گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ کتاب «در پایتخت فراموشی» نوشته محمدحسین جعفریان یادداشت های وی از اولین سفر خود به کشور افغانستان بعد از پایان جنگ در این کشور است که در سال 1391 توسط انتشارات سوره مهر چاپ و راهی بازار کتاب شد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
وارد خاک افغانستان که شدیم، جت های طالبان به سراغمان آمدند. آنها رد ما را گرفته بودند. همه به شدت ترسیده بودیم. در همین حین خلبان کار جالبی کرد. او که کانال های بی سیمی معمول ارتش را در زمان کمونیست ها می دانست، روی یکی از همان فرکانس ها رفت. خلبان میگ با عصبانیت پرسید: هو پیلوت! ( هی خلبان!) گپی بزن! کی باشی؟ خوده ( خود را ) معرفی کن.
خلبان ما صدای خلبان میگ را شناخت. او بعد از آن مخمصه تعریف کرد که خلبان میگ «زبیر» یکی از همکلاسی های دوره تخصصی خلبانی او در مسکو و از دوستان و همکاران سابقش در ارتش بوده است. در این حال خلبان ما با خنده و مسخره بازی چند فحش نثار خلبان میگ کرد و آخر خودش را معرفی کرد:
زبیر! هو مرتکه! مه «گل ممد» استم! گل ممد تخاری!
و طرف هم او را به یاد آورد. آنها هر دو با یک فکر مشترک روی یک فرکانس قدیمی آمده بودند.
صدای خلبان جت با هیجان در بیسیم بالگرد پیچید:
گل ممد! مادر ..... (بوق) د اینجا چی می کنی؟
و خلبان ما پاسخ داد:
فامیلن جور است؟ ( خانواده ات خوبند؟) سیاسرا (زنهایت) جورن؟
تشکر! تو چی خیلی؟ (چطوری) قندولکایت (بچه های کوچکت) جورن؟ زلمی ( گویا یکی از پسرهای خلبان بالگرد ما بود) کلان شدست (بزرگ شده)؟ خلبان ما هم پاسخ داد و آخر کار صدای خلبان میگ از بی سیم شنیده شد که به خلبان بالگرد ما گفت:
پادر نالت، خودت پت کو (لعنت بر پدرت، خدت را پنهان کن) اگر بار دگه پیدا شوی، د همی آسمان تنبانته می کشم! (شلوارت را در می آورم) دفع شو! (گم شو)
باری، او به راه خود رفت و ما هم به راه خودمان، هیچ بعید نبود دفعه بعد او و هواپیمایش در دام گل محمد تخاری بیفتند و اتفاقی مشابه رخ دهد. بله! بروز چنین مسائلی سبب شده بود که جهان نتواند از سال های درگیری بی پایان در افغانستان چیزی بفهمد و آن را درست تحلیل کند. بگذریم! ژنرال آصف دلاور هم بماند برای قسمت بعد!
وقتی این ماجرا را برای بهروز افخمی نقل کردم، از شدت خنده ولو شده بود کف اتاق هتل و تا ساعت ها بعد هی یادش می آمد و به قهقهه می افتاد. آنقدر خندید که به سکسکه افتاد و دوا و درمان هم نتیجه نداد و تا دو روز بعد گرفتارش بود!