گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو _محمد ایرانی، کتاب خواندن کار سختی است. حتی ممکن است گاهی کار بیهودهای محسوب شود. مثل اینکه کتاب مسئول فلان شرکت را برای کنفرانس در جمع سهامداران از روی اجبار بخوانیم یا با استرس فصل های آخر یک کتاب درسی را قبل از امتحان مرور کنیم. واقعاً کار سختی است. حتی گاهی کتاب و سازنده ی آن را به ناسزا هم میدهیم! این روند ادامه دارد و معمولاً با همین فکر رشد می کنیم. بعد از مدتی وحشت ما از این نوع کتابها به کتاب های دیگر هم سرایت می کند و حتی از رمان هم دیگر دل خوشی نداریم. اینطور می شود که به قول پرفسور طارق رمضان، اسلام شناس سوئیسی و نوهی بنیانگذار اخوان المسلمین «هم علوم انسانی و هم تمدن در کشورهای اسلامی دچار بحران میشوند»
دانش، نخستین گام در تمدنسازی و تغییر در علوم انسانی است و به عقیده بسیاری از اندیشمندان، کتاب عصارهی ذهن ها و تفکرات است. ما در ارتباط با «بحران تمدنسازی» با پنج مشکل اساسی رو به رو هستیم که با اغماض می توان همانها را برای کتابنخوانی ما و «فوبیای مطالعه» در نظر گرفت.
*** کتابدوستی ریاکارانه
یکم؛ ریاکاری و دروغگویی از اساسیترین مسائلی است که با آن دست به گریبانیم. نخستین بحران پیش روی ما، «بحران معنوی» است. به کلمات و جملاتی که میگوییم، باور نداریم. ساعتها درباره فواید کتابخوانی و اندیشهورزی می توانیم صحبت کنیم اما هیچ عملی پشت حرفهایمان نیست. کتاب نخواندن را یک مسئله میدانیم اما کتابخانه در خانه هایمان وجود ندارد یا به عنوان دکور از آن استفاده می کنیم. همان کاری که مرتضی آوینی پیش از انقلاب می کرد. کتاب مارکوزه را زیر بغل می زد تا دیگران فکر کنند عجب انسان انتلکتوئلی است! چه روشنفکر! از کشورهایی که دوران عقب ماندگی را طی می کنند بیزاریم ولی هیچ اطلاعی از وضعیت تاریخی و دلیل به قهقرا رفتنشان نداریم. افراد کتابخوان را دوست داریم ولی هیچوقت سعی نمی کنیم یکی از آنها شویم. دوستی ریاکارانه و دروغین.
*** فقط اسکندر و چنگیز ضدّکتاب بودند!
دوم؛ از وقتی که میرزا ملکمخانها و تقیزادهها می خواستند از نوک پا تا فرق سر غربی شوند، و حتی قبلتر از آن، دورهای که روشنفکران قاجاری، نفت را مادهای سیاه و بدبو و بیفایده برای اعلیحضرت و ملک همایونی میدانستند، اعتماد به نفس جمعی ما لطمه خورد. برای جبران این ضعف برگشتیم به تاریخی که چنان دور و دست نایافتنی بود که انگار اصلا وجود خارجی نداشته است. «بحران روانی» ما را چنان تضعیف کرد که اسکندر مقدونی را هنگام به آتش کشیدن کتابخانهی تخت جمشید ناسزا میدهیم، از لشکر چنگیز مغول به خاطر از بین بردن فلان تعداد کتاب، بیزاری می جوییم ولی خودمان دست به هیچ کاری نمیزنیم. از حال و آینده غافلیم و به تمجید از بت های ساختهی ذهن خود میپردازیم. پیامبر (ص) را نه به عنوان یک الگوی عملیاتی که در مقام یک اسطوره میبینیم. اسطورهای که مردمانش را تشویق به مطالعه و کتابخوانی و سوادآموزی میکرد. گذشتهی روشنی که نه به حال پیوند میخورد و نه به آینده. برای اینکه عقدههای ذهنی خود را برطرف کنیم به آنها تمسک میجوییم.
