گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، بهروز کلاته؛ با معین رئیسی از سال 89 در اردوی جهاد اکبر آشنا شدم آن روزها من و معین دو عضو فعال در اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان بودیم که به علت خصوصیات اجرایی مان خیلی زود با هم خو گرفتیم البته این خصوصیت معین بود که با همه حتی غریبه ها طوری برخورد می کرد که طرف، همان لحظات اول شیفته معین می شد و با او احساس صمیمیت می کرد، آن روز معین من را در راه پله های حسینیه دید و گفت فلانی بیا می خواهم گولت بزنم، بری فلان کار را انجام بدهی! راستش اولش توی دلم گفتم که بچه تهرانی پررو را ببین... پررو پررو می گوید بیا برو فلان کار را انجام بده اما بعدش که فهیمدم خودش کار مهمی باید انجام دهد و از روی ناچاری به من گفته است بروم کاری را انجام بدهم، پیش خودم کلی شرمنده شدم.
آن سال جهاد اکبر با عنایت ویژه حضرت امام رضا (ع) که معین رئیسی افتخار خادمی اش را داشت توانستیم برای همه اعضای اردو غذای حضرتی بگیریم و خاطره خوشی برایمان از آن جهاد اکبر اتحادیه ماند.
هر چه با خودم فکر می کنم تا به راز موفقیت یا بهتر بگویم سعادت معین رئیسی پی ببرم چند چیز بیشتر به ذهنم نمی رسد که گفتنشان راحت است ولی عملی کردنش برایمان سخت است و شاید هر کسی از عهده اش برنیاید.
خلاصه فکر می کنم معین رئیسی و امثال او این روزها برای خیلی از ما مسئله باشند، مسئله ای از جنس نور و سعادت از جنس خلوص واقعا چطور آنها به این درجه رسیدند در حالی که در بین ما زندگی می کردند و با ما بودند اما مثل اینکه در دنیایی دیگر سیر می کردند و ما از آن بی خبر بودیم.
اولین چیزی که از معین به ذهن هر کس که با او حتی یک روز دمخور بود می رسد این است که آن مرحوم دغدغه ای ستودنی داشته است اما نه دغدغه ای از جنس دغدغه های برخی که حتی آنهم مقدس است. معین رئیسی را آن طور که من و اطرافیان نزدیکش می شناختند عنصری بود که در انقلاب اسلامی ذوب بود، پدرش حاج علی رئیسی زمانی که معین در کما بود می گفت: "حتی وقتی که می خواست یک ساعت بخوابد حاضر نبود گوشی اش را خاموش کند وقتی به او اعتراض می کردیم می گفت شاید بچه ها کاری برای اسلام و مسلمین داشته باشند نمی شود که جواب ندهم." معین برای همه و همه دلش می سوخت الا خودش.
یادم نمی رود که یکی از دوستانمان به معین پیشنهاد کاری با حقوق خوب را داده او گفته بود "که اگر واقعا دغدغه داری و دلسوزی برو این پیشنهاد را به فلانی بده که متاهل هم است و کار هم بلد است من می روم کمک فلانی که با فوق لیسانس زشت و کسر شانش است برود فلان کار را بکند زمانی که بعد از فوتش این موضوع را شنیدم دلم کباب شد که او چقدر دغدغه و دلسوزی این و آن را داشت و نفسش را این وسط اصلا در نظر نمی گرفت. از معین در باب دغدغه هایش و دلسوزی هایش در باب مظلومیت نظام خبر دارد که او چه پولهایی از جیب خودش خرج کرد برای کارهای فرهنگی که اگر هم انجام نمی داد کسی از او خرده نمی گرفت چون اصلا آن کارها وظیفه او نبود ولی وقتی کسی هم به او اعتراض می کرد که چرا من و تو باید از جیبمان برای کار فرهنگی پول خرج کنیم مگر نظام این همه دستگاه عریض و طویل فرهنگی ندارد؟ می گفت: تا ما بخواهیم مدیران فرهنگی را قانع کنیم که این کار همین الان لازم است یکسال طول می کشد و آن موقع غرب این بزنگاه فرهنگی را تسخیر کرده پس بهتر است از جیبمان خرج کنیم.
