سردار مرتضی کشکولی در گفتگو با خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» در خرم آباد، گفت: محمد علیم یا شهرام عباسی در دوران طاغوت زمانی که به عنوان معلم در دبیرستان تدریس میکردم، یکی از دانش آموزان با استعداد و باهوش من بود؛ به نحوی که در سال دوم یا سوم دبیرستان و در اوایل انقلاب روی تابلوی کلاس مینوشت من حاضر هستم که با گروهکهای سیاسی که در آن ایام شامل مارکسیست ها، کمونیست ها و دیگر گروهها بودند، مناظره فلسفی کنم و سپس زیر این جمله مینوشت شهرام عباسی اما کسی حاضر به مناظره با او نمیشد چون می ترسیدند.
وی افزود: این دانشجوی رشته پزشکی که یک قاری ممتاز و مداح خوب هم بود در یکی از عملیاتها در قسمتهای شکم، روده و معده جراحت سختی برداشت و به همین خاطر مدتها در بیمارستان بستری بود و در نهایت قسمتی از پای او نیز بیحس شد.
فرمانده سپاه حضرت ابوالفضل(ع) لرستان گفت: شهرام خیلی خوب حرف می زد و در محاوره و مباحثه کلمات را با چینش زیبایی بیان میکرد؛ با این حال این شهید والامقام که به عنوان دانشجوی رشته پزشکی در دانشگاه پذیرفته شده بود، مدتی را به عنوان پزشک به همراه دیگر همکلاسیهای خودش به جبهههای جنوب اعزام شده بود.
کشکولی تصریح کرد: در عملیات کربلای 5 من به عنوان جانشین لشکر 57 در جبهه حضور داشتم که شهرام را دیدم از در وارد شد، این درحالی بود که مدتها شهرام را ندیده بودم؛ از این رو از پرسیدم که تا حالا کجا بودهای مدت هاست که تو را ندیدهام؛ که این شهید در پاسخ به من گفت که به همراه دیگر همکلاسیهایش به عنوان پزشک به جبهه اعزام شده است؛ اما در هنگام برگشتن استخاره کرده و تصمیم گرفته است که دوباره به جبهه برگردد.
وی ادامه داد: زمان بازگشت شهرام در وسط راه و در پادگان حمید از راننده میخواهد که توقف کند، همکلاسیهایش به او میگویند که ماموریت تو تمام شده است و باید برگردیم؛ اما او در پاسخ میگوید که میخواهم پیش رزمندگان و همشهریهایم برگردم؛ از این رو شهرام با خودروهای عبوری خود را به ما رساند.
فرمانده سپاه حضرت ابوالفضل (ع) لرستان گفت: من شهرام را به خاطر پرحرفیهایش خیلی دوست داشتم؛ از این رو به شوخی به او گفتم که تو یک آدم پرحرفی هستی که کسی حریفت نمیشود و او نیز در پاسخ به من گفت که شش یا هفت سال پیش یک سنگتراش که آدم حزب اللهی و اهل حکمتی بود به من گفت که شهرام یک روز بیخ حرفهایت درمی آید؛ چون که زیاد حرف میزنی و وقتی که این جمله را بیان کرد این جمله را مطرح کرد که آقای کشکولی امشب که آمدم پیش تو همان شبی است که بن حرفهایم درآمده است؛ اما با این حال من متوجه منظور شهرام نشدم.
کشکولی تصریح کرد: صبح فردای آن شب شهرام نزد من آمد و گفت که میخواهد برود خط مقدم اما من به او گفتم که شما اینجا نه فرماندهای و نه رزمنده و نه مسئولیتی داری، فقط آمدهای و به من سر بزنی؛ اما شهرام تا ظهر آن روز التماس و گریه کرد تا به او اجازه بدهم که به خط برود.
وی تصریح کرد: ظهر همان روز شهید زنده مرحوم حمید قبادی پیش من آمد و گفت که شهرام نخبه است و ما دوستش داریم من قول میدهم که او را با موتور به خط ببرم و تا قبل از اذان مغرب او را برمیگردانم در هر حال من اجازه دادم که شهرام به خط مقدم برود.
فرمانده سپاه حضرت ابوالفضل (ع) لرستان گفت: رفتن شهرام به خط مقدم را از یاد برده بودم که هنگام اذان مغرب متوجه شدم شهرام از خط برنگشته است؛ از این رو با سردار نوری که آن زمان فرمانده لشکر 57 لرستان بود، در خط مقدم تماس گرفتم و جریان را برای او تعریف کردم؛ اما او در پاسخ به من گفت که شهرام رفت.
کشکولی گفت: طبق گفته سردار نوری، شهرام در خط پس از اقامه نماز جماعت برای رزمندگان مداحی میکند و با گریه به ائمه توسل میجوید و با این حال زمانی که برای تجدید وضو اقدام میکند، هنگام وضو گرفتن دم سنگر یک گلوله توپ شلیک و او را به شهادت میرساند و اینجا بود که من متوجه منظور این حرف شهرام شدم که به من گفته بود امشب شبی است که بن حرفهایم درآمده است.