*** کتاب علیه ترس
سوم؛ آموزش و پرورش بیمار و ناهنجار؛ از آموزش سادهترین و ابتداییترین پلههای علم و دانش، عاجز است. چندسال پیش کتابهای آموزشی ما برای یکی از کشورهای بحرانزده منطقه ارسال شد و آنها بدون تأمل کتابها را پس فرستادند. گفتند این شیوه آموزش کهنه را اگر در پیش بگیریم حتما خیلی عقب تر از وضعیت کنونی مان خواهیم ماند! آموزش و پرورشی که هنوز نتوانسته، کودکان و نوجوانان را به خواندن کتاب علاقهمند سازد، نمی تواند ما را به ایدهی چندساعت مطالعه در روز نزدیک کند! تازه اگر باعث دوری بیشتر نشود. «بحران فکری» زمانی چهرهی خشن خود را به ما مینمایاند که در ترافیک، صفها و قانونها را درهم میشکنیم، خط سفید را زیر پا میگذاریم و به قول معروف «هیچ خدایی را بنده نیستیم»! ثابت شده که هرچه فهم انسانها از اطرافشان بیشتر شود، ترس و اضطراب کمتری خواهند داشت. وقتی از تاریکی میترسیم که ندانیم چه کسی در تاریکی پنهان شده اما وقتی که بفهمیم، وحشتی هم وجود نخواهد داشت. دانش و انس با کتاب اینطور تاثیری بر ما دارد. ترسمان را از یکدیگر، از جامعه، از دولت و از طبیعت کمتر میکند. اگر کتابی که حاصل پژوهش 20 یا 30 ساله ی یک زیست شناس است را بخوانیم و بدانیم وقتی فلان عقرب ما را نیش زد، چه دستورالعملی را باید انجام دهیم، ترسمان کمتر می شود و زنده میمانیم. حتی یک رمان، شعر و داستان هم اینطور تاثیری دارند.
*** کرسی مارکسیستی در دانشکده الهیات کجاست؟!
چهارم؛ طاغوت ذهنها را میخشکاند. اجازه چاپ و نشر ندادن به همه تفکرات و جلوگیری از تضارب آرا، به منزوی شدن و بی حوصلهگی نویسندهها و خوانندهها میانجامد. سلیقهای عمل کردن مسئولان وزارت ارشاد و بقیهی نهادهای تصمیمگیرنده باعث میشود که نویسنده و ناشر به جای پژوهش و نشر آزادانه، به سمت دلالی و فروش کاغذ میروند. وقتی آزادی به معنای اصیل اسلامی آن وجود ندارد و به قول شهید مطهری یک کرسی مارکسیستی در دانشکده الهیات باید میگذاشتیم تا آزادانه حرف بزنند، نمیتوان آنچنان، امیدوار به پویایی کتابها باشیم. سیکل ناقص نشر، توزیع و فروش کتاب را هم در همین ردیف «بحران سیاسی» بگذارید. مقصر این روند را نمیتوانیم شبکه های اجتماعی موبایلی و اینترنت و اینطور چیزها بدانیم. این دقیقا یک مسئله درونی و داخلی است. در این میان رشد کتابهای زرد افزایش مییابد. حتی فروش کتابهایی که ذرهای دگراندیشی در آنها وجود دارد، سیر صعودی در پیش میگیرد و البته مخاطب یا مجبور است بیخیال کتاب خواندن شود یا نیاز خود را با کتابهای دست چندم مخالفان برطرف کند. اینطور است که در گفتگوها سطح بحثها (به خاطر نبود آبشخور اصلی) مدام نازلتر میشود. یک مَثَل انگلیسی هست که میگوید: در مسابقهای که اسبها نیستند، هر خری میتواند اول شود!
*** توهمِ تمدن
پنجم؛ «بحران ارتباطی» پنجمین بحرانی است که کتابخوانی را هدف قرار داده است. بر اساس اصل قربانی دوگانه، همانطور که در دورهای کتابهای طیفی از اندیشمندان اجازه چاپ نمییافت، در دوره بعد گروه محروم به انتقامگیری برمیآیند و مجوزهای طیف مقابل را ابطال میکنند. پرهیز از گفتگو و تبادل نظر درباره کتابهای مختلف، ننشستن نویسندگان در جمعهای مشترک، تکفیر یکدیگر و حتی درگیریهای رسانهای بخشی از این بحران است. نتیجهی آن میشود، نقد کمتر و درنتیجه کتابهای سطحیتر. جامعهای که روشنفکران و نویسندگان و صاحبان اندشهاش نتوانند با یکدیگر گفتگو کنند و سطح کارهای خود را بالاتر بیاورند و خوانندگان خود را به خواندن کتابهای مخالفان تشویق کنند، بعد از مدتی پویایی خود را از دست می دهد. باید به فکر مکانهایی باشیم که در آنها فارغ از تفاوت فکری، به گفتگو حول کتاب در بوستانها، فرهنگسراها و مساجد بپردازند. همانطور که آرزوی هابرماس بود. حوزه عمومی در عرصهی کتابخوانی.
ما تا زمانی که گذشتهی کتابخوان خود را میستاییم و بُتواره از آن میتراشیم، سیستم آموزشی ما فَشِل و از کار افتاده است، آزادیِ حقیقیِ اسلامی در جامعه وجود ندارد، میان نویسندگان ما گفتگو و تضارب آرا در نطفه خفه می شود و از همه بالاتر، کتاب را دوست نداریم، نمی شود کتابخوانی را با جوایز میلیونی دوپینگ کرد. با این وضعیت، تمدنسازی بیشتر به توهمسازی نزدیک است.