گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ فرزند آخرم بود. خیلی دوستش داشتم. با وجود آنکه چهار سال از نبودنش می گذرد اما هنوز هم با نزدیک تر شدن به روزهای آخر سال ، صدای خنده هایش را از چارچوب در می شنوم در حالی که سبزه عید در دست دارد و درخواست عیدی می کند. حسین عیدی اش را از مادر سادات گرفت و رفت.من ماندم و خانه ای که بعد از او دیگر رنگ و بوی عید را به خود ندید...
خود را آماده می کرد تا از پاره تن از دست رفته اش بگوید
انتهای کوچه باریکی که به نام اولین شهید فتنه 88، حسین غلام کبیری، نام گذاری شده بود، پشت در خانه ای که با وجود بنری از یادبود این شهید بر آن جلوه خاصی به خود گرفته بود، تکیه بر دیوار کاهگلی ای که سرتاسرش یاد و خاطره ی لحظات شیرین خانوادگیشان بود، مادری با چادر مشکی سعی می کرد باران حبس شده در چشمانش را پشت لبخند نقش بسته بر لبانش پنهان کند.
حسین کبیری، همان نیروی آماده باشی است که ساعت 12شب روز 25خرداد سال 88با اعلام اغتشاش در سعادت آباد، که از محل اقامتش فرسنگ ها فاصله داشت، به همراه فرمانده گردان به سمت سعادت آباد رفت و در آنجا توسط یک ماشین سواری مورد سوء قصد قرار گرفت و ساعتی بعد از انتقال به بیمارستان به شهادت رسید.
شهادتی که با سکوت رسانه ای رو به رو شد و خیلی ها به آن نپرداختند. در عوض به اشخاصی چون ندا، ترانه و سهراب، ضریب خبری دادند تا فراموش کنیم «حسین کبیری»ها را.
همیشه می گفت دوست دارم رهبر را از نزدیک ببینم...
گفتوگوی خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» با مادر اولین شهید ولایت پذیر فتنه 88 و ناگفته های مادرانه او را، در ادامه می خوانید:
قرار بود برایم کادو بخرد!
«خبرگزاری دانشجو»- قرین شدن این روزها با شهادت دختر پیامبر، باعث شد که موضوع ولایت پذیری را مهمترین محوریت برای شروع بدانم، از ولایت پذیری فرزندتان بگویید؟
مادر شهید:حسین حزب اللهی بود.به عشق ولایت فقیه وارد بسیج شد.همیشه می گفت دوست دارم رهبر را از نزدیک ببینم. گله می کرد که چرا دبیرستان ما را به دیدن آقا نمی برند. همین عشق و علاقه او را به یک سرباز آماده خدمت تبدیل کرده بود. در همین ایام عید بود که می گفت دوست دارم شهید بشوم. گفتم: برو بابا جنگ کجا بود! اما او مصمم بود که در صورت مشاهده هر نوع انحرافی وارد میدان شود. آخر هم به آرزویش رسید.
روز تولد حضرت زهرا (س)، همان روزی که شبش به شهادت رسید، رو به من کرد و گفت :ببخشید که برایت کادو نخریده ام، اما حالا که دانشگاه قبول شده ام درسم را می خوانم و کار میکنم و برایت کادو می خرم. در پایان حرفش با صدای بلند خندید. من نیز در جوابش گفتم که خنده هایش برایم با ارزش ترین کادو دنیاست. هیچ وقت او را انقدر سرحال ندیده بودم. هنوز هم تصویر چهره خندانش جلو چشمانم هست. مگر می شود یادم برود؟!
حالا که دانشگاه قبول شده ام درسم را می خوانم و کار میکنم و برایت کادو می خرم
«خبرگزاری دانشجو»- با اینکه فرزند شما اولین شهید فتنه است، عملکرد رسانه را در این خصوص چطور ارزیابی میکنید؟
مادر شهید: فردای روز شهادت ، پیام تسلیت آقا در رسانه ها پخش شد و بعدها هم مسئله 9 دی مطرح شد و فتنه ها خوابید اما هیچ ارگانی تاثیر این اتفاق را در آرام شدن جو ندید. بعد از آن گزارش های مختلفی در مورد نحوه شهادت حسین تهیه شد و به این مورد اشاره شد که پسرم مظلومانه شهید شد.فکر نکنید توقعی از ارگان خاصی دارم، نه، فقط بعضی چیزها قلب آدم را به درد می آورد. مثلا وقتی شنیدم خانم اشتون به دیدار محکومان فتنه 88 رفت اما حتی یک پیام تسلیت به خانواده های شهیدان مظلوم هسته ای و فتنه ندادند...دلم گرفت.
