هنر و آل کاپونهای قلم به دست، گذشته بودند تا شرف آزادگی را پاس بدارند و باری به هر حال و به قول فرانتس فانون: «این بیان آدمی است که از جهان خود به تنگ آمده است.»