به گزارش خبرنگار فرهنگی«خبرگزاری دانشجو»؛دومین روز جشنواره فیلم فجر در حالی سپری شد که رخشان بنی اعتماد در فیلم «قصه ها»بیانیه سیاسی صادر کرد؛
قصه ها، سینمای افسرده با چاشنی بیانیه سیاسی
فیلم قصه ها به کارگردانی رخشان بنی اعتماد با الهام از کارهای قبلی خانم بنی اعتماد ساخته شده و در آن شخصیت های ننه گیلانه و نرگس و زیر ژوست شهر و زرد قناری و روسری آبی حضور دارند.
محور فیلم حبیب رضایی مستند سازی است که از مردم فیلم می گیرد، در ابتدا سوار ماشین فروتن می شود و گپ و گفتی با او دارد و به فروتن که گویا از دست یک قاچاقچی متواری است، می گوید: کی به کیه توی این شهر بی در و پیکر!
در ادامه فروتن زن و کودکی را سوار می کند که زن فاحشه ایست که برای کار خود به دنبال جایی می گردد، اما فروتن او را می شناسد و می فهمد او معصومه است که بر اثر خشونت برادر معتادش از خانه فرار کرده، معصومه وقتی فروتن برای خرید شربت تب بر برای بچه از ماشین پیاده می شود، فرار می کند.
طوبی مردانی، که بچه فروتن را نگه می دارد، پیرزنی است که 9 ماه حقوق نگرفته و در اداره تامین اجتماعی با پیرمردی آشنا می شود. پیرمرد صاحب زرد قناری است که به علت هزینه های عمل خود باید بدن خود را به کارشناسان تامین اجتماعی نشان دهد، اما این کار را خلاف عفت می داند.
در ادره تامین اتماعی مدیر دولتی با بی توجهی و تحقیر و کم محلی با پیرمرد برخورد می کند که صحنه هایی کلیشه ای از برخورد مامورین با ارباب رجوع را نمایش می دهد، مامور دولت دستور به اخراج پیرمرد از اتاق می دهد و نگهبان می آید به او مدام تذکر می دهد که اغتشاش نکن!
پیرمرد ناراحت و افسرده از زحمات بی نتیجه خود در طول دوران خدمتش سوار مترو می شود که صحبتهای زن و مردی را می شنود که با هم می گویند: اگر شوهرت بیاد چی؟ - نه شوهرم نمی اد بعدشم به اون چه ربطی داره؟زن به مرد شکایت می کند که در این اوضاع که مردم نون ندارند بخورند و از کرسنگی دارند می میرند، چرا سراغ بیزینس رفتی؟
صحنه بعدی فیلم، دکتر جانبازی است که دست خود را از دست داده و در مرکز نگهداری زنان آسیب دیده کار می کند، ولی می گوید "کاش چشم و گوشم را از دست داده بودم نه دستم را" نرگس در این مرکز حضور دارد و شوهرش صورتش را سوزانده است.
داستان به طوبی مردانی بازمی گردد، از زن مددکار وثیقه ای برای پسرش که در زندان است می خواهد، زن جرم فرزند را می پرسد، زن می گوید: چه جرمی کاری نکرده؟ مثل بقیه جوانها رفته بوده تو خیابون حرفش رو بزنه! جرم و جنایت که نکرده، چون کسی حرفش رو نمی شنوه باید بره زندون؟
طوبی مردانی سوار مینی بوس کارگران می شود تا برای اعتراض به حقوق از دست رفته شان بروند، داخل مینی بوس پر از تکه پرانی ای سیاسی است که حرفی نزنید که بگویند اغتشاش کردیم و واردات از چین مارا به خاک سیاه نشاند و 40 هزارتومن داید همه چیز 40 برابر شد و برای استخدام یا کارت بسیج می خواهند یا پارتی ، بچه های راهنمایی هم حشیش جابجا می کنند و آنقدر زدن توی دهنمون که نمی تونیم حرف حقمون رو بزنیم!