سینه زدن حسین خیلی قشنگ بود
«خبرگزاری دانشجو»-امسال پنجمین سالی است که در یکی از روزهای ایام فاطمیه در منزلتان مراسم عزاداری برگزار می کنید، آیا ارتباطی با شهادت فرزندتان دارد؟
مادر شهید: بله، حسین عاشق حضرت زهرا(س) بود، دو روز مانده به ایام فاطمیه لباس مشکی می پوشید. شب ها به هیئت پیروان شهدا می رفت. بعضی شب ها که دیر به منزل باز می گشت و جویای حالش می شدم می گفت : نگران نشوید، کجا را دارم که بروم جز هیئت؟! وقتی نگاهم به سینه کبودش می افتاد با خودم می گفتم پسرم چقدر قشنگ سینه می زند.
چند روزی نگذشت که دوباره پرچم ها به خانه ما برگشت. اما اینبار برای مراسم ختم حسین
همه هیئتی ها می گفتند که سینه زدن حسین بدن ما را می لرزاند. تمام ایام فاطمیه را عزاداری می کرد. روز شهادت گفت که می خواهم یک شب هیئت را به خانه بیاورم. ازم پرسید که «می توانید برای مراسم شام درست کنید؟» با کمال میل قبول کردم از هیئت، باندهای مشکی و پرچم جضرت زهرا(س) و چند کتاب دعا آورد. بعد از یک مدت ازش خواستم که این پرچم های مشکی را به هیئت برگرداند. چند روزی نگذشت که دوباره پرچم ها به خانه ما برگشت. اما اینبار برای مراسم ختم حسین.
چرا قاتل پسرم را آزاد کردند؟
«خبرگزاری دانشجو»- بعد از این همه وقت غصه و ناراحتی، نگفته ای هم دارید؟
مادر شهید: من یک مادر هستم و همیشه دعا می کنم که هیچ مادری داغ فرزندش را نبیند. خیلی سخت است جوانت را با جان و دل بزرگ کنی و درست در آستانه ثمره دادن تلاش هایت و قبولی اش در رشته مورد علاقه اش، مهندسی، او را از دست بدهی.و مردمانی که وقتی ناراحتی ات را میبینند جلوی رویت می گویند که؛ اگه جلویش را گرفته بودی این اتفاق نمی افتاد! خب بهش اجازه رفتن نمیدادی!؛ و تو بمانی در میان نفهمی مردمانی که متوجه خیلی از مسائل نیستند.
اما سخت تر از آن، زمانی است که قاضی مورد نظر، پرونده فرزندت را پیگیری نکند و قاتلش را بعد از دو سال و نیم از زندان آزاد کند و هیچ راهی برای گرفتن تقاص خون فرزندت نداشته باشی.حکم قاضی پرونده دلم را شکست.
...قاتلش را بعد از دو سال و نیم از زندان آزاد شد
بعد از 5 سال خیلی گریه کردم
«خبرگزاری دانشجو»- حسین قبل از شهادت مشغول چه کاری بود؟ دلتان تنگ می شود...
مادر شهید: حسین من علاقه خاصی به جوانان به خصوص دانشجویان داشت. بعد از آخرین امتحانش خوشحال بود از این که دیگر بچه مدرسه ای در خانه نداریم و قرار است دانشجو شود. اما این فرصت از او گرفته شد و به جوانان و دانشجویان امروزی داده شد تا بتوانند راه حسین را ادامه دهند.
تنها خواسته ام متوجه همین جوانان است که به یاری و کمک رسانی به یکدیگر بپردازند. یک مدت حسین از من درخواست پول می کرد و وقتی دلیلش را می پرسیدم با شوخی و خنده می گفت که نیاز دارد. بعد از شهادتش متوجه شدم که این پول را به روحانی محل می داد تا او به یکی از نیازمندهای محل که برای تامین آب و برق مشکل مالی داشت کمک را برساند.
وقتی با سینی چای وارد شدند حس کردم که حسینم در حال پذیرایی کردن است
چند وقت پیش «دانشگاه شاهد»من و همسرم را دعوت کردند و همچنین وسیله رفت و برگشتمان را هم فراهم تا در مراسمی که تدارک دیده بودند برایشان از حسین بگوییم. دانشجویان آنجا من را یاد حسین می انداختند. همش گمان می کردم که حسین من هم در میان آن هاست. وقتی با سینی چای وارد شدند حس کردم که حسینم در حال پذیرایی کردن است. آنقدر آن روز گریه کردم...
زحمت کشیدند و لوحی محض یادبود دادند. ابتدا قبول نکردم اما گفتند نگهش داریم تا به یادشان باشیم. لوح را نگه داشتم تا همیشه به عشق حسین جوانم به یاد جوانان باشم. تا شاید آن ها نیز یادی از جوان شهیدم کنند و در ادامه راهش کوشا باشند.
خدا لعنتشون کنه
و به اين ما در عزيز صبري عظيم و جزيل عنايت کنه
ممنون از اين گفت گوي بجا و خوب
رسالت يادآوري تاريخ مخصوصا اين جريانات اخير رسالت بزرکي است
که اين گفت و گو به خوبي ايفا وظيفه انقلابي کرده بود.
موفق در همه زمينه ها