به گزارش خبرنگار حوزه هنر و ادب «خبرگزاری دانشجو»، به بهانه 16 مهر ماه که روز جهانی کودک نام گرفته است نگاهی داریم به شعرها و ترانههایی که در کتابهای درسی دهههای گذشته آمده بودند و تبدیل به خاطره جمعی نسل ما شدند.
«باز باران با ترانه»
باز باران با ترانه/ با گوهرهای فراوان/ میخورد بر بام خانه/ یادم آرد روز باران/ گردش یک روز دیرین/ خوب و شیرین/ توی جنگلهای گیلان/ کودکی ده ساله بودم/ شاد و خرم/ نرم و نازک/ چست و چابک/ با دو پای کودکانه/ میدویدم همچو آهو/ میپریدم از لب جو/ دور میگشتم ز خانه/ میشنیدم از پرنده/ از لب باد وزنده/ داستانهای نهانی/ رازهای زندگانی/ برق چون شمشیر بران. پاره میکرد ابرها را/ تندر دیوان غران/ مشت میزد ابرها را/ جنگل از باد گریزان. چرخها میزد چو دریا/ دانههای گرد باران/ پهن میگشت به هرجا/ سبزه در زیر درختان. رفته رفته گشت دریا/ توی این دریای جوشان/ جنگل وارونه پیدا/ بس گوارا بود باران/ وه چه زیبا بود باران/ میشنیدم اندر این گوهر فشانی/ رازهای جاودانی، پندهای آسمانی/ بشنو از من کودک من/ پیش چشم مرد فردا/ زندگانی خواه تیره خواه روشن/ هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا
شاعر: گلچین گیلانی
«دو کاج»
در کنار خطوط سیم پیام/ خارج ازده دو کاج روییدند/ سالیان دراز رهگذران/ آن دو را چون دو دوست میدیدند/ روزی از روزهای پاییزی/ زیر رگبار و تازیانه باد/ یکی از کاجها به خود لرزید/ خم شد و روی دیگری افتاد/ گفت ای آشنا ببخش مرا/ خوب در حال من تأمل کن/ ریشه هایم ز خاک بیرون است/ چند روزی مرا تحمل کن/ کاج همسایه گفت با تندی/ مردم آزار از تو بیزارم/ دور شو دست از سرم بردار/ من کجا طاقت تو را دارم/ بینوا را سپس تکانی داد/ یار بی رحم و بی محبت او/ سیمها پاره گشت و کاج افتاد/ بر زمین نقش بست قامت او/ مرکز ارتباط دید آن روز/ انتقال پیام ممکن نیست/ گشت عازم گروه پی جویی/ تا ببیند که عیب کار از چیست/ سیمبانان پس از مرمت سیم/ راه تکرار بر خطر بستند/ یعنی آن کاج سنگ دل را نیز/ با تبر تکه تکه بشکستند
شاعر: محمد جواد محبت
«صد دانه یاقوت»
صد دانه یاقوت دسته به دسته
با نظم و ترتیب یک جا نشسته
هر دانهای هست خوش رنگ و رخشان
قلب سفیدی در سینه آن
یاقوتها را پیچیده با هم
در پوششی نرم پروردگارم
هم ترش و شیرین هم آب دار است
سرخ است و زیبا نامش انار است
«زاغ و روباه»
زاغکی قالب پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن میگذشت روباهی
روبه پرفریب و حیلت ساز
رفت پای درخت و کرد آواز
گفت به به چقدر زیبایی
چه سری چه دمی عجب پایی
پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوش آواز بودی و خوشخوان
نبودی بهتر از تو در مرغان
زاغ میخواست قار قار کند
تا که آوازش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه را بربود
شاعر: حبیب یغمایی
«یار مهربان»
من یار مهربانم
دانا و خوش زبانم
گویم سخن فراوان
با آن که بی زبانم
پندت دهم فراوان
من یار پند دانم
من دوستی هنرمند
با سود و بی زیانم
از من مباش غافل
من یار پند دانم
شاعر: عباس یمینی شریف