به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»در ششمین شب ماه مبارک رمضان آیت الله قرهی به ادامه شرح دعای ابوحمزه ثمالی پرداخت.
متن زیر مشروح سخنان آیت الله قرهی در پنجمین جلسه شرح دعای ابوحمزه ثمالی است، که در شب ششم ماه مبارک رمضان در مهديه القائم المنتظر(عج) حکيميه، ایراد شده است.
معنای «انا لله و انا الیه راجعون»
عرض کردیم معرفت حقیقی راه را به انسان نشان میدهد، «مَعْرِفَتِي يَا مَوْلَايَ دَلِيلِي عَلَيْكَ ». این که به واسطه معرفت حقیقی در این دنیا انسان به سمت پروردگار عالم حرکت میکند و همان مصداق « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون »[1] است که در همین دنیا برای انسان به وجود میآید. معرفت، میفهماند که انسان لله است و « إِنَّا لِلَّهِ » در معرفت تبیین میشود و همین لله بودن عامل « إِلَيْهِ راجِعُون » میشود که به سوی ذوالجلال و الاکرام رجوع کند. لذا شاید یک معنای « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون » همین «مَعْرِفَتِي يَا مَوْلَايَ دَلِيلِي عَلَيْكَ » باشد که این شناخت حقیقی باعث میشود همه مطالب را من ناحیه الله ببیند. کسی که هم همه چیز را مِن ناحیه الله دید، دیگر طبیعی است «وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ »[2]، حزنی ندارد. ولی آنچه که باعث میشود معالأسف گاهی ما حقایق را درک نکنیم و باور به این مطلب که همه چیز من ناحیه الله است، نداشته باشیم، این است که معرفت نداریم و این معرفت است که با حبّ حقیقی توأم میشود.
حبّ کورکننده، حبّ بدون معرفت است
جلسه گذشته روایاتی را عرض کردیم که بیان کردند حبّ عامل میشود انسان چشمش و گوشش بسته شود. به تعبیری چشم کور شود و گوش ناشنوا شود. گفتیم پس اگر اینطور است که خود حبّ مانع معرفت است «حبٌ یمنع المعرفة» و عامل میشود که انسان کور شود، چرا اینجا حبّ را به عنوان معرفت الله تبیین میکنند؟ تفاوت این حبّ با آنچه که در روایات شریفه بیان شده چیست؟
مسئله مهم اینجاست که اگر حبّ بدون معرفت باشد، یقیناً انسان کور میشود امّا اگر حبّ توأم بامعرفت باشد یا حبّی باشد که بعد از معرفه برای انسان پیش آید حبّ حقیقی است.
لذا آن که جلسه گذشته بیان شد پیامبر عظیمالشّأن فرمودند: «حُبُّكَ لِلشَّيْءِ يُعْمِي وَ يُصِم »[3] یا امیرالمؤمنین فرمودند: «عَيْنُ الْمُحِبِّ عَمِيَّةٌ عَنْ مَعَايِبِ الْمَحْبُوبِ وَ أُذُنُهُ صَمَّاءُ عَنْ قُبْحِ مَسَاوِيهِ »[4] چشم عاشق و محب از دیدن عیبهای محبوب و معشوقش کور است و حالش، حالی نیست که عیوب محبوب و معشوق خود را ببیند و گوش او هم از شنیدن همه آنچه که زشتی و قبح معشوقش است، به دور است - که تمثیلهایی هم در همین زمینه زدیم و مطالبی را بیان کردیم - حبّی است که قبل المعرفه است امّا حبّ بعدالمعرفه اینطور نیست. حبّ بعدالمعرفه حبّ حقیقی است.
