گروه دانشگاه «خبرگزاری دانشجو» - سید مسعود پرهیزگاری؛ هفته گذشته نشست نخبگان استان کهگلویه و بویراحمد در دانشگاه یاسوج برگزار شد.
این یادداشت، انتقادی است بر نخبه گرایی های دور از وطن و وطن گریزی نخبگان کهگیلویه و بویراحمد.
۱- شاید داستان زندگی پروفسور حسابی را شنیده باشید. مردی که از فقر و فلاکت و آوارگی در دیار غربت، به استاد مسلم فیزیک تبدیل شد؛ به گونه ای که رساله پایانی اش را زیر نظر انیشتین گذراند.
پروفسور حسابی پس از پایان تحصیلاتش در دانشگاه پرینستون آمریکا، از سوی این دانشگاه برای حضور، تدریس و پژوهش دعوت می شود و به عنوان یک ایرانی چند مدتی را در پرینستون به فعالیت علمی و پروهشی می پردازد.
در خاطرات این چهره بی بدیل علمی کشورمان آمده است؛ یک بار وقتی بر روی شن های خانه ویلایی اش در آمریکا در حال قدم زدن بود، به یاد سرزمین مادری اش ایران افتاد، همانجا تصمیمش را گرفت، باوجود عقب مانده بودن کشورش، تصمیم می گیرد که باید بروم و فدای پیشرفت وطن بشوم.
و بازگشت تا از ناز، نعمت و عزتی که برایش در کشور ابر قدرت دنیا فراهم بود، به کشورش که وابسته و عقب مانده بود، برگردد؛ بلکه با فدا کردن خود گرهی از مشکلات وطنش بگشاید و قدمی در راه تعالی و توسعه این خاک بردارد.
بازگشت و در دوران اختناق رضا خانی که حتی نخبگان ما نیز به خود اجازه و جرأت نمی داند تا گامی در راه توسعه کشور بردارند، دانشگاه تهران و چندین مرکز علمی و فرهنگی را در کشور تأسیس کرد و امروز یکی از چهره های ماندگار در علم، ترویج علم و خدمت به مهنمان به شمار می رود.
۲- هفته گذشته نشستی با عنوان ششمین نشست نخبگان استان در دانشگاه یاسوج برگزار شد که در این نشست، نماینده مردم استان در مجلس خبرگان رهبری، استاندار و یکی از مسئولان کشوری حضور داشتند.
هر چند استقبال شایسته ای از این حرکت در استان به عمل نیامد و موجب گلایه رئیس دانشگاه یاسوج از مدعیان تلاش برای توسعه استان شد؛ اما دست اندرکاران این نشست بر اساس برنامه از پیش طراحی شده با قوت به کار خود ادامه دادند.
رئیس دانشگاه یاسوج در بخشی از سخنان خود به نکته ظریفی اشاره کرد که در این نوشته مورد تأکید ماست.
محمود رضا رحیمی با انتقاد از نشست هایی که در تهران برای توسعه استان برگزار می شود، گفت: «دردمندانی که می خواهند در تهران برای درد استان نسخه بپیچند نمی توانند این درد را درمان کنند؛ بلکه باید این دردها را از نزدیک و در موضع درد ببینند و آن را مداوا کنند.»
این حرکت و حرکت هایی از این دست به خودی خود، حرکت های قابل تقدیر و شایسته ای هستند؛ چرا که می رساند عده ای از فرزندان این کشور و استان فکرشان پیشرفت و توسعه استان محرومی مثل کهگیلویه و بویراحمد است.
۳- نخبه کیست، چه شاخصه هایی دارد و وظیفه اش در قبال سرزمینش چیست؟
بر اساس تعریف شورای عالی انقلاب فرهنگی نخبه به فرد برجسته و کارآمدی اطلاق می شود که اثرگذاری وی در تولید و گسترش علم و هنر و فن آوری و فرهنگ سازی و مدیریت کشور [استان] محسوس باشد و هوش، خلاقیت، کارآفرینی و بلوغ فکری وی در راستای تولید و گسترش دانش و نوآوری موجب سرعت بخشیدن به رشد و توسعه علمی و اعتلای جامعه انسانی کشور شود.
