به گزارش خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» از ایلام، بهروز سپیدنامه، عضو هیات علمی دانشگاه ایلام و همکلاس شهیدان «حمید زرگوشی» و «لطفعلی مراد حاصلی» به مناسبت بازگشت پیکر مطهر این دو شهید در وب سایت خود چنین نوشته است:
پیکر مطهر دانشجویان شهید حمید زرگوشی و لطفعلی مراد حاصلی پس از ۲۹ سال به میهن بازگشت
تمام طول دوره دبیرستان همکلاسم بود، دبیرستان شریعتی مهران را می گویم؛ نسیم لبخندش در فضای کلاس می پیچید، همه حمید را دوست داشتند؛ چون واقعا دوست داشتنی بود. سال ۱۳۶۴ با هم در رشته علوم اجتماعی تربیت معلم شهید اشرفی اصفهانی کرمانشاه پذیرفته شدیم تا انبوه خاطرات شیرینش احساس تنهایی ام را صد چندان کند.
تربیت معلم شهید اشرفی اصفهانی مرا با لطفعلی مراد حاصلی نیز آشنا کرد، جوانی که ایمان در چهره اش موج می زند، به همان اندازه که حمید جنب و جوش داشت، لطفعلی ساکت و آرام بود. راستی! علیرضا حقیقی هم مسئول شبانه روزیمان بود؛ الله اکبر از علیرضا؛ «تعرف فی وجوههم نظره النعیم» چقدر مهربان و بزرگ منش بود، او هم مثل حمید و لطفعلی سال ها در بی خبری زیست، الان هم از او خبر دقیقی ندارم.
تربیت معلم شهید اشرفی اصفهانی یادآورد زمانی است که دوست مشترک من و حمید یعنی شهید رحیم ملکی به ما سرزد، در حیاط مرکز با بچه ها والیبال بازی کرد؛ بازیکن قابلی بود، رحیم هم در شعله های تانک جاودانه شد. با نام رحیم، نام هایی مثل محمد حسین رادمنش نیز در نظرم مجسم میشود، محمد حسین هم همکلاسی دوران دبیرستانم بود؛ او هم پرنده شد.
رحمت الله شریفی، همرزم حمید و همکلاسی مان در مرکز هم امروز در بینمان نیست، او پارسال بر اثر تصادف با همسر بزرگوارش جان به جان آفرین تسلیم کردند، رحمت خیلی منتظر حمید و لطفعلی ماند.
امروز بعد از گذشت سه دهه، خبر آوردند که برادران شهیدم، حمید زرگوشی و لطفعلی مراد حاصلی دوباره به میهن باز خواهند گشت، چند ماه پیش مجتبی خبرهایی به من داده بود، مجتبی قنبری همکلاسی دوران تربیت معلم ماست؛ او در جریان عملیات والفجر ۹ در منطقه سلیمانیه ( ۶۵/۱/۸) پنج سال اسارت و استقامت را تجربه کرد، او همرزم حمید و لطفعلی بود، مجتبی با گروه تفحص همراه شده بود و نشانی دقیق محل شهادت حمید و لطفعلی را به آن ها نشان داده بود.
با شنیدن خبر بازگشت حمید و لطفعلی، اوضاعم به هم ریخته. هم شادم و هم اندوهگین دقیقاً مثل اشک؛ که ترکیبی از آب و آتش است، مثل دلتنگی، مثل خودم…
باد عطر دوستان مهربان آورده است/یک بغل از بوی جوی مولیان آورده است
خاک کردستان امانتدار خوبی بود لیک/ما به او گل داده بودیم… استخوان آورده است
باغی از باران به او دادیم اما ای دریغ/ برگهایی خشک از آن سرو جوان آورده است
تا ابد سروید یاران، عذر می خواهم که غم/در حریم سبزتان حرف از خزان آورده است
با گذشت سی بهار امروز می بینم که خاک/راز پنهان شما را بر زبان آورده است
این که باران می زند بر خشکسالی ها؛ یقین/آسمان حرف شما را در میان آورده است
آمدید اما نمی دانید داغ هجرتان/طی این مدت چها بر جانمان آورده است
اشک هایی تلخ تر از لحظه های انتظار/دردهایی خارج از شرح و بیان آورده است
آه مادر نیستی این لحظه تا بیینی که باد/روی دوش اش هودجی از ارغوان آورده است
شهر اینک در مسیر از سفر برگشتگان/دیده ای شاد و نگاهی خونچکان آورده است