پایداری حبّ حقیقی
این حبّهای قبل از معرفت گاهی به جاهایی میرود امّا سقوط میکند. یعنی شاید به تعبیر عامیانه در این عشقهای مجازی به صورت ظاهر جملات بسیار الهی بگوید امّا در راه شهوت جنسی و نفس دون از آن بهره برداری میشود. این تعابیر عاشقانه که مثلاً فدای تو بشوم، قربانت بروم، نباشی نیستم و ... اگر در راه حقیقت باشد، هیچ اشکالی ندارد. کما این که تبیین میکنند که جابر و ابوبصیر نسبت به حضرت امام صادق (علیه الصّلوة و السّلام): «جعلتُ فداک» به فدای تو شوم، بیان میکردند منتها امثال ایشان این را به حقیقت میگویند. اینها مثل یاران ابیعبدالله هستند که اگر موقعیّتی پیش میآمد، بالجد خودشان را فدای آقای خودشان، محبوب خودشان، مولا و سیّد و سالار خودشان میکردند امّا عشقهای مجازی، عشقهای دورغین است. حبّ دروغین شاید به یک جایی برسد امّا نهایتاً قبول ندارد.
حتّی در باب مطالب معنوی هم اگر حبّ بدون معرفت باشد، جا میزند امّا حبّ با معرفت به هیچ عنوان جا زدن ندارد؛ تا نهایت آن پیش میرود. حتّی اگر به صورت ظاهر از ناحیه محبوب تلخی ببیند، برای او تلخی نیست، واقعاً حلوه و شیرینی است. جز شیرینی برای او چیز دیگری نیست. حال محبّ حقیقی بالجد اینطور است.
مگر نبود وقتی مولیالموالی انگشتان شخص خطاکاری را قطع کرد و او آن را در دست گرفته بود و منافق از او پرسید: چه کسی دستت را زد؟ گفت: «یعسوب الدّین، امام المتّقین، ...» شروع کرد از مولیالموالی تعریف و تمجید کردن. گفت: دستت را زد، اینطور میگویی؟! گفت: بله. چون او میداند، نسبت به مولا با معرفت است. گفت: من خطا کردم، جزای خطای من این است امّا چون مولا را میشناسد، به واسطه خشم و عتاب مولا به ظاهر مقدّس مولا هیچ موقع عقبنشینی نمیکند. این میشود حبّ تؤام با معرفت. این حبّ عقبنشینی ندارد امّا حبّ بدون معرفت، حبّ مجازی محسوب میشود و نهایت حبّهای مجازی که برمیگردند.
ای بسا کسانی که به همین حبّهای مجازی که ورود پیدا میکنند و معالأسف یک مواقعی نعوذبالله و نستجیربالله، پناه به ذات احدیّت فقط برای خالی نمودن شهوت خودشان است. به کثافتکاری و لجنزار گناه میافتند و نعوذبالله، نستجیربالله در بستر حرام ورود پیدا میکنند. بعد هم اصلاً از هم متنفّر میشوند و بدشان میآید. کاری به هم ندارند. فقط آن الفاظ را استفاده میکرد که به تعبیری او را به دام بیاندازد و از او کام گناه بگیرد.
حتّی گاهی آنهایی هم که ازدواج میکنند علّتش چیست که بعد از یک مدّت حالشان و وضعشان تغییر میکند؟ تا قبل قربان صدقه هم میرفتند امّا بعد از چند وقت میبینی دائم با هم دعوا دارند، دلیل چیست؟ این که بدون معرفت و شناخت با هم ازدواج کردند.
چه کنیم که در زندگی مشترک حتّی اختلاف نظر هم نداشته باشیم؟
لذا من این را بارها به جوانهای عزیز که آمدند برایشان عقد بخوانم - من که دفتر عقد ندارم، امّا محبّت دارند میگویند عقد را شما برای ما بخوان - تذکار دادم. عرض کردم: این کفوی که اسلام بیان میفرماید، بالاترین و قشنگترین معادلش در فارسی همسر بودن است که انسان همسر بشود، همتن نیست. چرا میگویند: همسر؟ چون در سر چشم وجود دارد، دهان و زبان وجود دارد، گوش وجود دارد؛ یعنی دیگر هر دو یک چیز را بشنویم، یک سخن را بگوییم، دیدمان به زندگی یکی باشد. و مهمتر از همه در سر تفکّر هست که یعنی هر دو یک فکر را داشته باشیم.