در ادامه رگه های تعصبی فرهاد اصلانی نسبت به زنش نوبر کردانی را نشان می دهد که قبلا زن رسول رحمانی (روسری آبی ) بوده و حالا آقای رحمانی خانه ای برایش به ارث گذاشته است.
فیلم به مرکز نگهداری زنان برمی گردد و راننده تاکسی که دانشجوی اخراجی ستاره دار است! و می گوید کاری باید کنیم که کسی رگش رو نزنه کسی معتاد نشه، نه اینکه فقط از این ها حمایت کنیم.
و در پایان جمله حبیب رضاییمسند ساز که می گوید: هیچ فیلمی هیچ وقت تو هیچ کمدی نمونده بالاخر نشون داده می شه.
فیلم بیشتر یک بیانیه سیاسی ضد نظام و حکومت است تا یک فیلم. فیلم با ساختاری سرد و افسرده ، مخاطب را به نتیجه می رساند که دیگر اینجا، جای ماندن نیست. خانم بنی اعتماد اگر کارگردان نمی شد، بیانیه نویس خوبی می توانست باشد!
تلاشی ضعیف در راهی بزرگ/روزگاری عشق و خیانت
داود بیدل
داستان فیلم با ترور یک دکتر علوم سیاسی ایرانی در کشور آذربایجان شروع می شود، و ارجاعاتی به گذشته یعنی سال 1356 در دشت مغان دارد. رژیم پهلوی زمین های کشا.رزی و روستاها رابه تدریج تجریب کرده و شهرک و دریاچه و فرودگاه احداث کرده است، شهرکی که ساکنان ان اکثرا خارجی ها هستند. این مسئله و امکان تخریب امامزاده باعث مشکوک شدن اهالی روستا به تیم توسعه شده و در برابر آن ها مقاومت می کنند. مهندس پایدار که از دانش آموختگان آمریکا و عضو انجمن اسلامی اسست، با تحقیقی پی می برد که این مسئله یک مورد در راستای اهداف اسراییل است و در واقع این شهرک برای اسراییلی ها آماده می شود. و همین اطلاع وی، موجب کشه شدنش توسط عوامل ساواک می شود.
دختر مهندس پایدار با سرباز معلم روستا که نقش مهمی در بیداری ذهن روستایی ها داشته ازدواج می کند و این سرباز معلم که در آینده همین دکتر علوم سیاسی می شود، کشف می کند که همین طرح اسراییلی که در جنوب رود ارس برقرار بوده و با پیروزی انقلاب شکست خورده بوده، اینک در شمال رود ارس و در کشور آذربایجان جاری است . در نهایت معلوم می شود دکتر عباس زنده است و رسیدن عباس و همسرش به یکدیگر پلان نهایی این فیلم است.
این فیلم هر چند تلاشی برای رسیدن به هدفی مقدس ، که همان سینمای ملی تاریخی است، قدم برمی دارد اما بسیار ضعیف در داستان پردازی و در کارگردانی است به طوری که حوصله مخاطب بارها سر می رود و خیلی صحنه در نیامده. یا برای ایجاد جذابیت ه فیلم خصوصا در قسمت های ابتدایی مدام از موسیقی و ساز و اواز و رقص استفاده شده است.
در مجموع می توان فیلم را تلاشی ناکام برای احیای سینمای ملی نامید.
زندگی جای دیگری است
منوچهر هادی
محورروایت فیلم ، داود بهیاری است که فهمیده تا سه ماه بیشتر زنده نیست، شهرزاد همسر قبلی اش که حالا با علی ازدواج کرده، دچار مشکلاتی شده و شوهرش به زندان افتاده حالا از داود کمک می خواهد. داود هم بعد از کش و قوسی فردی را که می خواسته خودکشی کند، راضی می کند تا جرم علی را بر عهده بگیرد و از زندان آزاد شود، از سوی دیگر داود با فرزندانش، خصوصا پسرش که در سن بلوغ است تعارضاتی دارد که در فیلم کم کم اصلاح می شود. داود در نهایت خدمتکار بچه ها را که به صورت پنهانی صیغه کرده بود، به ازدواج خود در می آورد.
