به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، در سالگرد پیروزی انقلاب مردم یمن و در حالی که روزهای متمادی از جنگ یمن میگذرد و بازیهای سیاسی تبلیغاتی عربی غربی میخواهند این موضوع را از اولویت توجه و حساسیت مردم خارج کنند، مردم ایران و شاعرانش، همچنان ستم و خشونت سعودیها و مظلومیت و مقاومت مردم یمن را پیش چشم دارند. در ادامه پرونده ادبیات مقاومت، چهار شعر دیگر میخوانید از آقای «علیرضا قزوه»، خانم «زهرا سپهکار»، آقای «سید محمدمجید موسوی گرمارودی» و آقای «محمد مرادی» برای مقاومت مردم یمن.
علیرضا قزوه
لب اگر باز کنم سرّ مگو می ریزد
می روم گریه کنم چشم فرو می ریزد
چند وقت است می و ساقی و ساغر همه اوست
دست من باده نمی ریزد، او می ریزد
چند ماه است که در راه گلویم خار است
چشم من بغض دلش را به گلو می ریزد
جوی ها در همه جا روی به دریا دارند
این چه دریاست که یک باره به جو می ریزد
بی خبر از نفس سوخته حالان مگذر
خاصه صبحی که سبو پشت سبو می ریزد
این قدر پشت سر سوختگان حرف مزن
من اگر ها کنم از آینه هو می ریزد
هر طرف می نگری داغ اویس قرن است
خون طفلان یمن از همه سو می ریزد
زهرا سپهکار
چه محشری است که آل ریا بهپا کرده است
مگر که رو به بتی تازه اقتدا کرده است
تو را که نوری و قرآن ناطقی این بار
به استناد کدام آیهای رها کرده است
قسم به سرخی خون عقیقهای یمن
که درد، دِین خودش را به عشق ادا کرده است
بکش کسای یمانی به روی دوش و بیا
که باز آل کسا را یمن صدا کرده است
خبر دهید به خورشید در شب ظلمت
دلم به شیوۀ پروانه جان فدا کرده است
چه باک از آتش نمرودیان که شعلۀ آن
از این که عشق بسوزد در آن اِبا کرده است
تو ذوالفقار به دستی بیا که هر مظلوم
به روی وعدۀ حقّت حساب وا کرده است
سید محمد مجید موسوی گرمارودی
همیشه دوست داشتی زیر یک سقف باشیم
حالا تنها تو زیر سقفی و من روی آن
کلنجار میروم با سنگها، آجرها، آهنها
تا تکهای از تو را نشانم دهند
این انگشتر تنها چیزیست که از تو یادم میآید
دلربا بودی
آنقدر که پای شاهزادهها را به اینجا کشیدی
خوشهخوشه آمدند
موهایت را بردند برای شانههایشان
دستهایت را برای نوازش چاههایشان
پاهایت را برای طواف خانهای که هنوز صاحبش نیامده
از تو تنها سرخی انگشترت به من رسید
سرایت کرد
به خانهها
مسجدها
مدرسهها
همهجا عقیق شد
و یمن به یمن، زیباییات
گرانترین معدن دنیا
پسران اویس برای تو میجنگند
و شاهزادهها هنوز خبری ندارند از گردنبندت
زهرا، همیشه اسم دوست داشتنیات بود
که روی سینهات میگذاشتی
حالا زیر این سقفهای زمینگیر
تو بقیعترین معشوق دنیایی
ومن ذوالفقارترین عاشق
محمد مرادی
از جنگ خستهام ولی امروز، باید که از یمن بسرایم
باید به رسم تعزیت صلح، از جنگ نفت و تن بسرایم
در عصر غزه، عصر ویتنام، قرن عراق و سوریه و شام
سخت است تا به یاد قد دوست از سبزه و چمن بسرایم
ننگ است در هبوط دو دلها، در ازدحام سرد نوبلها
از آهوی ختن بنویسم، از بادۀ کهن بسرایم
از این همه دروغ ملولم، از علم، از حقوق بشر، حیف...
ای کاش یک قصیدۀ پر درد، با مطلع کفن بسرایم
تا کی تمام همت خود را وقف مذاکرات ببینم
یک لحظه از ژنو بنگارم، یک ساعت از وین بسرایم
یا فارغ از خشونت رگبار، در خلسۀ مکرر اخبار
با جذبۀ تمام مسی را در حال گل زدن بسرایم
ای خرسهای قطبی بیعار، بیکارهای رخوت اسکار
تا کی به شوق خرس طلایی از فیلمهای کن بسرایم؟
تاریختان: تمدن شومی، ای سرخوشان وحشی رومی
تاکی به سبک عصر شمایان از رقص و سکس و زن بسرایم ؟
پس ماندۀ نفاق و فسوسید، آل لواط و آل نحوسید
باید که سیر سلسلهتان را در ذیل اهرمن بسرایم
مدیون غیرت کلماتم، آی ای حرامیان مخنث
حتی به استعاره شمارا در هیأت لجن بسرایم
دیگر زمان شکوِه تمام است، گاه نبرد، وقت قیام است
بگذار از خروش علی آن، مولای صفشکن بسرایم
باید به رزم خیل یزیدان، همنوحه با تبار شهیدان
یک مصرع از حسین بگویم، یک قطعه از حسن بسرایم
عمار قتلگاه جنونم، عطر اویس در شط خونم
بگذار از سقیفه بخوانم، بگذار از قرن بسرایم
بیزارم از صراحی و ساقی، از شاعران سبک عراقی
بگذار یک دو بیت تغزل، در سبک سوختن بسرایم
باید که از تبسم کودک، بر وزن پاره پارۀ موشک
از زخم واژههای مکرر بر صفحهی بدن بسرایم
در خود شکستهام ولی امروز... از جنگ خستهام ولی امروز....
باید که از عدن بنویسم باید که از یمن بسرایم