این هم معلوم است که وقتی دو نفر در دو خانواده متفاوت رشد و نمو پیدا کردند معمولش این هست که گرفتار اختلاف نظر باشند امّا اگر بیایند مطلبی را به عنوان محور قرار دهند که هر دو به آن مراجعه بکنند، گرفتار نمیشوند و چه چیزی بهتر از دین که دین را محور قرار بدهند. وقتی دین را محور قرار دادند، دیگر گرفتار نمیشوند. هر دو به دین مراجعه میکنند، هر چه دین گفت. دیگر چیزی به نام مردسالاری و زنسالاری و فرزندسالاری و اینها معنا ندارد. هر دو مسلمانند، هر دو محبّ اهلبیتند، دین را عنوان قرار میدهند. جایی هم که خودشان نمیتوانند به تعبیر امروزیها به یک کارشناس، به یک عالم ربّانی که برای خدا بگوید، مراجعه کنند که مثلاً برایشان بیان کند که ارتباط با همسایهها یا صله ارحام چقدر باید باشد، شغل چطور باشد، زن چگونه، مرد چگونه و ... . اینها را از او سؤال کنند. اگر این با معرفت به وجود بیاید، نه تنها اختلاف نظرها تبدیل به اختلاف عمل نمیشود و نعوذبالله و نستجیربالله کار به طلاق نمیکشد بلکه بر عکس، اختلاف نظرها هم از بین میرود.
پس وقتی این معرفت نباشد، اشکال به وجود میآید و این حبّ حقیقی نیست. لذا اگر با معرفت شدند، این طور نیست که فقط شش ماه اوّل فقط قربان صدقه هم بروند و الفاظ عاشقانه به کار برند؛ بلکه هر چه بر عمرشان بگذرد، اینگونه هستند. این نکته بسیار مهمّی است. شما فکر نکنید که این خلاف است، خیر. اولیاء خدا و بزرگان و اعاظم ما، در خلوت خودشان به همسران خودشان الفاظ بسیار عاشقانه میگفتند و واقعاً آنها را دوست داشتند و آنها هم ایشان را دوست داشتند؛ چون یک حبّ حقیقی بود، یک حبّ درست و اساسی بود. ولذا به واسطه این معرفت روز به روز محبّتشان بیشتر میشد.
حبّ حقیقی بر اساس معرفت است
عزیز دلم! نسبت به پروردگار عالم هم، همین است. این که بیان میشوند «حبٌ یمنع المعرفة» حبّ عامل مانع معرفت میشود، حبّ قبل از معرفت است؛ یعنی باید اینطور بیان شود: «حبٌ یمنع المعرفة قبل المعرفة» امّا «حبٌ بعد المعرفة عامل لاساس المعرفة» اصلاً عامل میشود اساس معرفت بوجود میآید. معلوم است همه اساس معرفت، حبّ است. اگر جدّی انسان با شناخت رفت و متوجّه شد، طبیعی است دیگر حبّ او در دلش بیشتر میشود.
در مثال مناقشه نیست. این را چند مرتبهای عرض کردهام. مثلاً انسان فضائل کسی را از دور میشنود که فلانی مطالبی و فضائلی دارد، خوشش میآید. معمولاً انسان هم فیذاته دنبال خوبیهاست؛ چون فطرت انسان ذاتاً الهی است « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ »[5]، به خوبیها عشق میورزد. لذا محبّت او در دلش میافتد. وقتی کنارش میآید و میبیند فضائل او از آنچه که شنیده، بیشتر است، میگوید: شنیدن کی بود مانند دیدن. آنجا شنیدن بود امّا اینجا میآید کنار آن کسی که او را دوست دارد و فضائلش را شنیده، معرفت کسب میکند.
وقتی انسان کنار بزرگان و اعاظم، مثل ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب، مثل شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز، مثل آیتالله خوشوقت، آن عزیزالله و عزیز الحجه، مثل آیتالله مولوی قندهاری، آیتالله العظمی بهجت، آیتالله العظمی بهاءالدّینی و امثال این بزرگان، میرود، قبل فضائل آنها را شنیده بود، امّا وقتی کنار آنها قرار میگیرد، میبیند، با معرفت چیزهایی را کسب میکند، طبیعی است این معرفت بیشتر میشود. یعنی تازه اسّ و اساس محبّت، بر اساس معرفت بهوجود میآید و دیگر این محبّت پایدار میماند. عتاب هم باشد، میپذیرد.
