گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، یکی از مشهورترین شهدای انقلاب اسلامی و نهضت امام خمینی شهید طیب حاج رضایی است. شهیدی که در قبل از تحول روحی خود یکی از گنده لات های شهر تهران بود و کارهای خلاف زیادی نیز انجام داده بود. اما عشق و ارادت او به امام حسین (ع) باعث شد تغییر مسیر دهد و به جرم تهمت نزدن به امام خمینی (ره) اعدام شود. انتشارات فاتحان به تازگی کتابی درباره زندگی این شهید بزرگوار به نام «رخصت بده پهلوون» به قلم مهدی محمدی سرشت منتشر کرده است.
متن زیر گزیده هایی از این کتاب است که از مقطع همراهی و خدمت به شاه تا اعدام او را به تصویر می کشد.
* وقتی ولیعهد می خواست به دنیا بیاد، به شاه پیشنهاد شد که پسرش در جنوب شهر بین داش مشدی ها به دنیا بیاد، طیب هم از این رو یک فرصت مناسب می دید تا پرچم بچه های جنوب شهر رو بالا ببره و قدرت اون ها رو در اداره و نظم مملکت به رخ دستگاه و حکومت بکشه، از این طرح استقبال می کنه و خودش پیش قدم میشه. سال های 38 و 39 اوج قدرت و شهرت طیب بود و طیب می خواست به شاه بفهمونه که اگه بخواد می تونه امنیت یکی از خطرناک ترین مناطق تهران رو بدون دخالت نیروهای امنیتی تامین کنه.
فرزند طیب میگه: پسر پهلوان اکبر و مرحوم پدر ما برای شاه پیغام فرستادند که می خواهیم ملکه به جنوب شهر بیاید. نظر شما چیست؟ شاه قبول کرد و آنها هم شرط گذاشتند که هیچ ماموری حق دخالت نداشته باشد و حفاظت همه کارها به عهده اینها باشد. در میدان مولوی بیمارستانی بود که بعدا تبدیل به زایشگاه فرح پهلوی شد. آنجا را گرفتند و دیگر در خانه هیچ کس فرشی نمایند و خیابان ها را فرش کردند.
روزی که شاه برای دیدن زن و بچه اش به بیمارستان آمد، مرحوم پدرم با نصیری برخورد پیدا می کند و به او بد و بیراه می گوید و این ریشه کینه ای شد. گویا ماشین مرحوم پدرم در کنار بیمارستان پارک بود و سرهنگ نصیری فرمانده گارد، می آید و می گوید: ماشین مال چه کسی است؟ می گویند: مال طیب خان است. می گوید: طیب خان کیست؟ ماشین را بردارید. مرحوم پدرم تا این را می شنود برانگیخته می شود و شروع می کند به فحش دادن به نصیری و داد می زند که طاق نصرت ها را پایین بیاورید و فرش ها را جمع کنید و برویم.
عَلَم که وزیر دربار و تشریفات شاه بوده می آید و دخالت می کند و می پرسد: موضوع چیست؟ پدرم می گوید: ما قبول کردیم که شاه، همسرش را به اینجا بیاورد و حفاظت اینجا را قبول کردیم و حالا هم هر کس و ناکسی می آید و دخالت می کند و فحش های بدی می دهد که توی ذوق نصیری می خورد و کینه عمیقی از طیب به دل می گیرد. در سال های بعدی که نصیری پست های بالاتری می گیرد سعی می کرد به هر نحوی که شده نیشی به مرحوم پدر بزند.
* طیب و حاج اسماعیل رضایی بلای جون بهائیان هم شده بودن چون طیب و دوستاش میرن انتهای خیابان خاوران و ساختمونی زیبا به نام گلستان جاوید رو که متعلق به بهائیان بوده رو خراب می کنن. بعد از خراب کردن اون میرن سراغ یه ساختمون دیگه متعلق به بهائیان به نام حضیره القدس. اون ساختمون رو هم که در خیابون حافظ بود خراب می کنن. این کارهای طیب و حاج اسماعیل برای بهائیان اون زمان که حتی در حکومت ریشه داشتند خیلی گرون تموم شده بود، آخه بعضی از کله گنده های دربار یا بهایی بودن یا این که به بهائیان کمک می کردن. بهایی ها پیش شاه رفته بودن و از شاه خواسته بودن طیب اعدام بشه چون طیب مسبب خراب کردن دو مکان مهم بهائیان اون زمون بود.
