گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس خوب دیدیم تا به سراغ شاعران حوزه مقاومت و پایداری برویم و از ایشان بخواهیم تا بهترین و دلنشین ترین ابیاتی که خود در این زمینه سروده اند به نسل جوان معرفی کنند. متن زیر مصاحبه با آقای محمد حسین جعفریان شاعر نام آشنا و فعال فرهنگی می باشد که در دسترس علاقمندان این حوزه قرار می گیرد.
جعفریان: با بررسی و نگاهی کوتاه به ادبیات کشورهای دیگر مثل روسیه و برخی کشورهای اروپایی شاهد این هستیم که شعر نقش کم رنگ تری نسبت به ابزارهای فرهنگی دیگر پیدا کرده، اما رمان هم چنان پر قدرت در فرهنگ جامعه حضور دارد. در کشور ما، شعر مانند ابزاری قوی در اختیار عقلانیت و عواطف ملت ما قرار دارد.
به گونه ای که جوانان و نسل سوم و چهارم که صرفا با دفاع مقدس به واسطه ابزارهای دیداری و شنیداری ارتباط گرفته اند حالا اشعاری درخور، عمیق و پر محتوا می سرایند که جای امیدواری و تقدیر دارد. لذا بی تردید شعر جنگ به عنوان یک رسانه، می تواند ارزش هایی که مردم را در طول هجوم دشمن نجات داد و حفظ کرد، معرفی نماید. هر سال نیز کنگره شعر دفاع برگزار می شود که رونق ویژه ای دارد. البته در کنگره های شعری دیگر که در کشور انجام می شود، دفاع مقدس عمدتا از موضوعات اصلی است و این نشان می دهد که مقوله دفاع، از پر رونق ترین های فضای شعری مان است.
اگر بخواهم در چند کلمه بگویم، شعر ما در کنار حوزه های هنری و فرهنگی مثل سینما، تئاتر، هنرهای تجسمی و... و چه بسا در خط مقدم، پیشتاز میدان است.
در آخر در جواب سوالی که کردید اگر بخواهم از بین اشعاری که در فضای دفاع مقدس سروده ام ابیاتی را معرفی کنم، عنوان بندی پایانی فیلم سینمایی اخراجی های 3 را ترجیح می دهم. البته این مثنوی طولانی ای بوده که کامل آن نشر داده نشده و در اختیار خودم هست.
متن کامل شعر این تیتراژ که فایل صوتی اجرای موسیقایی آن از طریق پیوند فوق قابل بارگذاری است، بدین شرح است:
فصلهای پیش از این هم ابر داشت
بر کویرم بارشی بیصبر داشت
پیش از اینها آسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در آغوش بود
اینک اما عدهای آتش شدند
بعد کوچ کوهها آرش شدند
از بلند آز حلق آویزها
قلبهای مانده در دهلیزها
بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد میکشند
بعضی از آنها که خون نوشیدهاند
ارث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدهای حسن القضاء را دیده اند
عدهای را بنزها بلعیده اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجیها بسیجی تر شدند
آی بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
توچه میدانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست
تو چه میدانی سقوط «پاوه» را
«عاصمی» را «باکری» را «کاوه» را
هیچ می دانی «مریوان» چیست؟ هان!
هیچ میدانی که «چمران» کیست؟ هان!
هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟
هیچ میدانی »دوعیجی» در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همانهایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندقها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند
زندههای کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد
از نسیم شادی یاران بگو
از «شکست حصر آبادان» بگو!
از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در «فتح المبین»
از «شلمچه»، «فاو» از «بستان» بگو!
از شکوه رفته! از “مهران” بگو!
از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته
زان همه گلها که می بردی بگو!
از «بقایی» از «بروجردی» بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست
نسل های جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه می دانی شدند
روزگاران عجیبی آمدند
نسل های نانجیبی آمدند
ابتدا احساسهامان ترد بود
ابتدا اندوههامان خرد بود
رفته رفته خنده ها زاری شدند
زخم هامان کم کمک کاری شدند
خواب دیدم دیو بیعار کبود
در مسیل آرزوها خفته بود
خواب دیدم برفها باقی شدند
لحظههای مرده ام ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشته اند
روزهامان را به شب آغشتهاند
فصل هامان گونهای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تن آلودهاند
آسمانهامان لجن آلودهاند
هفته ها در هفته ها گم میشوند
وهمها فردای مردم میشوند
فانیان وادی بی سنگری!
تیغ ها مانده در آهنگری
حاصل آغازها پایان شده است؟
میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟
شعله ها! سردیم ما، سردیم ما
رخصتی، شاید که برگردیم ما
«یسطرون» هم رفت و ما نون ماندهایم
بعد لیلا باز مجنون ماندهایم
بحر مرداب است بی امواج، آی!
عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بغضش گلوگیر است باز
زخمیام، اما نمک… بی فایده است
درد دارم، نی لبک… بی فایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشگر چنگیز از روحم گذشت