خشم محبوب هم، شیرینی است
خیلی مواقع نمیشود یک مطالبی را بگوییم؛ چون بالاخره جنبه ما کم است، یکدفعه خدای ناکرده زده میشویم و نباید هم بیان کنیم امّا اینطور نیست که شما تصوّر کنید اولیاء خدا، بزرگان و اعاظم ما عتاب نمیکردند. بنده بودم که آیتالله مولوی قندهاری یکی دو مرتبه با یکی از آقایان - که چندین مرتبه اسم ایشان را به روی منبر خوبی بردهام و الان هم در قید حیات هستند - که از نزدیکان به آیتالله مولوی قندهاری بودند، با شدّت برخورد تند عجیبی داشتند که اگر کسی اوّلین بار با آقا برخورد میکرد، میگفت: این دیگر کیست؟! یک آدم عبوس خشن ... . اینطور نیست که تصوّر کنیم عتاب ندارند امّا آن کسانی که معرفت دارد و میدانند، طبیعی است، همان خشم اولیاء هم برایشان حلوه است.
کما این که بیان شد خشم امیرالمؤمنین برای آن خطاکار حلوه بود. امیرالمؤمنین حکم خدا را در مورد قطع دست او اجرا کرد و او شروع کرد با این الفاظ صحبت کردن که او یعسوب الدین است، امام المتقین است، امیرالمؤمنین است و ... . پس این محبّت، حبّ حقیقی میآورد ولی اگر محبّت، محبّت غیر باشد اینطور نیست.
حبّ زلیخا به یوسف، تمثیل حبّ الله
لذا امام باقر فرمودند: ذیل آیه شریفه « قَدْ شَغَفَها حُبًّا » که در سوره یوسف، آیه سیام بیان میشود: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدينَةِ امْرَأَتُ الْعَزيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها في ضَلالٍ مُبينٍ » تبیین میفرمایند: « قَدْ حَجَبَهَا حُبُّهُ عَنِ النَّاسِ فَلَا تَعْقِلُ غَيْرَهُ وَ الْحِجَابُ هُوَ الشَّغَافُ وَ الشَّغَافُ هُوَ حِجَابُ الْقَلْبِ »[6] حضرت علّت این حبّ را بیان میفرمایند شهوانی است. میفرمایند: عشق یوسف، زلیخا را در بیخبری قرار داد، اصلاً غافل شد که خبرش میپیچد.
البته یک جاهایی هم در باب تمثیل برای این که بگویند شما هم عشقتان به پروردگار عالم اینطور باشد، اتفاقاً همین عشق زلیخا به حضرت یوسف را مثال زدند. در کتاب احادیث القدسیه شیخ حر عاملی این مطلب هست. اولیاء خدا هم بیان کردند. حتّی مرحوم ملّای نراقی در طاقدیس شریف خودشان که اشعار، این نوع حبّ را بیان میفرمایند و در آنجا حبّ یوسف و زلیخا را تمثیل حبالله قرار میدهد که اگر حبّ الله بود، انسان ابا ندارد اسمش را هرجا ببرند. میفرماید: زلیخا دیگر به جز یوسف کسی را نمیدید، همه چیز را یوسف میدید. لذا دیگر ابایی هم نداشت و اصلاً نمیفهمید مردم راجع به او چه میگویند، حرف میزنند یا نمیزنند و اگر حرف هم میزدند، اصلاً متوجه نمیشد. اصلاً برایش مهم نبود مردم حرف بزنند یا نزنند. از بس به یوسف عشق داشت و محبّت یوسف در دلش بود، دیگر اصلاً از اطراف غافل بود.
