به گزارش خبرنگار مقاومت و پایداری «خبرگزاری دانشجو»، جمعی از مسئولان قرآنی کشورمان در روز گذشته، 23 مهرماه به دیدار خانواده شهید سیدحسین هاشمینسب رفتند. رحیم قربانی، رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، مهدی بحرالعلوم، حافظ بینالمللی قرآن کریم و نماینده سازمان دارالقرآن الکریم و سیدمهدی سیدی، مسئول قرآن و عترت ناحیه سلمان فارسی در این دیدار حضور داشتند.
در ابتدای این مراسم، بحرالعلوم به تلاوت آیاتی چند از کلامالله مجید پرداخت و سپس رحیم قربانی اظهار کرد: جامعه قرآنی کشورمان از سال گذشته به منظور شناسایی و معرفی شهدا تلاش بسیاری انجام داد. با تلاشهایی که صورت گرفت، برخی از قاریان، حافظان و معلمان قرآنی کشورمان شناسایی شدند؛ افرادی که در کنار تلاوت و حفظ قرآن کریم، به فرامین الهی گردن نهادند و فرمان ولی امر زمان خود را با گوش جان شنیدند و پاسخ گفتند.
وی از زنده بودن شهدا و مقام والای آنان به همین دلیل یاد کرد و گفت: ما نیز درصدد برآمدیم تا پیام شهدا را به نسل امروز منتقل کنیم؛ مردانی که اسوههای عمل به قرآن کریم بودند و با تمسک به قرآن کریم و اهل بیت(ع) خود را به جایگاه پسندیده کنونی رساندند.
قربانی با بیان اینکه هیچ تهاجم فرهنگی در این افراد تاثیرگذار نخواهد بود، اظهار کرد: یادواره شهدای قرآنی نیز با عنوان «پرچمداران بصیرت» و با محوریت شهدای قرآنی کشورمان در روز بصیرت، 9 دی برگزار میشود.
بحرالعلوم نیز گفت: حضور مسئولان در میان خانواده شهدا به منظور روحیهبخشی و یادآوری این نکته است که تمام فعالیتهای جامعه به ویژه فعالیتهایی که در حوزه قرآن کریم انجام میشود، در همان مسیر و هدفی است که شهدا داشتند. به این منظور باید تلاش کنیم که دچار عافیتطلبی نشویم و از مسیر حق باز نمانیم.
در ادامه این مراسم از اعضای خانواده شهید سیدحسین هاشمینسب درخواست شد تا درباره این شهید برای حاضران صحبت کنند که متن آن را در زیر از نظرتان میگذرانیم؛
* لطفا درباره فرزند شهیدتان برایمان بگویید که در چه سالی متولد شد و در کدام عملیات به فیض شهادت رسید؟
پدر شهید: از شهید سخن گفتن سخت است؛ در اقوام و آشنایان ما حدود 10 ـ 12 نفر به شهادت رسیدهاند. اگر شهدا هماکنون زنده بودند و شرایط کنونی جامعه را میدیدند قطعاً تحمل این وضع برایشان خیلی دشوار بود. تصور نمیکنم که طاقت پیدا میکردند که این وضع را مشاهده کنند.
سیدحسین در سال 1343 متولد شد. فرزندم بسیار متواضع، سالم، پاک و ذوب در امام(ره) بود. همه وجود و هستیاش به امام و انقلاب وابسته بود. وقتی پنج ساله بود و من قرآن تلاوت میکردم، گوش میداد و خمیرمایه وجودش از کلام وحی تاثیر میپذیرفت و به صورت خودجوش قرآن را آموخت. در این سن و سال که بود متوجه نبوغ دینی بالایی که داشت شدیم. سیدحسین در این راه بسیار خوب رشد کرد. خدا را شکر میکنم که پنج دختر و سه پسر داشتم که همگی اهل قرآن، نماز و طاعت بودند.
