به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، اعتکاف! چه خلوت شلوغی، این هم از انواع عشق های عاشقانی است که می دانند معشوق چه می خواهد... معشوق می خواهد که همه با هم صدایش کنند که به حرمت صدای همه، همه بخشیده شوند، لذتی که در شنیدن مولای یا مولای نیمه شب معتکفین هست؛ هیچ جای دنیا نیست.
شیرینی عبادت را وقتی می چشی که سه روز فقط خودت باشی و خدای خودت. هرچه مربوط به دنیا باشه رو میذاری بیرون، پشت در و میری تو مسجد، اولش نمیدانی باید چه طوری با خدای خودت خلوت کنی و باهاش بنده گونه حرف بزنی؛ اما خود خدا مثل همیشه دستت را می گیرد و یادت می دهد چطور نجوا کنی.
چه خدای کریم قشنگی... چقدر مهربان!
یاد گناهات که میفتی شرمنده می شوی، کوچک یا بزرگش فرق ندارند، مشکل این جاست که تو، خدای به آن بزرگی را کوچیک دیده ای که مرتکب گناه شدی! چقدر شرمنده می شوی، خجالت می کشی وقتی یادت می افتد خدا تو رو دیده و تو گناه کرده ای.
سه روز با خدا حرف می زنی، درد دل می کنی، می گویی چقدر پشیمونی و ندای العفو العففو سر میدی و خدا صبورانه گوش می دهد، تو چقدر سبک می شوی، مثل روزهای قبل احساس نمی کنی که دلت گرفته، دیگر آروم می شوی چون حالا دلت در دستان خداست.
اما...
روز سوم که می شود دلت می گیرید، بغضی در گلوت چنبره می زند که می خواهد خفت ات کند، تازه با خدا رفیق شده ای، تازه حس میکنی چقدر از گناه دور شده ای، از آمدن به بیروناز مسجد می ترسی، از شیطانی که منتظرت است هراس داری.
ظهر روز سوم، اعمال ام داوود چه حس خوبی دارد، خدا را به ملائکه و پیامبراش قسم می دهی که دست خالی از محضرشان فارغ نشوی.
مداح پشت بلندگو می گوید: سجده آخر دعا اگر اشکت جاری شد؛ حتی به اندازه یک قطره، معلومه که خدا قبولت کرده ....توبه ات را پذیرفته و بازم تو را در جمع بندههایش راه داده...صدای هق هق بچه ها هرلحظه بالاتر می رود، سرت را که از روی مهر برداشتی می بینی جانمازت خیس از اشک شده است، مژده دهید... مژده دهید... یار پسندید مرا.
خدای من
بسیاری از گناهان مرا مردم ندیدند، نشنیدند و ندانستند، اگر این گناهان را نبخشی؛ من در روز واپسین در برهوت قیامت انگشت نما خواهم شد، تا نرفته ام؛ با نگاه لطف خویش این گناهان را از نامه عملم محو کن، می دانم که ستارالعیوبی.
آقای من
خدای بزرگوار من!
اگر تو مرا رها کنی و به خود واگذاریم، نامه هلاکتم را امضا نموده ای.
اگر تو نخواهی لغزش های مرا نادیده بگیری؛ رو به سوی چه کسی بیاورم که صدایم را بشنود و به فریادم برسد؟ اگر تو در این خانه ای که نامش را مسجد یعنی خانه خدا و محل آرام گرفتن دل و جان نهاده ای، لطف و عنایت خود را از من دریغ کنی برای چه کسی ناله کنم تا دلی به حال من بسوزاند و آرامم کند؟ اگر تو کوه غم و اندوهم را کاه نکنی به چه کسی پناه برم تا اندوه را از جانم بزداید؟
خدایا
خودت میدانی که جز تو کسی را ندارم، بهتر از هر کسی میدانی که میان این همه «تن ها» چقدر «تنها» هستم، اگر سرمایه بخشش تو را از دست دهم، به فضل چه کسی امید بندم؟
معبودا
اگر بخشیدی دیگر مرا به گناهانم مواخذه نکن! چرا که به اندازه ی بخشش تو من هم گناه کارم، شرمنده ام خدا، تو که تا یاد دارم بر من منت نهادی و گناهانم را بخشیدی، این بار هم...
خدایا
می بینی این بنده رو سیاه پرگناهت چگونه در خانه ات نشسته و سر بر دیوار خانه ات گذاشته، اوج ناداری اش را به پیشگاه تو آورده و با اشک و آه اعتراف به گناه میکند؟ می شود این بار هم لطفی کنی و او را ببخشی؟
بارالها
شرمگینم از شکستن پیمانه پیمان هایی که بارها با سنگ عصیان شکستم، از عهدهایی که با تو بستم و در کمال بی شرمی آنها را شکستم... چقدر بزرگ و صبوری.
خدایا
نفس سرکشی دارم، می دانم؛ اما این بار سری که به سنگ خورده و شکسته را به زیر انداخته و به سوی تو باز گشته ام. ای دریای رحمت و مهربانی، چشم امید به بخشش تو بسته ام، نا امیدم نکن.
