گفت: ریاض را میشناسی؟ گفتم: بله یک بار رفتهام. تعجب کرد! چون معمولاً ایرانیها را ریاض نمیبرند. توضیح دادم که با یک هیئت جوانان چند سال قبل ...
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ کتاب «اعترافات شهر خدا» نوشته سیدمجید حسینی در دو بخش به خرده روایت های متن و حاشیه از سفر به حجاز و ریاض می پردازد. «اعترافات شهر خدا» در سال 92 توسط انتشارات سوره مهر چاپ و راهی بازار کتاب شده است.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
مملکت 20 میلیون نفری
داخل تاکسی نزدیک حرم مطهر، روز: روایت حاشیه
پسرک تاکسیران، هنوز موهای صورتش درست درنیامده بود، سیهچرده، لاغر، چشمان ریز، دارای حالات جوانی که همه تجربه کردهایم!
در راه رفیق شدیم تا به هتل برسیم. پسرک اهل ریاض بود و از عربهای سعودی، گفتم مدینه چه میکنی و با این تویوتای قراضه چرا مشغولی؟ گفت سرباز وظیفه هستم و عصرها باید بروم: «وظیفه».
گفت: ریاض را میشناسی؟ گفتم: بله یک بار رفتهام. تعجب کرد! چون معمولاً ایرانیها را ریاض نمیبرند. توضیح دادم که با یک هیئت جوانان چند سال قبل میهمان وزارت الشباب عربستان بودیم و من ریاض را خوب دیدهام. با برج المملکه عظیماش. کلی از حرف من چاق شد که از ریاض تعریف کردم و آنجا را دیدهام. اما برای اینکه ترش نکند، گفتم البته برج شما به برج الخلیفه دوبی نمیرسد و آن برج خیلی بلندتر است. کمی کنف شد و تایید کرد.
پرسیدم: ازدواج کردی؟ گفت: نه باید سربازی را بگذرانم و البته ازدواج گران است! تعجب کردم که برای این عربهای سعودی با این همه نفت و بریز و بپاش، چرا چنین بحثهایی مطرح است؟ توضیح داد که ازدواج اینجا 150 هزار ریال خرج برمیدارد و از این مقدار، حکومت 90 هزار تایش را به صورت وام میدهد و الباقی سهم خود جوان عرب است که پرداخت کند و البته این مبلغ زیادی است. یکی از دلایل اینکه ازدواج این طور در این مملکت مشکل شده مصرفگرایی فراوان مردم عربستان، بخصوص عربهای سعودی است. تمام زندگی این مردم حول آخرین مدل تکنولوژیهای غربی، بخصوص آمریکایی و ژاپنی میچرخد و خوب، گرداندن این زندگی پرمصرف و راه انداختن عروسی و ... سخت میشود. جالب این است که با وجود داشتن نفت فراوان و پولدارهای سر به آسمان کشیده! حدود دو میلیون دختر در مملکت 20 میلیون نفری مشکل ازدواج دارند و باید زن دوم، سوم و یا حتی چهارم بشوند تا اموراتشان را بگذرانند. وضع زن هم در این مملکت «ضد زن» داستانی عجیب است که باشد به موقعاش.
و تو صبحگاه، چون کنار هزاران هزار مسلم نزدیکی بابالسلام به نماز صبح میایستی، گویی در اول تاریخی! میاندیشی که آیا قبل از این هم نماز دیگری بوده است؟ تا چشم کار میکند، صفوف نمازگزاران پیش رفته و صدای غرشی دور به گوشهای تاریخیات میرسد. در این مکان شریف و در این ساعت عزیز چه اتفاقها که نیفتاده است و چه مردمان شریفی که از همین جا به لقاءالله پرواز نکردهاند و چه مخلوق عظیمی همین جا در چند قدمی من، نمازهای صبحاش را نخوانده است. و تو اینک کنار بابالسلام دوست نداری که سلام نماز صبحات را تمام کنی شاید رسول (ص) قبل از اتمام سلامات پاسخت گوید. تکرار میکنی: «السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته» و باز هم «السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته» و باز هم و باز هم و باز هم تکرار میکنی.