اگر به این تعریف گروهی از جامعه دانشگاهی و دانشجویان، نمایندگان مجلس، مدیران میانی به بالا و برخی گروه هایی که به صورت گمنام در جامعه فعالیت می کنند را اضافه کنیم، مفهوم جامع تری از نخبه ارائه داده ایم که می توان اعضای حاضر در نشست نخبگان استان را بیشتر از این طیف دانست.
۴- سرزمین نخبگان فراری...
بر اساس داستان نخست و تعریف بعدی ما از نخبه، باید به زبانی خودمانی، نخبه را کسی دانست که با استفاده از توانمندی هایش برای خدمت به مردم سرزمینش سر از پا نشناخته و برای اعتلا و پیشرفت آن تلاش می کند.
باید گفت که نخبه در سرزمین مادری اش تعریف می شود و گرنه انسان های دانشمند و توانمندی که در سرزمین خود ساکن نبوه و دردی از هم ولایتی هایشان را دوا نمی کنند، دیگر عضوی از این جامعه به حساب نمی آیند که بتوان نخبگان آن جامعه نامیده شوند.
در واقع این افراد نخبگان سرزمین جدیدشان هستند؛ اگر آنجا این اصطلاح را برایشان به کار ببرند!
استان کهگیلویه و بویراحمد را به جد می توان سرزمین نخبگان فراری نامید؛ البته اگر بتوان نام نخبه را بر این افراد گذاشت؛ چرا که در تعریف نخبه، اثرگذاری در زیستگاه، مهم ترین و اصلی ترین شاخصه نخبه به شمار می آید.
بنا بر تحقیقات غیر علمی که از برخی از همین افراد و مدیران مهاجر به عمل آمده است، نزدیک به ۳۰۰۰ مدیر در سطح مدیران میانی به بالا از این استان فقط در تهران ساکنند.
و این یعنی تبدیل ظرفیت عظیمی از نیروی انسانی کارآمد که پس از کسب تجربه در بین مردم استان، به نیروهای کم کارآمد برای این استان و مردم محروم آن تبدیل می شوند.
سئوالی که در اینجا شاید به ذهن خیلی از مردم استانمان خطور کند این است که چرا نیروهای علمی و مدیریتی استان تا وقتی که پیشرفت چندانی نکره اند، مثل سایر مردمان این دیار در استانمان می مانند؛ ولی به محض طی شدن پله های ترقی علمی و مدیریتی و یا با پایان یافتن دوره مدیریت کلانشان در استان، راهی دیار دیگر و بیشتر تهران می شوند؟
آیا استان دیگر به وجود آنها نیازی ندارد و یا اثر گذاریشان در استان تمام شده است؟ یا شاید در تهران به آنها نیاز بیشتری احساس شود؟
اگر درصد کمی از این مهاجرت ها شامل موارد ذکر شده در بالا شود، می توان با اندکی جسارت، دلیل ما بقی مهاجرت ها را خود خواهی مهاجرین دانست.
پیشرفت خود، رفاه زن و فرزند خود، موقعیت شغلی خود، جایگاه اجتماعی خود، ارتباطات گسترده خود با بزرگان و ده ها خود دیگر...
سئوال دیگری که مطرح می شود این است که اگر قرار بر نماندن و خدمت نکردن در استان است، چرا از ظرفیت های استان برای تعالی و پیشرفت خود استفاده می کنید و وقتی خود به جایگاهی رسیده اید که می توانید گرهی از مشکلات استان باز کنید، بار سفر می بندید، آیا فرصت سوزی برای نیروی دیگری نبوده است که ماندگاریش در خاک و سرزمینش بیشتر است؟
کمتر مدیر کلان و نماینده مجلسی در استان می بینیم که پس از پایان مأموریتش و پس از بزرگ شدنش در جمع مردم کهگیلویه و بویراحمد، در استان ماندگار شده باشد و خدمتش را در کسوت دیگری آغاز کرده باشد و حالا وضعیت به گونه ای شده است که برای مدیریت کلان استان حتما باید از مدیران دیگر استان ها و یا مدیران پروازی هم استانی استفاده کنند. مدیرانی که شاید حاضر نباشند فرزندانشان در این دیار رشد و نمو کنند، حتی برای چند صباح مسئولیتشان!