* خرداد سال 1342 مطابق با محرم 1383 ه.ق امام خمینی به دلیل اعتراض به کاپیتولاسیون در زندان بود و نوروز همان سال فاجعه فیضیه اتفاق افتاد. از طیب خواسته بودن تا افرادی را برای حمله به مدرسه فیضیه اجیر کنه که او زیر بار نرفته بود اما مانند هر سال دسته عزاداری خودشو در خیابان حرکت داد اما ظاهر علم دسته با هر سال تفاوت داشت. بر روی علم عکس های امام خمینی نصب شده بود. رژیم از طیب به علل دیگری هم کینه داشت. یکی از این موارد، مربوط به دو ماه و نیم قبل بود که طیب برای همکاری در ضرب و شتم طلاب مدرسه فیضیه فراخوانده شده بود اما قبول نکرد.
در روز 15 خرداد طیب با تعطیل کردن میدان بار فروش ها موجب شد که تظاهرات تاریخی 15 خرداد با شور بیشتری صورت بگیره و تاثیر بیشتری داشته باشه. سید تقی درچه ای میگه: ماموران ساواک او را شکنجه کردند و گفتند: بگو از خمینی پول گرفتم و این قائله را راه انداختم. طیب گفته بود: من عمر خودم را کرده ام. بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خودم به کسی که جانشین ولیعصر (عج) است و مرجع تقلید هم هست تهمت بزنم. من به امام حسین و دستگاه او خیانت نمی کنم.
وقتی از طیب خواستند تا بگه امام به او پول داده تا بلواه راه بیندازه، گفته بود: باید ببینمش. وقتی آوردنش پیش امام، یک نگاهی به امام انداخت و بعدها گفت: انگار پسر امام حسین (ع) را دیدم. شهید عراقی میگه: وقتی طیب در زندان بود از امام سه درخواست داشت: سلام و ادب مرا به آقا برسان و بگو هر چه به من فشار آوردند خیانت نکردم. من از شما می خواهم که بعد از من به مردم این پیغام را برسانید که من خیانت نکردم و دیگه اینکه در قیامت دستم خالی است، فکری برای من در قیامت بکنید.
امام خمینی به شهید عراقی میگه: از من به آقای طیب سلام برسانید و بگویید در زندگی انسان صفحه آخر مهم است، مواظب باشید در این صفحه آخر چه می نویسید. اینکه می گویید در قیامت دست خالی هستید همه ما دست خالی هستیم، همان که به دلتان انداخته که این پیغام را بدهی زودتر از من شنیده چه وضعی داری. نگران آخرین صفحه زندگیت باش.
* ساعت چهار و پنجاه دقیقه صبح خبرنگاران به سالن مخصوص آمدند. نماینده دادستان و قاضی عسگر در انتظار متهمان بودند. دقایقی بعد طیب را آوردند. بعد از تشریفات مقدماتی محکومان را به سمت میدان تیر حرکت دادند. دو خودروی نظامی و یک آمبولانس ارتشی که بین آنها قرار گرفته بود به میدان آمدند. حاج اسماعیل تا چشمش به ما خبرنگاران افتاد گفت: از ما عکس بگیرید. این عکس ها روز قیامت پیش ما می آیند، دنیا بقا ندارد، ما دار فانی را وداع می گوییم، هر چه بمانیم معصیتش بیشتر است.
پس از این که هر دوی آنها را به تیرک ها بستند نماینده دادستان متن حکم دادگاه را بار دیگر قرائت می کند. تیغه آفتاب از پشت کوه برآمده بود که فرمانده میدان دستور داد: جوخه آماده. و سپس فریاد زد: آتش. ساعت درست شش صبح بود، صدای شلیک 24 گلوله از اسلحه «ام-1» سکوت پادگان را شکست. بعد یکی از ماموران با اسلحه کمری به آنها نزدیک شد و دو تیر خلاص به صورت آنها شلیک کردند. مامورها جلو آمدند و طناب ها را پاره کردند و پیکر این دو نفر به آمبولانس و سپس به غسالخانه مسگرآباد منتقل شد.