به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از مشهد، شهید سعید حیدری در هشت اسفند سال ۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید و به دلیل علاقهاش در گمنامی در حالی که به خواست خود پلاکش را در منزل جا گذاشته بود، به عنوان شهدای گمنام شناخته شد. سال ۸۵ سردار کریمی، مسئول وقت سپاه امام رضا(ع) درخواست تدفین شهیدی گمنام در پادگان کاوه را به بنیاد شهید داد که پس از ۹ سال مشخص شد شهید حیدری سالها است در کنار خانواده آرمیده است.
شهید حیدری بسیجی جدی و شوخ طبع بود
شاید همسایههای بسیاری در این کوچه تازه آن هم از حجم بالای رفت و آمدها این مهم را دریافته باشند که در نزدیکی آنان خانواده شهیدی گمنام زندگی میکنند که به تازگی توانستهاند پس از ۳۲ سال سنگ قبر فرزند خود را در آغوش بگیرند.
و اما دیشب برنامه دیدار دانشجویان دانشگاههای غیر انتفاعی مشهد با خانواده شهید سعید حیدری تنها فرزند پسر خانواده است.
صدیقه بابازاده، مادر شهید با لحنی مهربان و نگاهی دلسوز برایمان از سعید میگوید از این که در کودکی چگونه فرزندی بوده است و در دوره هنرستان که در نقاشی بسیار هنرمندانه ظاهر شده بود باز هم به چه زیبایی تکریم و احترام مادر را فراموش نمیکرد.
مادر شهید حیدری فرزند خود را بسیار شوخ طبع معرفی کرد و بیان داشت: سعید بسیار جدی و در عین حال بسیار شاد و خندان و شوخ طبع بود در همان زمان که به جبهه میرفت روزی هما خواهرش به او گفت با محاسنی که سعید دارد کسی زن به او نخواهد داد و سعید از باب مزاح محاسن خود را یک بار کوتاه کرد و گفت اکنون به من زن میدهند؟
وی به تابلوی نصب شده بر دیوار خانه اشاره کرد و افزود: این تابلو را سعید خودش کشیده است و تصویری از سعید در هنگام کشیدن تابلوی زیبای طبیعت است.
وی ادامه داد: او عاشق مولا علی(ع) بود و نهج البلاغه را بسیار مطالعه میکرد و همیشه به من میگفت مادر حضرت علی(ع) مرا کار دارد و صدایم میزند و سپس به مطالعه نهج البلاغه میپرداخت.
سعید اگر زنده بود اکنون در ۵۴ سالگی قرار داشت
مادر شهید حیدری فرزند خود را در صورت زنده بودن ۵۴ سال میداند و با اشاره به خلق نیکوی او و بوسههایش برشانه مادر، ادامه میدهد: من و پدر سعید دارای چهار فرزند هستیم که اولین فرزند ما سعید بود، اگر اکنون زنده بود در سن ۵۴ سالگی به سر میبرد و پس از این فرزند برومند و شهید اسلام به ترتیب زهرا، مریم و هما هستند.
وی از دیدن قبر پسر خود پس از مدت بیش از ۳۰ سال ابراز خرسندی کرد و گفت: برای من بسیار سخت بود که از جسم برومند و قد و بالای بلند پسرم تنها چند تکه استخوان تحویل من دهند و گرچه استخوانهای سعید را نیز ندیدم؛ اما خوشحالم که اکنون میدانم سعید در کنار خانواده خود آرمیده است.
عباس حیدری؛ پدر شهید سعید حیدری گویا قامت در زیر بار غم فرزند خم کرده است و عشقش به سعید را میتوان از حرفهایش به خوبی فهمید، اشکی که از بردن نام سعید در چشمان چروکیدهاش نمایان میشود نشان از شبهای خلوت و درد با خدا دارد.
از فرزندش میگوید و این که در کودکی در حالی که ۱۲ سال معلمی را در سرخس طی میکرده است و سعید کودکی بیش نبوده در هنگام خوردن هندوانه حال سعید بد میشود و حتی پس از سه ماه مشکلات رخ داده در تغذیه و راه تنفسی فرزندش حل نمیشود تا این که بالاخره دانه سبز شده هندوانه در گلوی سعید با عمل از گلوی فرزندش خارج و به نگرانی او و همسرش پایان میدهد.
از این که تا چه اندازه برای کودکشان تلاش کرده و غصه خوردند و با دقت و تلاش سعید را بزرگ کردند و در نهایت در راه خدا او را هدیه کردند تا ایران اسلامی سرفراز باشد.
از لحظه شهادتش در ظهر اسفند سال ۶۲ با زبان روزه در کنار آب و از روی سعید که به گفته همرزمانش در هنگام شهادت رو به آسمان بوده است و البته تاکید به دانشجویانی که اگر میخواهند راه او را ادامه دهند، باید تلاشگر این راه باشند و انقلاب را پاسداری کنند.