پروردگارا
دعا می کنم و با دعا در خانه ات را می کوبم، منتظرم، منتظر پاسخی از جانب تو، به انتظار صاحب خانه نشسته ام، تا جوابم ندهد جایی نمی روم، پس بیا و این بار هم بر بنده ناچیزت منت بگذار و لطف خودت را از من دریغ نفرما، من با این واژه های التماس آمیز تو را می خوانم و امیدوارم دست رد به سینه ام نزنی، امیدم بی ریشه و بی دلیل نیست؛ چرا که تو خود گفته ای «اُدعونی أستجب لکم » بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، چرا که مهربانی تو را دیده ام و این مهربانی مرا امیدوار کرده و به من جرأت داده که این گونه با تو سخن بگویم.
خدایا
مثل گدای دوره گردی شده ام که به دنبال عابران می دود و با حالت زاری و التماس از آن ها طلب مطلوب میکند، من از آن گدایانی هستم که اصرار می کنم، دست از نیاز بر نمیدارم و می دانم که تو آن خدایی هستی که نیازم را میدانی و ردم نمیکنی.
خدایا
گناه، بن بست هایی در زندگیم ساخته که بیرون رفتن از آن جز به توفیق تو میسر نیست، میدانم زمان زیادی را از دست داده ام و تا امروز عمرم را به باد فنا سپرده ام؛ پس، کمکم کن و راهی برای بیرون آمدن از این بن بست ها در مقابلم بگشا، هرچند که میدانم توفیق این اعتکاف هم، بزرگ ترین لطف تو بوده در حق این حقیر، کاش لایق باشم و بتوانم از این فرصت استفاده کنم.
حال که مرا تا این جا آوردی، عاجزانه از تو می خواهم که کمکم کنی...
کمکم کنی تا از این حال و هوا خارج نشوم، مناجات های شبانه ام را از من نگیر، توفیق نماز شب و نماز اول وقت را نصیبم کن، کمکم کن تا آدم بمانم.
مثل همیشه برایت مینویسم: «من غرق در گناهم، کِی میکنی نگاهم؟ »؛ اما نه، این بار با همیشه فرق دارد، این بار سنگینی نگاهت را و سایه ی مهربانی و بخششت را حس میکنم و شاید این همان چیزی است که سال ها از آن غافل بودم!
نامه تمام می شود، سرم را بالا میگیرم، چرا چشمانم خیس شده؟ ناخودآگاه صدای مداح در گوشم می پیچد، « اگر در سجده آخر قطره اشکی از چشمانت جاری شد یعنی بخشیده شدی»، باورش کمی سخت است؛ اما من به او ایمان دارم، میدانم که بنده پرگناهش را بخشیده، دستم را روی گردنم می گذارم. نبضم تندتر از همیشه میزند، این جمله را به خاطر می آورم و با خود زمزمه میکنم« إنی اقرب إلیه من حبل الورید».
خدایا شکرت...
بلند می شوم، قامت میبندم و نیت میکنم تا دو رکعت نماز شکر به جای آورم به قصد قربت.
«إیاک نعبد » را که میگویم بغضم میگیرد، سال ها گفتم إیاک نعبد ، اما به دیگران هم دل سپردم.
«إیاک نستعین» بغضم می شکند، سال ها گفتم إیاک نستعین اما به دیگران هم تکیه کردم؛ اما حالابه سوی تو برگشته ام ای مهربان.
«إهدنا الصراط المستقیم » خدایا مرا به راه راست هدایت کن، همان راهی که رضایت تو در آن است.
سلام نماز را میدهم و باز به سجده می افتم، انگار نیرویی درونی شوق بندگی را در من تقویت میکند، میان آن همه شلوغی با خدای نزدیک خود خلوت میکنم.
خدایا
رهایم نکن!
بیش از همیشه دل تنگم، به اندازه ی تمام روزهای نبودنم.
و به اندازه ی تمام دفعاتی که صدایم کردی و نشنیدم و شاید هم شنیدم و پاسخ نگفتم، حال که صدایت را می شنوم، پاسخی جز شرمساری ندارنم.
فقط می گویم: الهی العفو.... الهی العفو.... الهی العفو.
ای کسی که عمل اندک را می پذیری و از گناهان بسیار می گذری، بیا و این اعمال کاه گونه ام را بپذیر و گناهان کوه شده ام را ببخش، که تو بخشنده ی مهربانی. چقدر نزدیکی.
خدایا
نگذار فاصله بگیرم که از این فاصله ها خسته ام.
کمکم کن، دستان سردم را در دستان گرم و پرمهرت بگیر و رهایم نکن.
سبحانک یا نورتر از نورتر از نور...
با صدای اذان مغرب به خود می آیم، این آخرین اذان اعتکاف امسال است، ای کاش آخرینش نباشد که اگر قرار بود باشم به لذت چشیدن طعم اعتکاف باشم و اگر نبودم، کاش در برزخ هم اعتکاف باشد.
عاشقتم ای عشق آسمانیم.
اللهم ارزقنا توفیق عباده و بعد المعصیه
اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک
زهره ربیعی، دانشجو معلم دانشگاه امام جعفر صادق (ع) ایلام