به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاري دانشجو، قطاری که جنوب و شمال تهران را به هم متصل میکند هر صبح کارگران زن زیادی را با خود به دامنه کوهپایههای البرز میبرد؛ اینها برای خرید نمیروند، برای گشتوگذار در تفرجگاههای شمال تهران نمیروند. این چهرههای خسته راهی کار در خانههای بزرگ مناطق بالای شهرند.
اگر کمی دقیق نگاه کنی میتوانی چهرههایشان را بین کارمندها، دانشجوها و افرادی که برای خرید میروند، تشخیص بدهی زیاد سخت نیست. مترو راهشان را هموارتر کرده دیگر لازم نیست هی اتوبوس و مینیبوس عوض کنند و هزینهشان هم کمتر است. معمولا مسافر قطارهای ساعتهای ابتدایی صبح هستند و بیشتر آنها بخشی از مسیر را میخوابند.
تصویر اول:
در ایستگاه دروازه دولت دیدمش؛ تقریبا خواب بود با ترمز قطار سرش محکم به دیوارههای شیشهای واگن خورد و بیدار شد. همین اتفاق باعث شد سر صحبت را باز کنیم.
نامش منیژه است و در طول سال دو هفته یکبار این مسیر را میآید تا خانه «خانم مهندس» را تمیز کند اما این روزها سرش شلوغ است. خانم مهندس او را به افرادی دیگری در آپارتمانشان معرفی کرده است و او کلی خانه برای نظافت شب عید دارد و میتواند از این راه درآمد بیشتری داشته باشد.
او خوشحال است و میگوید:« الان روزی ۱۰۰ هزار تومان میگیرم بعضیها عیدی هم میدن. شب عید که تموم بشه من میمونم و همین خانم مهندس! ماهی یکبار یا دوهفته یکبار.»
مسافر کهریزک است با همان داستان تکراری؛ یک شوهر معتاد، یک کودک بیمار و دختری که دبستان میرود. او به خانم مهندس دعا میکند:« خانم مهندس به ما لباس میده و پول درمان بچهام رو هم میده بعضیوقتها مواد خوراکی و غذا و... اگه کمک اینها نباشه زندگی ما نمیچرخه.»
او میگوید:« فقط من نیستم. خیلی از همسایههای ما شب عید میان بالا شهر کار میکنن خیلیها هم رفتن تو این شرکتا بعد از طرف شرکت میرن خونه مردم کار میکنن میگن اینجوری مطمینتره اما من شرکت نمیرم خودم آشنا دارم خیلی ساله کار میکنم.»
ما با هم در ایستگاه صدر پیاده میشویم یکی از پاهایش را به زمین میکشد تمام دیروز را دیوار شسته آنقدرها پیر نیست اما توانش روز به روز تحلیل میرود. روی صندلیهای ایستگاه مینشیند جورابهای ضخیم و بافتنیاش را بالا میکشد چادر را روی سرش جابجا میکند کیسه پارچهای رنگ و رو رفتهاش را دست میگیرد و راه میافتد، قطاری از راه میرسد و چادرش را حرکت میدهد گوشه آن را با دندان میگیرد و حفظ میکند.
تصویر دوم:
این روزها، روزهای خانهتکانی است. روزهای شرکتهای خدماتی که در کار نظافت ساختمان فعال هستند؛ با یک تلفن کارگر خدماتی در منزل شماست.
آقا «فتاح» کشاورز است و در روستاهای همدان کشت گندم دارد. فقط یک ماه آخر سال را برای کار تهران میآید او را یک شرکت خدماتی معرفی کرده است. میگوید:« اگر از شما ۸۰ بگیرم ۳۰ تومن آن را باید به شرکت بدم.»
از او درباره اسکانش در تهران میپرسیم. میگوید:« برادرم نگهبان ساختمان است و یک اتاق دارد شبها دراتاق او میخوابم.»
آقا فتاح درباره گندم که حرف میزند چشمانش میدرخشد:« در همدان گندم دیم میکاریم چون چاهها را برای نیروگاه برداشتهاند.»
بعضی روزها صاحب خانهای که در آن کار میکند، آقا فتاح را به دختر و یا خواهرش معرفی میکند و در این شرایط تمام پول به خودش میرسد و نیازی نیست پورسانت شرکت را بدهد.
بهار که بیاید آقا فتاح از تهران میرود و تا سال دیگر پایش ار دراین شهر نمیگذارد.
تصویر سوم:
مهرانه خانم قطار شرقی، غربی را سوار میشود. شوهرش راننده کامیون بود تصادف کرد و حالا در زندان است برای دیه یک انسان کامل! مهرانه خانم حالا خرج خانواده را میدهد هر هفته به خانه یک خانم در شرق تهران میآید. او لباسهای مرتب و شیک میپوشد که گرچه کهنهاند اما تمیزیشان نشان از یک اصالت کهنه دارند اما او یک مشکل دارد چون زیاد عادت به کار نداشته زمان خیلی طولانی نمیتواند کار کند. در خانه پدریاش همیشه کارگر داشتند و بعد از ازدواج هم هر ماه کارگری برای نظافت خانه به کمک او میآمده است!
گلی خانم باردار است بوی غذا که در آپارتمانها میپیچد دلش ضعف میرود. او حالا فقط برای تمیز کردن راهپله میرود وبارداری مانعی شده برای این که امسال اسفند درست و حسابی کار کند!
فریبا خانم، ایستاده در مترو خوابیده است. ساعت از ۷ گذشته و او ۹ ساعت تمام کار کرده است و حالا سوار بر قطاری به سوی کهریزک میرود.
تعدادشان کم نیست اما قصههایشان تکراری است؛ این مشکلات هم برای امسال و پارسال نیست؛ همیشه اسفند، ماه خانهتکانی بوده و سالهاست که کارگران فصلی جدیدی به لیست کارگران قبلی اضافه شدهاند. کارگران خانهتکانی که چشم امیدشان به همین کار شب عید است. قصه گدایی سرچهارراه نیست؛ قصه مردانی است که برای معاش تلاش میکنند و قصه دستهایی است که باید بر آنها بوسه زد. دستهای مادرانهای که غروبهای اسفند، مچاله شده سوار مترو میشوند تا به خانه برسند و شامی بپزند برای کودکانی که تمام روز را تنها سپری کردند.