سئوال دیگری که مطرح می شود، این است که چگونه افرد بیرون از گود می توانند به افراد درون گود دستور «لنگش کن» بدهند در صورتی که خود از بیرون شاید نظاره گر هم نباشند.
آیا می توان در بین مردم نباشیم و حتی حاضر به حضور زن و فرزند در بین این مردم نبوده باشیم؛ اما به فکر توسعه و ترقی این سرزمین باشیم؟
چرا تا وقتی در استان حضور داریم به فکر توسعه استان نیستیم و همین که پایمان به تهران باز می شود تازه دوزاریمان می افتد که بله استانی هم داشتیم و احساس مسئولیتمان گل می کند؟ و چرا این احساس مسئولیت ما را همانند پروفسور حسابی به سرزمینمان باز نمی گرداند؟
نه تفاوت تهران امروز در مقایسه با استان، همانند تفاوت آمریکا با ایران دروان رضا شاه است و نه هیچ کدام از اندیشمندان مهاجرمان، هم رتبه و هم مرتبه پروفسور حسابی و نه حتی جایگاهشان در تهران همانند جایگاه مرحوم حسابی در آمریکاست.
پس می توان بازگشت و خدمت کرد و البته این شرطی دارد و آن پا گذاشتن است بر ...
سئوال دیگری که مطرح می شود این است که کارایی این افراد در تهران نسبت به کاراییشان در استان چگونه است؟ در شهری که سیل انبوهی از نخبگان وطنی حضور دارند، آیا گم نمی شوند و کاراییشان به کمترین حد ممکن نمی رسد؟
آیا از خود پرسیده ایم سرپرست یک گروه جوان و نوجوان استانی بودن و به آنها خدمت کردن برای پیشرفتشان و پیشرفت استان بیشتر مرضی رضای خداست یا منشی فلان مدیر از فلان معاونت از فلان وزارت خانه؟
آیا در قرآن تأکید نشده است که بروید و علم را یاد بگیرید و برای کمک به مردم سرزمینتان به میان مردم برگردید؟
آیا بحران بی هویتی که فرهنگ و سرزمین مادری ما را به شدت تهدید می کند، بی ارتباط با فرار بزرگان این سرزمین به تهران و دیگر استان ها نیست؟
و ده ها چرا و آیای دیگری که نوکشان به سمت مهاجرین از استان می باشد.
باید یاد بگیریم که نسخه تهرانی دردی از مردمان این دیار را دوا نخواهد کرد و هر سرزمینی نسخه مربوط به خود را دارد که فرزندان آن خاک بهتر می توانند به آن برسند. افرادی که سوز سرما و هرم گرمای استان را با جان و دل پذیرفته اند و برای توسعه استان و مردمان این دیار تلاش می کنند.
در پایان از زاویه دیگری به نخبه و جامعه نخبگانی اشاره می کنیم؛ نخبه کسی است که توان رفع مشکلات و گره های کور جامعه در عرصه های مختلف را دارد، پس اگر نخبه نتواند برای درد و گره های موجود در جامعه اش چاره اندیشی کند و مهاجرت را بر رویارویی با مشکلات ترجیح دهد، تفاوتش با مردم عادی در چیست؟
و نکته پایانی اینکه اگر همه نخبگان سرزمین من به خاک مادری خود بازگردند و با پشت کار به فکر توسعه استان باشند، دیگر نه مدیران کم توان بر صندلی ادارات استان تکیه می زنند و نه طایفه سالاری و جناح بازی مانع توسعه استان می شود.
باید یادآور شویم نسخه فرزندان مانده در این خاک چاره توسعه این سرزمین است.