علّت اکراه اولیاء از امام جماعت بودن
حال اولیاء خدا هم اینطور میشود. راجع به امام العارفین، زینالعابدین، سیّدالسّاجدین همین را میبینیم، امیرالمؤمنین همینطور. حال نماز او، حال دیگری است. اصلاً نه حضرات معصومین، اولیاء خدا، بزرگان و اعاظم ما اینگونه هستند. خدا گواه است ما وضع آنها را میدیدیم که بعضی از اینها فراری بودند از این که نماز جماعت بخوانند؛ چون از دیگران میترسند؛ چون در نماز تغییر میکردند، یک چیز دیگر میشدند. یکی دیگر میشدند، اصلاً نبودند. ابوالعرفا صلاتش صلاتی بود که اصلاً یکی دیگر بود، خودش نبود. انصافاً انسان میدید. لذا هیچ موقع امام جماعت نبود. آیتالله دزفولی بودند امام جماعت بودند و ایشان پشت سر آیتالله دزفولی نماز میخواندند امّا یک موقعهایی که ما محضر مبارکشان بودیم، خودشان وقتی نماز میخواندند، اصلاً در نماز یک کس دیگر میشدند. الله اکبر که میخواست بگوید رعشه در وجودش میافتاد. خدا گواه است، به این ماه مبارک، انسان احساس میکرد که زمین دارد از این الله اکبر آقا میلرزد و تا میگفت «بسم الله الرحمن الرحیم» حال اصلاً یک حال دیگری میشد. اصلاً نوع تلفظ، نوع بدن، یک چیز دیگری بود. اصلاً آقا، آقای قبل نبود. انگار یکی دیگر ایستاده، ظاهراً تغییر نکرده، همان بود ولی همان نبود. این عشق و محبّت است. عزیزم! وقتی حبّ از باب معرفت جلو بیاید، همین میشود.
لذا اصلاً علّت نوافلی که تبیین میشود این است، «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ »[7]. چون وجوب که وجوب است امّا نافلهها وجوب نیست اینها لشدّه الحب است. معلوم است اینها حالشان، حال دیگری است؛ وضعشان، وضع دیگری است؛ چون میفهمند.
لذا حتّی در باب حبّ مجازی در قضیه یوسف و زلیخا، زلیخا حبّ حقیقی داشت منتها نفهمید، رفت به سمت مجازی، به انسان چسبید.
شیاطین بیشتر از جنس ناس هستند
ولی امروز دیگر حبّ مجازی هم نیست، حبّ شهوانی است. امروز با این است، فردا با آن است. امروز با این چت میکند، فردا با آن. اینقدر تنوّع دارد و داریم فریب میخوریم و حواسمان هم نیست و استعمار هم دارد کار میکند و ما را از بندگی پروردگار عالم دور میکند؛ چون فرمود دیگر «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس »[8]. عزیز دلم! خدا گواه است، در دل شب ماه مبارک دارم عرض میکنم، یک موقع تصوّر ذهنی نکنید که دارم بحث سیاسی میکنم. نه والله، نه بالله، نه تالله! اسم جلاله را قسم خوردم، شوخی نیست. مگر میشود انسان بیهوده قسم بخورد، آن هم به اسم جلاله؟! خدا گواه است اینطور نیست ولی باور کنید اولیاء خدا میفرمایند: این « مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس » که قرآن میفرماید، عمده از ناس است. جنس خودمان میآیند ما را فریب میدهند. همان طور که جنس خودمان آمد، ما را هدایت کرد. «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ »[9] هادیان الهی از جنس ما هستند و آنها هم که نعوذبالله نستجیربالله میخواهند ما را گمراه کنند، از جنس ما هستند. از چه طریق؟ معلوم است ابزار میخواهد. با ابزارهایی که در فضای مجازی پر شده و مدام هم هر روز میگویند یک چیز جدیدتری آمده که انسان اسمش را هم نمیداند.
مثل مواد مخدر که هر روز جدیدش میآید. یک زمانی میگفتند حشیش است و ... امّا امروز که میگویی شیشه، میگویند: نه آقا، شیشه هم دیگر قدیمی است، فلان و فلان هست. اسامی جدیدی میگویند که همینطوری قارچوار رشد میکند.
در مطالب مجازی هم همینطور است. اینها همان ابزار شیطان است. باید خیلی مراقب بود. عزیز دلم! از همین ابزار شیطان ما را نه حبّ مجازی، به حبّ شیطانی بردند. معلوم است آنجا دیگر معرفت به وجود نمیآید. اگر این معرفت بود، حبّ حقیقی میآید.