شاید صدای غرشی که از درون تاریخ میآید، پاسخ رسول (ص) را ناشنیدنی کند؛ غرشی که از سوی بقیع است. فریادی از سر مظلومیت، غرشی از سر اقتدار و ندایی از جان علی (ع) که اینک از ورای هزاران سال تاریخی به گوش تو میرسد و پاسخ رسول سادگی را از گوشهایت میگیرد و تو امید داری که باز پاسخ شنوی:
«السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته».
امیر را همه میشناسند
داخل حرم نبوی، نماز جماعت عشاء شب: روایت امیر
کسی به من گفته بود که هر گاه خواستی قطعهای از وجودت، بیرون از خودت باشد، بچهدار شو. من این را نفهمیدم تا امروز؛ همراه امیر با کالسکه مشرف شدیم حرم نبوی (ص). کالسکه را داخل حرم راه نمیدادند. همان جا دم در پارکش کردیم و رفتیم داخل.
زوار از ترک و کرد و عرب و اندونزیایی و چینی و ... هیچ کس با من کاری نداشت. هر کس سر در گریبان خود و با من ناآشنا. اما با امیر آشنا. هر کس از هر مملکتی و با هر زبان و رنگی با امیر آشنا بود؛ مثل اینکه بخشی از وجود مرا همه میشناسند و من نمیدانم. مرد ترک به امیر میوه خشک ترشی داد که من خوردم! اندونزیایی جلو آمد و شکلات قرمز کوچکی را به او داد و بوسیدش. دیگری جلو در ورودی، تسبیحی که دست امیر بود را گرفت و شروع کرد به بازی کردن با او. همه زبان امیر را میفهمیدند و امیر هم این همه زبان را بلد بود. با همه میخندید و با همه حرف میزد و بازی میکرد. تازه فهمیدم بخشی از وجود من که امروز بیرون از من است، گویا «بینالمللی» است، انگار بخشی از وجود من جایی همه آدمها را دیده است و تکهای از تنم در جایگاهی با همه رفیق بوده و حالا وقتی که من بزرگ شدهام، هر چه رفاقت بوده، فراموش کردهام و همه فراموش کردهاند. امیر بخشی از وجود من است که هنوز چیزی را فراموش نکرده، هنوز با معرفت است، بخشی از تن است، خالی از آگاهیهای پرغرور امروزین و صاف و ساده و سالم. این است که همه با همان بخش از وجودشان که صاف و ساده و سالم و مسلم است، امیر را میشناسند. آری، امیر یک شخصیت بینالمللی و معروف است. اصلاً امیر شده است یک کارت ورود بینالمللی؛ هر جا که آدمهای عادی را راه نمیدهند و خط کشیدهاند، با امیر ما را راه میدهند و هر جا که امیر نیست، هیچ کس ما را نمیشناسد و ته صف هم جایمان نمیدهند!
خيلي عالي بود.
من حج عمره مشرف شدم اينهايي که آقاي حسيني نوشته اند درست است .
قوانين سخت وغير اسلامي براي خانوم ها وضع کردنند.که باعث شود زن از اجتماع ترد شود .مثل عدم راي دادن .
آل سعود با اين کار نشان داده ارزشي براي خانومها قائل نيست.
انشا الله بيداري اسلامي به عربستان برسه تا مقدمات ظهور امام عصر فراهم بشه.
ارسال نظرات
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
من حج عمره مشرف شدم اينهايي که آقاي حسيني نوشته اند درست است .
قوانين سخت وغير اسلامي براي خانوم ها وضع کردنند.که باعث شود زن از اجتماع ترد شود .مثل عدم راي دادن .
آل سعود با اين کار نشان داده ارزشي براي خانومها قائل نيست.
انشا الله بيداري اسلامي به عربستان برسه تا مقدمات ظهور امام عصر فراهم بشه.