زهرا، مریم و هما نیز در میان جمع هستند و به قولی خانه دیگر هر روز پر از مهمانانی است که به عزت و آبرویی که خداوند به شهید داده است در این خانه را میکویند.
حسین حیدری؛ عمومی شهید سعید حیدری نیز در جمع حضور دارد و خطاب به دانشجویان با بیان این که دانشگاهی که نصف سال تعطیل است نتیجهای نخواهد داشت، میگوید: شهدا خستگی ناپذیر بودند و برای رسیدن به هدف نه خواب داشتند نه بیداری اگر میخواهید دانشجوی انقلابی باشید نباید از خواب و بیداری خود درکی داشته باشید.
هر کس هوای براندازی انقلاب را داشته باشد خداوند خودش را برخواهد انداخت
وی دشمنان انقلاب اسلامی ایران را بی آبرو در هر دو جهان دانست و ادامه داد: این انقلاب به فرموده بزرگان دین آنقدر شهید اهدا کرده است که هر کس بنای ناسازگاری و یا براندازی آن را داشته باشد، خداوند او را بی آبرو و خودش را بر خواهد انداخت.
حیدری از سرنوشت بنی صدر و صدام حسین برای دانشجویان مثال میزند و میگوید: کدام یک از این افراد توانستند برای خود در این کشور و یا جهان جایگاهی داشته باشند؟ بنی صدر با بیش از چندین میلیون رای مردمی با چادر رنگی و صورت بزک کرده و سبیل از ته تراشیده از کشور فرار کرد و صدام به دلیل اعمال ننگینش پس از اعدام، توسط خانواده دامادش از خاک بیرون آورده شد.
وی به انتخابات ریاست مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری نیز اشاره و تصریح کرد: ببینید در تریبون دشمن در هر انتخاباتی نام چه کسی بر علم یزیدیان بلند است؟ این افراد و اطرافیانشان را هیچ گاه در حکومت اسلامی وارد نکنید. همانگونه که در سال ۸۸ رادیو فردای آمریکا نام موسوی را بر زبان داشت و همه دیدند که او و رئیس دولت اصلاحات چه بر سر مردم آوردند.
از هما حیدری؛ خواهر شهید تاریخ دیدار خانواده با رهبر معظم انقلاب را سئوال میکنم که میگوید: هجدهم تیر ماه سال ۷۵ رهبر معظم انقلاب به دیدار خانواده جهت تکریم خانواده شهید آمدند که روز بسیار بزرگ و با برکتی برای ما بود و البته در صفحههای اول قرآن دست نوشته دو جملهای برایمان به یادگار گذاشتند.
در میان جمعیت حاضر در منزل شهید سعید حیدری؛ پسر عموی شهید سعید حیدری نیز حضور دارد که به دلیل شباهت چهره به شهید حیدری نام سعید را برای وی برگزیدند.
وی شبیه شدن به شهدا در عمل و رفتار را کاری سخت میداند و میگوید: این که انسان بتواند در عمل بر روی نفسانیت خود پا گذاشته و ایمان خود را محکم و اعمالش را برای خداوند صرفا انجام دهد کاری سخت است که امیدوارم در این مسیر همه از جمله دانشجویان موفق باشند.
در قسمت پایانی این دیدار خالص و بی ریا از پدر شهید از چگونگی مطلع شدن خانواده از هویت شهید گمنام تدفین شده در پادگان کاوه سپاه امام رضا(ع) میپرسم که عباس حیدری در پاسخ، میگوید: سال ۸۵ به درخواست سردار کریمی، نماینده کنونی مردم مشهد در مجلس شورای اسلامی مبنی بر تدفین شهیدی گمنام در بیابانی در اطراف خیابان وکیل آباد در زمینی که بنا است، پادگان و قرارگاه کاوه شود از سوی بنیاد شهید استان پاسخ مبت داده میشود.
هویت شهید با آزمایش DNA مشخص شد
وی ادامه داد: از میان هزاران شهید گمنام سعید فرزند مفقودالاثر ما در این بیابان که بناست به درخواست سردار کریمی در ۱۰۰ روز ساخته شود، طی مراسمی به خاک سپرده میشود.
حدود یک سال و نیم قبل آزمایش DNA از من و مادر سعید گرفته شد که در نهایت با تطبیق DNA ما و شهید سعید حیدری مشخص میشود که این شهید گمنام فرزند گمشده ماست.
پدر شهید حیدری به خواب خود در مورد فرزندش اشاره میکند و میگوید: پس از شهادت سعید در خواب دیدم که در بیابانی زیارتگاهی قرار داده شده است که جمعیت بسیاری به دور این زیارتگاه در حال طواف هستند و ندایی به من میگوید سعید در این مکان به خاک سپرده شده است که اکنون این زیارتگاه همین پادگان کاوه است که صبحگاه و شامگاه سربازان انقلاب بر طواف قبر سعید هر روز و شب میگردند.