همانطور که آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی الله مقامه الشریف) در شذرات المعارف، آن زمان، سال 1324 - که بحث شذرات را برای بعضی از خصّیصین خود داشتند - بیان میفرماید: لفظ سیاست را خراب نکنید. این مکر است. سیاست، سیاست است،. لفظ سیاست مقدّس است، لذا بعضی که میگفتند: سیاستبازی، میفرمود: این حرف را نزنید. بگویید مکر، بگویید حیله، تزویر، نگویید سیاست، سیاست لفظ مقدّسی است.
عزّوجلّ امور چه کسی را عهدهدار شده؟
خیلی جالب است عین این جمله را در باب اساس الحبّ درروایتی داریم که بسیار عالی است. وجود مقدّس پیغمبر اکرم محمّد مصطفی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند «من آثر محبّة اللَّه على محبّة النّاس كفاه اللَّه مؤنة النّاس والاساس حب حب الله و امّا حب غیر الله لا حب الّا تزویر». تبیین به این میفرمایند که این حبّ نیست. حبّ حقیقی، حبّ خداست. میفرمایند: آن کسی که محبّت خدا را در دلش داشته باشد و آن را به محبّت غیر خدا، ناس و نفس، مقدّم بدارد، پروردگار عالم امورش را به دست میگیرد. بعد میفرمایند: حبّ حقیقی، حبّ الله است و غیر او حبّ نیست و تزویر است. لذا این نکته بسیار مهمّی است و باید دقّت کنیم که حبّ الله عامل معرفت است امّا حبّ دیگری خیر.
لذا پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دعاهایشان میفرمودند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ حُبَّكَ أَحَبَّ الْأَشْيَاءِ إِلَيَّ وَ اجْعَلْ أَخْوَفَ الْأَشْيَاءِ عِنْدِي خَوْفَكَ وَ ارْزُقْنِي الشَّوْقَ إِلَى لِقَائِكَ»[10].
یا باز پیامبر بیان میفرمایند: « أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ ». حبّی که «من یحبّک» باشد، میشود حبّ الله. اگر ما محبّت به اولیاء داریم واسطه این است که حبّ اینها، حبّ خدا است. حبّ به حضرات معصومین، حبّ خداست « أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُقَرِّبُنِي إِلَى حُبِّك » و حبّ آن عملی که باعث شود حبّ تو را بیاورد «اللهم اجعل حبک احب الی من نفسی و اهلی و من الماء البارد» طوری شود که حبّ تو برای من از آن آب گوارا و خنکی که انسان مینوشد، محبوبتر باشد. به خصوص الان ماه مبارک است، این مطلب را میگیرید. حبّ حقیقی این حبّ است. این حبّ با چه به وجود میآید؟ طبعاً با معرفت به وجود میآید. اگر حبّی غیر از این باشد، مانع شناخت میشود امّا حبّ حقیقی حبّ با معرفت است.
پایینترین درجه حبّ الله
در یک روایت شریفه هست که «سَأَلَ أَعْرَابِيٌّ عَلِيّاً ع عَنْ دَرَجَاتِ الْمُحِبِّينَ مَا هِيَ»[11] یک بادیهنشینی از امیرالمؤمنین راجع به درجات محبّین سؤال کرد که این درجات چیست؟ پس ببینید معرفت خیلی عجیب است. «قَالَ أَدْنَى دَرَجَاتِهِمْ مَنِ اسْتَصْغَرَ طَاعَتَهُ وَ اسْتَعْظَمَ ذَنْبَهُ وَ هُوَ يَظُنُّ أَنْ لَيْسَ فِي الدَّارَيْنِ مَأْخُوذٌ غَيْرُهُ» فرمودند: پایینترین درجه دوستی کسی است که طاعت خودش را کم بشمارد و گناهش را بزرگ بداند و گمان کند جز حضرت حق در سرای آخرت مؤاخذه کنندهای نیست. « فَغُشِيَ عَلَى الْأَعْرَابِيِّ » این بادیه نشین غش کرد و از حال رفت. «فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ هَلْ دَرَجَةٌ أَعْلَى مِنْهَا قَالَ نَعَمْ سَبْعُونَ دَرَجَة » وقتی به هوشش آوردند، به امیرالمؤمنین عرضه داشت: از این بالاتر هم درجهای هست؟ فرمودند: بله، هفتاد درجه بالاتر از این داریم. این کمترین حبّ است.
