گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، شاید تنها وجه اشتراک میان سیاستمداران طرفدار سینمای دولتی و روشنفکران اپوزیسیوننما، این باشد که هردو نگاه ابزاری بدان دارند و سینما برایشان ابزاریاست درجهت اثبات ایدئولوژی ها، مفاهیم فلسفی و یا ملاحظات سیاسی. این امر نه تنها با مفهوم اصلی سینما _که در وهلهی اول سرگرمیاست، همخوانی ندارد، بلکه به اعتقاد منتقدین موجبات نوعی بدعت را در سینما فراهم آورده است.
اگرچه در طول تاریخ سینماگران مطرحی همچون تارکوفسکی و برگمان طلایه دار روشنفکری در عرصهی سینما بودند و آثار فاخری را به یادگار گذاشتند، اما به دلیل نگاه ایدئولوژیک و روشنفکری فیلمهایشان که از جبنهی سرگرمیسازی باز میماند؛ در رستهی سینماگران مردمی قرار نمیگیرند.
سینمای روشنفکری با تمام مدعایش نتوانسته مخاطبین چندانی را جذب سینما کند و احتمالاً به همین دلیل است که تنها جایی که سینماگران روشنفکر توانایی عرض اندام در آنرا دارند جشنوارههای سیاستزدهی خارجیاست. جشنوارههایی که تنها و بر مبنای اصول و جهت گیریهای سیاسی جوایز را میان فیلمسازان توزیع میکنند. فیلمساز انتلکت هم که فیلمش را بدون مخاطب دیده، میکوشد با شرکت در این جشنوارهها وگرفتن جایزه از آنها، دیده شده و مهر تاییدی بر آثار خود بزند.
این آفت چند سالیاست گریبانگیر سینمای ما نیز شده است، خاصه بعد از جوایزی که جدایی نادر از سیمین از جشنوارههای خارجی کسب کرد. نسل جدید فیلمسازان باوجود صندلیهای خالی سینما و رکود کمرشکنی که در گیشهها حاکم است، در مواردی ناگزیر از فیلمسازی به سبک وسیاق اپوزیسیون و به سلیقهی فستیوالهای خارجی میشوند، بلکه با جایزه گرفتن از آنها دیده شده و مطرح شوند.
یکی از فیلمسازانی که اخیراً با ساخت فیلمهای پرحاشیه که همواره رنگ و بویی ضدملی دارند، توانسته اسم و رسمی برای خود در میان جشنوارههای خارجی دست و پا کند جعفر پناهی است. وی این روزها دوره افتاده تا فلیم جدیدش تاکسی را به فستیوالهای مختلف خارجی قالب کند؛ این اواخر هم برای همین فیلم موفق به اخذ خرس طلایی از فستیوال برلین شده است.
اگرچه تاکسی توانسته نظر داوران را در فستیوالهای سیاسی خارجی جلب کند، اما به اعتقاد منتقدین سینما این فیلم نیز همانند دیگر فیلمهای روشنفکرنما چه از لحاظ فرمی و چه از لحاظ محتوای وطنفروشانه، اثری غیرقابل دفاع و مابعد بَد است.
جعفر پناهی با هویت واقعی نقش راننده تاکسی را بازی میکند. اولین مسافر سوار میشود و بعد از مدتی متوجه دوربینی میشود که روی داشبورد ماشین نصب است. پس گفتگو را با راننده آغاز میکند. درابتدای امر معلوم نیست فیلم مستند است و یا سینمایی! تا اواسط فیلم هم معلوم نیست مسافران از وجود دوربین باخبرند؛ و تا انتها به همین منوال پیش میرود. شاید بتوان کيارستمی را مُبدع تاکسی در زيرژانر سينمای ايران ناميد؛ او در فيلمهایی نظير «ده» (۲۰۰۲) يا «طعم گيلاس» (۱۹۹۷) برخی صحنهها يا کل فيلم را در داخل يک خودرو فيلمبرداری کردهاست. فضای داخل خودرو هم درون است و هم بيرون، هم خصوصی است و هم عمومی؛ هم ساکن است هم متحرک. اين مديوم امکان ايجاد نوعی خلوص فانی، حتی بروز صميميت ميان غريبهها را فراهم میکند، اما متأسفانه بدلیل ساخت و مشکلات تکنیکی به هیچوجه قابل قیاس با طعم گیلاس نیست. برای مثال، هیچکدام از مسافران در این فیلم نه کرایه پرداخت میکنند و نه به آدرسی اشاره میکنند؛ فقط دیالوگ محوریت دارد ودیگر هیچ..!