مرحوم معین برای دغدغه هایش فقط از جیبش هزینه نکرد از علاقه و حتی تحصیلاتش نیز هزینه کرد او رتبه خوبی در کنکور سراسری آورده بود و مهندسی برق دانشگاه شاهد تهران قبول شده بود یک روز که با هم حرف می زدیم فهمیدم که از مهندسی برق تغییر رشته داده است به مدیریت دانشگاه شاهد چون من هم دانشجوی مهندسی برق بودم به او گفتم دیوانه! چرا اینکار را کرده ای؟ بعد از کلی بحث گفت: " فلانی الان وظیفه حکم می کرد این هزینه را بدهم."
تا قبل از فوتش اصلا با خانواده اش آشنایی نداشتم و نمی شناختمشان روزی که معین در بیمارستان در کما بود رفتیم ببینیمش، چون شب حادثه بچه ها به من و یکی دو تا دیگر از دوستان گفتند سر صحنه حادثه باشیم و تا نزدیک صبح آنجا بودیم نتوانستم بروم بیمارستان، با خانواده اش آشنا شدیم اولش ترسیدم که بعنوان دوست معین حالا جواب پدر و مادرش را چه بدهم اگر سوال پرسیدند که چرا مراقب دوستتان نبودید چه بگویم؟ که ناگهان خودم را در مقابل حاج علی پدر مرحوم معین دیدم و سلام کردم و ایشان هم جواب دادند، با خجالت از حال معین پرسیدم که گفتند نگران نباش جوان است و پر انرژی انشاالله بر می گردد خدا رو شکر که شماها سالمید و سلامتید. این را که حاج علی گفت می خواستم بزنم زیر گریه آدم به این بزرگواری ندیده بودم پسرش پاره تنش در کما باشد و بگوید خدارو شکر شماها سالمید. بعد از حدود نیم ساعت که کنار حاج علی نشستم با حاج علی و مادر معین خداحافظی کردم از بیمارستان زدم بیرون و الخ.
بعدها یکی از دوستان تعریف می کرد که معین آن اوایلی که آمده بود انجمن اسلامی بسیار فعال بود اما ما زیاد تحویلش نمی گرفتیم و او هم دلسرد بشو نبود تا اینکه یک روز دیگر نیامد و ما گفتیم حتما دلسرد شده است اما بعد از چند وقت دوباره آمد و دیدیم که هنوز هم فعال است از او پرسیدیم که چی شد یک مدت نبودی گفت هیچی مادرم راضی نیست بیایم. آن دوست ما هم به معین گفته بود اگر مادرت راضی نیست اینجا نیا یا اینکه برو مادرت را راضی کن اینجا برای ما رضایت پدر و مادر هم شرط است. معین آن روز رفت و تا چند وقت دیگر دفتر نیامد اما بعد از چند وقت آمد آن دوستمان از او پرسیده بود که چه کردی گفته بود رفتم مادرم را راضی کردم و با کلی اصرار نحوه جلب رضایت مادرش برای فعالیت در انجمن اسلامی را تعریف کرده بود که صبح ها بعد از اینکه از خواب بیدار می شده است صورتش را کف پای مادرش می گذاشته و پا را می بوسیده بعد از خانه بیرون می رفته، مادرش می پرسد تو حالتت مثل قبل نیست و معین هم ماجرای رضایت مادرش برای رفتن به انجمن و کار برای خدا را مطرح می کند و مادر ایشان رضایت می دهد که معین بیاید و عضو انجمن اسلامی دانشجویان شود این را این اواخر فهمیدم.
او هیچگاه از سمتش در اتحادیه که عضو شورای مرکزی بوده است با خانواده اش حرفی نزده بود آنطور که من فهمیدم خانواده اش فکر می کردند که یک عضو عادی انجمن اسلامی است و صرفا زیاد فعالیت می کند مثل اینکه بعد از عروج شهادت گونه اش فهمیده بودند که او در تشکیلات سمت داشته است آنهم از روی پیام هایی که اشخاص مهم برای خانواده داغ دیده اش فرستادند و حضور آنها در مجلس ترحیمش.
مسئله معین رئیسی جوانی که وزنش شاید از 55 کیلو هم تجاوز نمی کرد ولی دامنه فعالیت فرهنگی اش و دغدغه هایش حتی تا قلب بازار تهران که حتی کاسب هایی که یکبار او از آنها خرید کرده بود برایش اشک می ریختند و الان به روایت دوستان عکس معین بر دیوار مغازه شان خودنمایی می کند مسئله بسیاری از جوانان دغدغه مند است به نظرم رمز سعادتمندی معین رئیسی دو چیز بود: اول احترام به پدر و مادر و دوم خضوع در مقابل مردم و دغدغه رفع مشکل همه که مستلزم زیر پا گذاشتن نفسش بود.