به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو» حجتالاسلام صالح مدرسی نوه علامه آقا بزرگ تهرانی(صاحب کتاب الذریعه) در برنامه ضیافت حاضر شد و پیرامون شخصیت و زندگی پدربزرگ خود سخنانی را بیان داشت. متن زیر بخشی از این سخنان است:
بنده تا سن 12 سالگی محضر پدربزرگم علامه آقا بزرگ را درک کردهام. اسم اصلی ایشان محمد محسن بوده است و چون نام جدشان نیز محسن بوده به احترام جدشان ایشان را نیز آقابزرگ می نامیدند.
شرح زندگی ایشان البته به صورت مختصر و به قلم خودشان در کتابی به نام الکشکول نوشته شده است، البته برخی از یادداشتهای ایشان نیز در این کتاب آمده است.
ایشان در سفر خود به عتبات عالیات به قصد ماندگاری و تحصیل علم در نجف اشرف مستقر میشوند و بعد نیز که مرحوم میرزای شیرازی برای تقویت فرهنگ تشیع به سامرا میرود آقابزرگ تهرانی نیز همراه ایشان البته به فاصله ای نه چندان طولانی راهی سامرا میشود.
بعد هم که میرزای شیرازی از دنیا میرود، آقابزرگ در سامرا می ماند، البته یک سفری به نجف و به قصد ماندن داشته اند اما بنا به دلایلی که خیلی مشخص نیست باردیگر به سامرا باز می گردند. جنگ جهانی اول هم که می شود از سامرا به کاظمین میروند و باز بعد از دو سال زندگی در آن جا، باردیگر به دعوت میرزای دوم به سامرا بازمی گردند.
جرجی زیدان ادیب مسیحی عرب ادعا کرده بوده است که شیعیان در تمدن و تاریخ اسلام نقش مهمی نداشتهاند، این ادعا یک تهمت بود و باعث شد تا پدرم آقابزرگ تهرانی و محمد حسین کاشف الغطا و مرحوم آسید حسن با هم قرار می گذارند تا هر کدام به گوشهای از مطلب بپردازند و جواب جرجی زیدان را با دلیل و برهان بدهند. هر سه نیز خدمات ارزندهای میکنند، اما در این میان آقابزرگ دقیقا دست میگذارند روی نقطه مشخص ادعای جرجی زیدان و فهرست مشخصی از تألیفات شیعیان را فراهم کنند، در این راه زحمات زیادی را کشیده بودند. و تمام کتابخانهها در سوریه، حجاز و ایران را بررسی میکنند و سفری نیز به هندوستان داشتند تا اسامی کتابها را پیدا کنند، محصول این مشقات و زحمات کتاب الذریعه میشود.
ایشان زندگی بسیار سادهای داشت و تمامی دفتر کارش نیز همان اتاق سادهای بود که به کتابخانه تبدیل شده بود، روزی یکی از شخصیتهای شوروی به دیدار پدر میرود و پس از این که با ایشان صحبت می کند، به مترجمی که با وی امده بوده است، می گوید قرار بگذارید که به مؤسسه تحقیقاتی ایشان نیز برویم. و آن مترجم هم می گویند که ایشان مؤسسهای ندارند و تمام کارها را به صورت فردی و تنها انجام میدهند. وقتی این حرف را میشنود تعجب کرده و میگوید کارهایی که ایشان انجام میدهند از عهده یک نفر بر نمی آید چگونه تنهایی از عهده این همه زحمت برآمدهاند؟
این همه زحمت نیز نشأت گرفته از محبت و عشق به اهل بیت(ع) بود، ایشان زمانی که سامرا مشرف شده بودند حتی حرم نیز در غربت بوده است، آقابزرگ همیشه یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار میشدند و با یکی از فرزندان به حرم مقدس عسگریین میرفتند و اولین نفری که وارد حرم می شدند ایشان بودند. و حتی یک موتور برقی برای حرم می برند تا کمی برق رسانی شود و تا این حد حرم در غربت نماند.
همراه با این موتور برق مهندس غیر مسلمانی برای راه اندازی آن به سامرا میرود، بعد به او پیشنهاد می دهند که مسلمان شود او نمیپذیرد گویا پس از مدتی برایش یک مشکلی در زندگی پیش آمده بوده که همان جا توسل به امامان عسگریین میکند و مشکلش حل میشود و این سبب تشرفش به اسلام در نزد مرحوم آقابزرگ میشود.
آقابزرگ بعد از این که به نجف مشرف شدند شبهای چهارشنبه به مسجد سهله مشرف می شدند و از کوفه به مسجد را پیاده م رفتند. در آن جا نیز نماز جماعت برگزار کنند و آرام آرام نیز نماز جماعت را راه انداختند.
ایشان به شدت مردی باعاطفه بودند و هر چند که وقتشان دائما به مطالعه و عبادت می گذشت اما عنایتشان به نوهها بسیار زیاد بود، من نیز با کتابهای اسلامی از همان زمان آشنا شدم و حضور ایشان به عنوان پدربزرگ در زندگی نوه ها از جمله خود من توفیقی بود که باعث شده بود تا حال و هوای ذهنی ما نیز به سمت و سوی شناخت کتب اسلامی برود.
یکی دیگر از خصلتهای ایشان تواضع ایشان بود، در زمان جنگ جهانی دوم، لشگرانگلیسیها در سامرا مستقر بوده و مدرسه میرزای شیرازی را به عنوان اصطبل اسبهایشان استفاده می کردند، و بعد که از آن جا می روند به همان وضعیت آلوده آن جا را رها می کنند، مرحوم آقابزرگ به همراه یکی از دوستان آستینها را بالا زده و تمامی مدرسه را تمیز میکنند.