هیچکدام از شخصیتها در طول فیلم پرداخت نمیشوند؛ حتی راننده تاکسی که جعفر پناهی است. شخصيتهایی هم که سوار تاکسی میشوند تا حدی کميک هستند: خانمی را میبينيم که در تنگ سربازی ماهی قرمز حمل میکند. زنی با چشمان اشکبار از او میخواهد تا شوهر کتک خورده و خونينش _را که در تصادف آسيب ديده_ به بيمارستان برساند، و پيرمردی که از مسافر ديگر پناهی میخواهد تا با گوشی موبايل از وی در حالی که وصيت میکند، فيلمبرداری کند؛ او تمام اموالش را به همسرش میبخشد و برادرانش را از ارث محروم میکند؛ همسرش يک نسخه از اين ويدئوی مهم میخواهد. بعد معلوم میشود که آن مسافر شخصيتی منفی است که فيلمهای غيرقانونی میفروشد- و ادعا میکند که يک نسخه از نوری بیلگ جيلان (روزی روزگاری در آناتولی) را به پناهی داده است...
سوژه ای دنبال نمیشود؛ همهی اجزا ابژه هستند و خنثی. در فیلم به ظاهر قرار است از سیستم قضایی ایران و مرجع تصمیمات آن صحبت شود؛ اما تماماً ادا درآوردن های ظاهری برای گول زدن مخاطب است. يک معلم و يک جوان درباره نحوه مجازات خلافکارها بحث میکنند: مرد خواستار اعدام به دستور شريعت است؛ اما زن خواستار عفو است و معتقد است که هيچ کس مادرزاد دُزد به دنيا نمیآيد. کمی بعدتر پناهی با دوستی حرف میزند که به فروشگاهش حمله شده- مرد از طريق آيپادش فيلم دوربين مدار بسته را به پناهی نشان میدهد که زن و مردی را نشان میدهد که در حين دزدی دستگير شدند و در نهايت پناهی دوستی را سوار میکند که وکيل است ولی از وکالت محروم شده است. آنها درباره پرونده غنچه قوامی، زن ايرانی زندانی شده به دليل تلاش جهت حضور در مسابقه واليبال، بحث میکنند. همواره طرف حق با کسانیاست که به هر طریقی در سیستم قضایی محکوم شناخته شدند.
خبری از نورپردازی و تکنیکهای مختلف فیلمسازی هم نیست! کلاً داستان خاصی تعریف نمیشود و جدای از تمام بحثهای فرمی و تکنیکی که مطرح شد نگاه ابزاری و سیاستزده آن کاملا دور از سینما است و تنها به درد جشنوارههای میخورد!
با این همه نه تنها مورد حمله قرار نمیگیرد، بلکه در فستیوالهای مختلف جایزه دریافت میکند و مورد ستایش قرار میگیرد. سوت و کفهایی با رنگ و بوی سیاسی! این فیلم میکوشد تا با وارونهنمایی، اوضاع این روزهای مملکت را آشفته نشان دهد. دُم تکانی برای فستیوالهای غربی بیشتر از آنکه از میل یک هنرمند برای دیده شدن خاسته باشد، بوی دریوزگی میدهد؛ دریوزگی دلار!
به هرترتیب افکار عمومی بیشتر از همه نگران نسل جوانی است که قصد ورود به حرفهی فیلمسازی را دارد. متاسفانه در برخی از محیطهای آکادمیک اینطور به جوانان متقاضی تلقین میشود که هنرورز گمان میبرد هر فیلمی که بتواند در جشنوارههای خارجی دیده شود اساسا فیلم مورد اعتنا و قویای هست. به همین خاطر هم در بدو ورود مازوخیست روشنفکر را به عنوان الگو میپذیرد و همین رویه را برای پیشرفت انتخاب میکند.