سیدحسین در مدرسه طاهری تحصیل میکرد. در سال اول ابتدایی هر گاه قرآن تلاوت میکردم، کنارم مینشست و گوش میداد. از سال دوم ابتدایی به بعد، سیدحسین خود به تلاوت قرآن پرداخت. از هشت سالگی نمازش را ترک نمیکرد.
سالها بعد، وقتی انقلاب به پیروزی رسید با پسر یکی از اقوام به کردستان رفت. دو بار به کردستان رفتند تا اینکه همرزمش به شهادت رسید. از سال 60 به بعد نیز تا زمان شهادت، به صورت پیوسته یا در دبیرستان حضور داشت یا در جبهه بود. دوره تربیت معلم قرآن را در کرج سپری کرد. پس از پایان دوره تربیت معلم، در مدرسه باقرالعلوم واقع در جاده ساوه معلم قرآن شد.
سیدحسین در مسجد نیز معلم قرآنی نوجوانان و جوانان بود و مسئولیت فرماندهی پایگاه بسیج را برعهده داشت. در حوزههای مختلفی در جبهه فعالیت میکرد که اطلاعات عملیات، تخریب و ... از آن جمله بود. در دانشگاه نیز در رشته حقوق تحصیل میکرد. دومین سال دانشگاه بود که اول بهمن سال 66 شهید شد. پیش از آن چندین بار مجروح شده بود، ولی به جبهه بازمیگشت. سرانجام در ماووت عراق و در عملیات بیتالمقدس 2 با رمز «یا زهرا(س)» به شهادت رسید.
به این فرزندم علاقه خاصی داشتم. با بقیه فرزندانم تفاوت آشکار داشت. برای من هم پدر بود و هم معلم. متاسفانه درباره شهدا و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت بسیار دیر کار را آغاز کردند. متاسفانه فرهنگ جبهه را تخریب کردهاند. فضای جبهه برای خود عالمی داشت که اگر بتوان آن را احیاء کرد خوب است.
*خانم هاشمینسب لطفا از خاطراتی که درباره فرزندتان دارید برایمان بگویید.
مادر شهید: من یک بار سکته کردهام و خاطرات چندان به خاطرم نمیماند. خیلی دوست داشتم که سیدحسین ازدواج کند. وقتی به او در این باره گفتم، به شوخی گفت، این دخترها به درد من نمیخورند، من میخواهم با حوریان و پریان در بهشت ازدواج کنم.
ما برای ازدواج برادر بزرگ سیدحسین، هزینه زیادی متقبل شدیم. وقتی خواستیم همین میزان هزینه را برای ازدواج سیدحسین تقبل کنیم، وقتی به او گفتیم، گفت که رزمندگان در جبهه نان خشک هم ندارند که بخورند؛ هزینهای که برای سالن عروسی من میخواهید صرف کنید را به جبهه بدهید تا برای رزمندگان آذوقه و لوازم تهیه کنند. ما هم همین کار را کردیم. پسرم بسیار فرد مومن و باخدایی بود. اهل دل و با ایمان بود. از وی یک فرزند به یادگار مانده است که هشت ماه و نیم پس از شهادتش و در 4 مهرماه سال 67 به دنیا آمد.
یک روز از من پرسید که کدام یک از فرزندانم را بیشتر از دیگران دوست دارم، گفتم همه مثل هم هستید؛ گفت اگر بخواهی یکی را از این میان بر دیگری برتری دهی کدام است؟ گفتم شما! گفت فرزندی را که بیش از دیگران دوست داری باید در راه خدا بدهی.
من همیشه برای شیردهی به فرزندم وضو میگرفتم و اغلب اوقات را روزه بودم. سیدحسین همیشه آرزوی شهادت داشت. وقتی خبر شهادتش را آوردند نماز شکر به جا آوردم.
*از خواهر شهید، زهرا هاشمینسب خواستیم تا از خاطراتش درباره این شهید برایمان بگوید.