بعضی از بزرگان، از جمله محدث نوری(اعلی الله مقامه الشریف) ذیل این مطلب نکتهای را تبیین میفرمایند. میفرمایند: بدانید آن کمترین حبّی که بیان میکنند اعمال خودش را خرد و کم بداند و گناهان خودش را بزرگ بداند، برای آن کسی است که معرفت به پروردگار عالم دارد. اگر غیر معرفت الله باشد، همیشه عمل خودش را بزرگ میبیند. فلذا محبّ خدا نیست.
لذا این نکته بسیار مهمّی است، این را به ذهنمان بسپاریم. عمل خودت را کوچک دانستی، حبّ خدا در دلت زیاد است امّا اگر عمل خودت را بزرگ پنداشتی، گفتی بالاخره من هم یک نمازی خواندم، یک روزهای گرفتم، یک عملی داشتم، توفیقی پیدا کردم یک سحری آمدم و مناجات داشتم، اینطور نمیشود. آنها که حبّ پروردگار عالم در دلشان است، به واسطه معرفت، عمل خودشان را کوچک میداند، لطف خدا را بزرگ میدانند، گناهان خودشان را بزرگ میدانند. چرا؟ چون حتّی کوچکترین گناه هم در محضر رب الارباب است. در محضر ذوالجلال والاکرام و در محضر خالق این بدن هستیم. این قیافهای که خلق شده، یکی قشنگ است، به ظاهر یکی خوشگل است، یکی بدگل است، چه کسی خلق کرده؟ پروردگار عالم. لذا اینجا اگر کسی گناه کند، حتّی کوچکترین گناه، یعنی به خالق اهانت و جسارت کرده است.
لذا میفرماید: کوچکترین درجه حبّ الله این است « مَنِ اسْتَصْغَرَ طَاعَتَهُ » و از آن طرف « وَ اسْتَعْظَمَ ذَنْبَهُ » کوچکترین برای او گناه بزرگترین گناه است. قبلاً در مباحث اخلاق عرض کردم با این که ما در روایات داریم گناهان صغیره و گناهان کبیره امّا عندالاولیاء هیچ صغیرهای وجود ندارد. این کار البته کار اولیاء است. میگویند: همین که تو جرئت کردی به واسطه این خلقت خدا که مال تو نیست، خطا کردی، کبیره است. لذا اگر کوچکترین خطایی مرتکب شوند، به خودشان عتاب میکنند، به تعبیری بر سر خودشان فریاد میزنند: تو خطا کردی، غلط کردی با زبانت دل کسی را رنجاندی، غلط کردی با چشمت نگاه بیجا کردی، مگر مال تو است؟ مال تو نیست؛ خالقش پروردگار عالم است. خالق ذوالجلال و الاکرام است. بیخود کردی این کار را کردی. نمیگویند: حالا گناه ما در مقابل گناهان دیگر کوچک است. میگوید اصلاً مال تو نیست. کسی جرئت دارد بگوید این چشم برای خودش است؟ مال ما نیست. من به چه عنوانی میتوانم جرئت به گناه کنم؟! همین خود جرئت به گناه را گناه بزرگ میدانند، نه گناه را. این را به ذهنتان بسپارید. اصلاً خود گناه یک مقوله است و جرئت ورود به گناه یک مقوله دیگری است. عندالاولیاء خود جرئت به گناه به خودی خود موضوعیت دارد. تو نباید به گناه جرئت کنی، چون این جسم متعلّق به تو نیست.
