گروه دانشگاه «خبرگزاری دانشجو، یادداشت دانشجویی: از قدیم الایام گفتهاند هرجا بروی آسمان همین رنگ است، البته داستان دانشگاه گردی من مربوط به دانشگاهی است در آن سوی کره خاکی که قطعا در خیالات من اینگونه تداعی شده وگرنه در سرزمین من همه چیز سر جای اصلی خود قرار دارد، علیای حال اخیرا در احوالات دانشجویی به این نکته پی بردهام که: همیشه مقصر دانشجوست،
دراینجا دانشجو بودن یعنی مقصراصلی بودن، بزرگترین گناه دانشجواین است که دانشجوست... چندی پیش به دلیل راکدشدن وضعیت پروتالم سری به آموزش دانشکده زدم. آموزش مرا به معاونت دانشجویی فرستاد. آنجا برای اولین بار با بزرگواری ازمسئولین معاونت رو به رو شدم. ایشان پشت میز، مقابل کامپیوترشان نشسته بودند وحتی نیم نگاهی به من نینداختند تا بفهمم میتوانم صحبت کنم یا نه! «ابتدا این عکس العمل برایم عجیب بود ولی بعدا پس از آگاهی یافتن ازعادی بودن اینگونه رفتاردراین دانشگاه، متوجه شدم که تعجب من عجیب بوده نه طرزبرخورد ایشان» پس از چندبارسلام و احوالپرسی و بیپاسخ ماندن آن احوالپرسیها ازجانب این بزرگوارمشکل خودراگفتم وبالاخره دیدم بدون تکان خوردن سر، چشمها اندکی به سمت من منحرف شدند و ایشان پس از چندبارفرستادن من به بایگانی وچندقسمت دیگربالحنی به شدت عصبانی گفتند: شما مدارکت کجاست؟
من با تعجب فراوان: مدارک من کجاست؟ مدارک را من تحویل آموزش دانشکده دادم وآموزش هم همهٔ مدارک را فرستاده برای شما، ازمن میپرسید؟؟!! خوشم میآید اندکی به روی مبارکشان نیاوردند و بدون کوچکترین توجهی به حرفهای من پاسخ دادند: خانم مدارکت نیست، بروپیدایش کن، برودنبالش! برو ببین کجا گذاشتی!!!! برو آموزش دانشکدهتان!
خلاصه اینکه به من گفتند باید مدارکی که موقع ثبت نام به مسئولین محترم دانشگاه تحویل دادم را بیابم! حال چطور و از کجا خدا میداند!
نمیدانم! احتمالا باید یک روز همهٔ فک و فامیل و و دوستان و آشنایانم را جمع کنم و ببرم دانشگاه...
بگویم از آموزش دانشکده گرفته تا بایگانی معاونت دانشجویی و حتی دبیر خانهٔ سازمان مرکزی، همه را بگردند، تا با احتمال یک هزارم درصد مدارک اینجانب به چشم یکی از آنها بخورد...
نمیدانم مسئولان دانشگاه ما چه علاقهٔ خاصی به بازی فوتبال دارند که دانشجو را توپ فوتبالی جاندار میبینند و او را به همدیگر پاس میدهند. اینطور که پیداست شدیدا هم مهارت دارند چون از مسافتهای بسیار دور به هم پاس میدهند؛ یعنی طوری میگویند برو فلان جا که انگار همین بغل گوششان است و انگار نه انگار که این دانشجوی بیچاره مجبور میشود دور تا دور دانشگاه را با قدمهایش متر کند تا به مقصد برسد... بازیکنان فوتبال حداقل به مقصد توپشان فکر میکنند اما اینجا بدون توجه به مسافت پاس میدهند و فکر نمیکنند که آیا این توپ جاندار به مقصد میرسد یا نه؛ جالبتر این است که در بسیاری موارد پاس دوم بر میگردد به نفر!!!
اینجانب به عنوان توپ فوتبال پس از پاس کاریهای زیاد سرانجام به تیرک دروازه خورده به نقطهٔ اول بازگشتم و این داستان دو ترم متوالی است که ادامه دارد.... در هنگام امتحانات هم با التماس وضعیتم را جاری کردند... و دوباره همان آش و همان کاسه....
داشتم از مهارت مسئولان دانشگاهمان در بازی فوتبال برایتان میگفتم که از مفاصل بسیار دور توپ (دانشجو) را به یکدیگر پاس میدهند و توجهی نمیکنند که آیا این توپ به مقصد میرسد یا نه؛ جالبتر این است که در بسیاری موارد پاس دوم بر میگردد به نفر اول!!!
اینجانب به عنوان توپ فوتبال پس از پاس کاریهای زیاد سرانجام به تیرک دروازه خورده به نقطهٔ اول بازگشتم و این داستان دو ترم متوالی است که ادامه دارد.... در هنگام امتحانات هم با التماس وضعیتم را جاری کردند، و دوباره همان آش و همان کاسه....
بدتر از همه این بود که اصل دیپلم بنده در بین مدارک مفقود شده بود؛ای کاش وقتی توانایی نگهداری مدارک را ندارند به فتوکپی آن رضایت میدادند و اصل آن را نمیگرفتند. نمیدانم چرا پس از چند بار پاس کاری خودشان هم عصبانی شده محکمتر به توپ ضربه میزنند...
اینها همه به کنار اخلاق ورزشکاریشان به کنار... به عنوان مثال نمونهای از برخورد با دانشجو در معاونت دانشجویی:
من _ سلام آقای x...
آقای x خیره به صفحهٔ کامپیوتر _ سکوت...
_ حالتون خوبه؟
_سکوت...!
_میخواستم بگم که این مشکل پیش اومده...
آقای x پس از نیم ساعت سخنرانی من _ نگاهی گذرا و دوباره سکوت!!!
_ ببخشید میشه بگین چیکار باید بکنم؟؟
_ برو ظهر بیا تا بگم
من _ (با توجه به نبودن هیچ مراجعه کننده دیگری یا انجام کار خاصی توسط ایشان) نمیشه الان بگین؟؟
_ سکوت...!!!
_میشه؟؟!!
_سکوت!!؟؟
_آقای x؟؟!
_ (با عصبانیت زیاد) برو فردا بیا...
_ بله؟؟!!!!
_ خانم اگه میخوای مشکلت حل بشه کاری که گفتم انجام بده...
_ خوب چه ساعتی بیام؟
_گفتم که ظهر، ۱۲ و اینا بیا...
مراجعهٔ دوباره در ساعت مقرر همانا و روبه رو شدن با صندلی خالی ایشان همان... همکارآقای x: ایشون کار داشتند رفتند، فردا بیایید...
و بعد از مراجعه در فردای آن روز: ایشون رفتن مرخصی تا یک هفته هم نمیان!!!!!! نمیدانم ساعتها و روزها برای مسئولین ما چطور میگذرد که گاهی هنوز به ساعت موعد نرسیده وقت ملاقات تمام میشود و گاهی پس از گذشتن چندین روز متوالی از نظر آنها هنوز فردا نشده!!!
از برخوردی همچون مجرمین با دانشجوی مملکت، اعتماد به نفس سرکوب شده و غرور له شدهٔ دانشجو که بگذریم؛ کار اینجانب حل نشد که نشد... فقط از ترمی به ترم دیگر انتقال داده شد...