خواهر شهید: محرم سال 65 بود که دستهجات سینهزنی به راه افتادند. در این میان پیام برائت امم را که برای حجاج بیان کرده بودند در عزاداری سیدالشهدا(ع) میخواندند. جالب اینجاست که همه کسانی که در آن جمع حضور داشتند به شهادت رسیدند.
برادرم اهل نماز شب، نماز صبح اول وقت، نافله صبح، دعای عهد و زیارت عاشورا بود. این کارها و ادعیه را ترک نمیکرد. همیشه توصیه میکرد که نماز را در مسجد بخوانید. اهل نماز جمعه بود. به ما میگفت که ولی امر هر چه گفت باید سمعاً و طاعة بپذیرید و عمل کنید.
وقتی ازدواج کردم، به دیدنم آمد، ولی من در منزل نبودم. برایم یادداشتی گذاشت. از آنجا که همه میدانستیم سیدحسین به شهادت میرسد و چند روزی پیش ما مهمان است، آنچه یادگاری از وی باقی مانده بود را نگه داشتیم. وی در این یادداشت برایم نوشته است که هفت صبح روز 14 بهمنماه سال 61 به جبهه اعزام میشوم. این نامه را یک روز پیش از اعزام برایم نوشته بود. در آن به من گوشزد کرده بود که ساده باشم. گفته بود که با تنها کسی که انسان باید صادق باشد همسرش است. بدون راستگویی انسان به جایی نمیرسد. نجات و رهایی به فرموده امام علی(ع) در راستگویی است.
به من و همسرم توصیه کرده بود که به مطالعه کتب اسلامی، قرآن و رساله حضرت امام(ره) بپردازید. فردای قیامت، قرآن از انسان شکایت میکند. سعی کنید نمازتان را پاکیزه و با آرامش بخوانید. بعد از نماز نیز شهدا، امام و مسلمین را دعا کنید. اول تربیت اسلامی را بیاموزید و سپس به فرزندانتان بیاموزانید.
این نامه را زمانی نوشته بود که تنها 17 سال داشت. همیشه به خواهران بر حفظ حجاب و تلاوت قرآن توصیه میکرد و میگفت که حجاب شما از خون شهدا بالاتر است. در همین راستا امر به معروف میکرد به گونهای که به فرد مورد نظر برنخورد.
در ناحیه کمرش ترکشی داشت که خیلی آزارش میداد. گفته بودند برای درمان باید به آلمان سفر کند. میگفت که درد برای خداست و باید آن را نگه دارم. با این درد رفیق هستم. من زنده نمیمانم و به شهادت میرسم، پس بهتر است بنیاد شهید این هزینه را برای کسانی انجام دهد که زنده میمانند.
شبها بر روی زمین میخوابید و میگفت اگر روی تشک بخوابم، در جبهه نمیتوانم روی زمین بخوابم. فردی که جای گرم و نرم را برای خواب انتخاب کند، عافیتطلب است و نمیتواند به کارهای سخت تن دهد.
وقتی میگفتیم تکلیفت را در جبهه ادا کردی، به خانه بازگرد، میگفت تا جنگ هست، تکلیف هم است. باید به جبهه برویم و تکلیف خود را ادا کنیم.
به خانواده و به ویژه خواهران نیز توصیه میکرد که از صبر حضرت زینب(س) الگو بگیرید. شهادت آرزوی من است و شما با شنیدن خبر شهادتم باید خوشحال شوید. سفارش کرد که بعد از شهادتش همه خانواده لباس سفید بپوشند. ما نیز به توصیهاش عمل کردیم.
به ما سفارش میکرد که نام فرزندان دخترمان را زهرا یا فاطمه بگذاریم. به حضرت زهرا(س) ارادت خاصی داشت. سرانجام نیز در عملیاتی که رمزش «یا زهرا(س)» بود، در ایام فاطمیه به شهادت رسید.