چطور جرئت کردی با دستت خطا کنی، با چشمت خطا کنی، با زبانت خطا کنی؟ گوشت را به هرچه بسپاری، به غیبت، به تهتمت، به آوازها و ترانه های و موسیقی های مبتذل و ... گوشت را بسپاری. تو به چه جرئتی همینطور هرچه دلت خواست مینویسی، چت میکنی. مگر این دست برای توست؟ ساعتها این چشم را به این بدوزی، یک آیه قرآن نمیخوانی. مگر این چشم مال توست؟ به چه جرئتی؟! بعضی هم که با دستشان سریعتر از کامپیوتر در موبایل چت میکنند، باید فردا با این دستت جواب بدهی. شوخی نیست! نوشتم، رفت، کجا رفت؟ باور نداریم. قبل از خود گناه، خود این جرئت به گناه عندالاولیاء گناه است.
لذا معلوم است این حبّ نمیآورد. معلوم است این معرفت حقیقی ندارد امّا وقتی اولیاء معرفت پیدا کردند که خودشان نیستند، یکی دیگر خالقشان است، معلوم است که دیگر حبی جز حبّ خالق در دل ندارند. هر حبّی هم باشد در راستای حبّ الله است. حبّ حضرات معصومین در راستای حبّ الله است؛ چون خود پروردگار عالم بیان فرموده «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى »[12] این است. موّدت را میخواهم. این «قل» قل امریه است، امر خداست، چشم؛ چون پروردگار عالم امر کرده. امیرالمؤمنین چون تجلّی اسماء و صفات خداست، دوستش دارند وإلّا مگر ما بتپرستیم بگوییم امیرالمؤمنین، خب امیرالمؤمنین نبود یکی دیگر بود. امیرالمؤمنین یعنی حبّ خدا و به این خاطر است.
لذا حضرت فرمودند کمترین درجه حبّ این است که انسان واقعاً گناه خودش را بزرگ ببینید. هفتاد درجه بالاتر از این هم هست. یکی مطلب هم همین است که تخطی کردن و جرئت به گناه را، گناه بداند.
فکر یک گناه، علّت سالها گریه در نماز شب
یک مطلبی بگویم که باورش برای من و شما خیلی سخت است. من یک مرتبهای محضر یکی از اولیاء الهی - که الان در بستر بیماری و کما است - عرض کردم: آقا! یک مطلبی را بفرمایید که یک جوری ما را تکان دهد. قبول نکرد. فرمود: من مطالبم همین است. یک جلسه دیگری محضر مبارکشان گفتم: آقا یک مطلبی میخواهم. گفتند: همین مطالبی که هست و گفته شده. بعد یک لحظه سکوت کردند که فهمیدم چیزی دارند. مرحله سوم که محضر مبارکشان رسیدم، عرض کردم: آقا! جان هر که شما دوست دارید، میدانم اذیتتان هم میکنم ولی من بیچاره سمج هستم و میخواهم بگویید. خدا گواه است فرمود: یک موقع من 14 الی 15 سالم بود. نظرم به یک گناهی رفت و خدا را شاکرم که اصلاً انجام ندادم و اصلاً طرفش نرفتم ولی از آن موقع تا به حال که شبها یک شب نماز شبم قضا نشده، هر شب اشک میریزم برای این که چرا فکرم جرئت پیدا کرد چنین تصوّری کند. من تعجّب کردم. آقا اشک ریخت، ما هم اشک ریختیم. فقط فکرش به گناه رفته، حالا نفرمودند هم چه بوده، ای بسا یک چیز خیلی کوچکی بوده باشد امّا عندالاولیاء بزرگ است. گفت: از آن موقع تا به حال - که دو سه سال پیش بود محضر مبارکشان بودم - فقط به خاطر این که چرا فکرش جرئت کرده آن گناه را در ذهنش بیاورد، نه این که عملیاتشاش کند، دارم هر شب در نماز شبم گریه میکنم. این یک چیز واقعاً عجیبی است. چرا؟ چون معرفت دارند. وقتی معرفت پیدا شود، این درست میشود.
حالا إنشاءالله ادامه بحث که این « حُبِّي لَكَ شَفِيعِي إِلَيْكَ» چیست، برای جلسه آینده.
پروردگارا! معرفت حقیقی به همه ما مرحمت بفرما.
به اولیائت، به انبیائت، حبّ حقیقی به همه ما مرحمت بفرما.