زندگی جای دیگری است، سینمای طراز نیست، اما با چشم پوشی از برخی نکات فیلم محترمی است که می خواهد تاکید کند زندگی جای دیگری است و همه چیز در این دنیا ختم نمی شود.
هر چند فیلم به لحاظ بازی ها و کارگردانی و فیلم نامه متوسط و در حد یک فیلم تلویزیونی است، اما در جشنواره سرد و سیاه امسال، غنیمت است.
روایت ضعیف، ایده متوسط، پایان خوب
مردن به وقت شهریور
هاتف علیمردانی
فیلم با سکانسی آغاز می شود که چند جوان در حال رپ خوانی گرد هم جمع شدند و یکی از آنها به دیگری پیشنهاد می دهد کار مشترکی با هم انجام دهند.
مردن به وقت شهریور روایتگر زندگی یک نوجوان پشت کنکوری است و مشکلاتی که در درون خانواده او رخ می دهد. سینا دو سال است که پشت کنکور مانده. یک خواهر او به نام پریسا و برادر بیمارش حامد که به ام اس مبتلاست در این خانه زندگی می کنند.
مادر خانواده 10 سال است که زندگیش را ترک کرده و پدر ازدواج مجدد کرده است. سینا با این قضیه کنار آمده ولی پریسا هنوز نپذیرفته است.
Mj دوست سینا که قرار است با هم آهنگ مشترکی را اجرا کنند، به دنبال پول است و سینا چند میلیون به او کمک می کند، او به راحتی مواد مصرف می کند، در خانه دوستش به دزدی دست می زند، دختر بازی می کند و این کار را به سینا هم پیشنهاد می دهد حتی او را با دختری به نام صدف آشنا می کند.
و درنهایت Mj در تصادفی به کما می رود، و سینا هم روابطش با پدرش بهبود می یابد.
فیلم بسیار خسته کننده و طولانی است و کشش یک سینمایی 90 دقیقه ای را ندارد و کارگردان می توانست آن را در 30 دقیقه جمع بندی کند، پرداختن بسیار زیاد به حواشی رفتارهای MJ مانند بطری بازی با دخترها، کشیدن شیشه، سیگار کشیدن، دزدی، شماره دادن در خیابان و ... هر چند شاید به منظور شفاف کردن وضع گروه های موسیقی زیر زمینی انجام شده باشد، اما حوصله مخاطب را بدون گره افزایی یا گره گشایی ، سر می برد.
مردن به وقت شهریور هر چند از نظر کارگردانی متوسط رو به ضعیف است و فیلنامه قوی هم ندارد و بیشتر یک ایده خطی را به نمایش می گذارد، اما در نهایت جمع بندی همراه با «امیدی» دارد، آنچه که لازمه ی سینمای امروز ایران است.
تکرار شکاکیت اصغر فرهادی
ملبورن
نیما جاویدی
داستان زوجی است که در آستانه سفر به ملبورن، درگیر ماجرایی بی پاسخ می شوند. پرستار، نوازد همسایه را به این خانواده سپرده تا به پدرش بدهند. زوج ناگهان متوجه می شوند که بچه مرده است ولی این شک ایجاد می شود که از اول که ما گرفتیم مرده بود یا ما کاری کردیم که مرده است. فیلم در همین کشاکش و شکاکیت ادامه پیدا می کند و زمان برای سفر هم محدودتر می شود. در درگیری بین این موضوع که واقعیت را به پدر بگویند یا به سفر بروند، گیر می کنند، و در نهایت بچه را به همسایه دیگر می سپارند و می گویند خواب است و به سمت فرودگاه رهسپار می شوند.
فیلم نمونه ای از سینمای افسرده، خسته و سرد است که کاملا منطبق بر سینمای شکاک فرهادی است.