به گزارش خبرنگار حوزه هنر و ادب «خبرگزاری دانشجو»، حضرت امام خمینی در دیداری که در اردیبهشت ماه سال 59 با شمس آل احمد که به عنوان سردبیر روزنامه اطلاعات مشغول به کار شده بود انجام می دهند چنین می فرمایند: «من با خانواده شما سابقه دارم و با مرحوم پدر شما آقاى حاج سيد احمدآقا، با مرحوم آقاسيد محمدتقى خدا رحمتش كند كه در خدمت اسلام فوت شد سوابقى دارم منتها آقاى جلال آل احمد را جز يك ربع ساعت بيشتر نديده ام. در اوايل نهضت يك روز ديدم كه آقایى در اتاقى نشسته اند و كتاب ايشان (غربزدگى) در جلو من بـود. ايشان بـه من گفتند چطور اين چرت و پرت ها پيش شما آمده است (يك همچو تعبيرى) و فهميدم كه ايشان هستند. مع الاسف ديگر او را نديدم. خداوند ايشان را رحمت كند. شما را هم در تلويزيون گاهى مى بينم».
همچنین، جلال آل احمد که در جای جای مطالب خود اشاراتی که غالبا با کنایه و بدون نام بردن همراه بود به امام و نهضت تازه به پا خواسته اش کرده بود در ایام حج سال 43 نامه ای به این شرح خطاب به امام خمینی ارسال می کند:
آیت اللها!
وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر الپرواز بودند به سمت بیت الله. این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد اما این جا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیله ای کنم برای عرض سلامی بد نیست.
اول این که مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء- جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران- می گفت 80 درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعه اند و از اخبار آن واقعه مولمه پانزده خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسیده باشد که اگر کسی از حضرات روحانیون به آن سمت ها گسیل بشود هم جا دارد و هم محاسن فراوان.
دیگر این که در این شهر شایع است که قرار بوده آیت الله حکیم امسال مشرف بشود، ولی شرایطی داشته که سعودی ها دو تایش را پذیرفته اند و سومی را نه. دوتایی را که پذیرفته اند داشتن محرابی برای شیعیان در بیت الله و تجدید بنای مقابر بقیع و اما سوم که نپذیرفته اند حق اظهار رأی و عمل در رؤیت هلال. به این مناسبت حضرت ایشان خود نیامده اند و هیئتی را فرستاده اند گویا به ریاست پسر خود. خواستم این دو خبر را داده باشم.
دیگر این که گویا فقط دو سال است که به شیعه در این ولایت حق تدریس و تعلیم داده اند، پیش از آن حق نداشته اند. دیگر این که [کتاب] «غرب زدگی» را در تهران قصد تجدید چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان. زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما.
دیگر اینکه طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت. و توضیح این که چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق طرف سلطنت را گرفته اند و نمی بایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و به حضرتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان می کنم نشان داده باشم. مقدماتش در «غرب زدگی» ناقص چاپ اول آمده.
دیگر این که امیدوارم موفق باشید.
والسلام
جلال آل احمد